۱۳۸۷ فروردین ۳۱, شنبه

شمس و قمرم آمد

شمس و قمرم آمد، سمع و بصرم آمد - وان سيم برم آمد، وان کانِ زرم آمد

اين شعر را در يكى ازآبادى هاى سر راه مردم بالاى سر جاده زده بودند! منظورشان البته اتوبوس شمس العماره خودمان است كه دارد در شوسه هاى پر دست انداز نفس نفس زنان به پيش مى رود و هر روز مسافران بيشترى را به سوى خود جلب ميكند. نه كه فكر كنيد به خاطر ظاهر خوش و فريبنده اش باشد، نه! تا مى بينند يورغون پشت فرمان است و آقاى نگاهى با شال سفيدش در صندلى جلو با آرامش و طمانينه مسير درست را نشان مى دهد و از چاله چوله ها بر حذر ميدارد ديگر صبر كردن را پيشه كردن نمى بينند. اگر قضايا به همين ترتيب پيش برود، مجبوريم فكرى كنيم به حال اتوبوس كه ديگر ظرفيت اين همه آدم را نخواهد داشت. شايد مجبور شويم قطار كرايه كنيم. عجب حالى ميده وقتى آدم تو اتوبوس “خودش” نشسته، آقاى خود بودن عجب حالى داره. چه عمرى هدر داديم. من كه ديگه ول كن اين اتوبوس نيستم. (كور توتوغون بوراخماز). سرعت مان خوبه، نه خيلى زياد كه ديگران حسودى نكنند و نه خيلى كم كه كسى ازما سبقت بگيرد. سبقت؟ براى سبقت حداقل دو تا وسيله نقليه لازم است. مگر اينكه خودمان از خودمان سبقت بگيريم! چيزى كه خيلى مهم است شيشه هاى اتوبوس هستند كه هر روز بايد تميزشان كرد تا مسافران آشكارا همه چيز را ببينند، از دره هاى عميق و قله هاى سر به فلك كشيده و سنگ ريزه هاى وسط جاده و احيانا تنه درختانى كه كاملا تصادفى وسط جاده افتاده اند.

حالا براى علاقمندان جدول ضرب متقاطع: پيدا كنيد شمار استعارات و تشابهات را در اين كامنت.
و براى علاقمندان زبان فارسى: حالا باور مى كنيد كه من مشكلى با زبان هاى خارجى ندارم
و براى علاقمندان زبان تركى: هر وقت زبان خودتان را ياد گرفتيد براى شما هم از اين سوالات طرح خواهدشد.

هیچ نظری موجود نیست: