۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۱, چهارشنبه

به دانشجويان اعتصابى

به دانشجويان اعتصابى دانشگاه صنعتى سهند تبريز،

با درود هاى بى پايان به جوانان و پيشگامان مبارزه با فساد و جهل،

دانشجويان بسيار عزيز، روحيه اعتراضى و مبارزه جوى شما قابل تحسين و تقدير است.
در جامعه اى كه فساد دولتى اهرم هاى ناميمونش را حتى تا صحن علم و دانش گسترش داده است، اعتراضات شما كاملا بر حق و قابل پشتيبانى است. مبارزه شما، دفاع از حيثيت انسان هاست. در مقابل شجاعت و خستگى ناپذيرى شما سر تعظيم فرود آورده و برايتان در رسيدن هر چه زودتر به خواسته هايتان آرزوى موفقيت دارم.

بر خواسته ها ى خود پافشارى كرده و براى احقاق آنها ايستادگى كنيد. تنها راه چاره ما مقاومت در مقابل زور است. ايستادگى و مقاومت دانشجويان در سال هاى اخير و بويژه دانشجويان آذربايجانى راه گشاى مبارزات بر عليه استبداد و فساد ناشى از آن بوده و خواهد بود. از تمامى امكانات و ابتكارات لازم و انسانى براى مبارزه بر حق و قانونى خود استفاده كنيد. شما ترس بر دل زورگويان انداخته ايد. مبارزاتتان را گسترش دهيد. آذربايجان با شماست. درود بر روحيه پيكارجو و عدالت خواهانه شما.

ياشاسين تورك اويرنجى لرى!
سيزون تبريزلى يولداشوز، مارالان

قصر حقيقت

براى رسيدن به قصر حقيقت و وصال محبوب محبوس در آن مى بايد حفره هاى عميق اطراف، مستتر در زير خش و خاك را به دقت شناسايى و كارشناسى كرد تا ازدر افتادن در اعماق برحذر بود. پيروى و بكارگيرى سياست هاى كلان ديكته شده از بالا در سطوح پايين بندرت ميوه داده است. زمانى كه در نيمه دوم قرن بيستم، سياست مبارزه با امپرياليسم،طراحى شده در كاخ كرملين، سياست بخش بزرگى از چپ ايران را تعيين مى كرد، رژيم جمهورى اسلامى در اذهان تبديل به دمكراتيسم انقلابى شد و در حالى كه جوانان بطور فله اى در مقابل جوخه هاى اعدام، جانشان را از دست مى دادند، هنوز از رژيم حمايت مى شد چرا كه مبارزه با امپرياليسم مهمتراز آزادى تلقى مى شد. رهبران سياسى آمريكا اگر بخواهيم ادعا هايشان در مورد عراق را باور كنيم، با اعمالشان نشان مى دهند كه با نشستن در كاخ سفيد و برنامه ريزى بدون كارشناسانه چه فجايعى مى توان به وجود آورد. ويا هنگامى كه احزاب و سازمان هاى تهران نشين براى بلوچستان و كردستان و آذربايجان كه شايد رهبران آنها حتى يك بار هم پايشان را به آنجا نگذاشته اند، سياست گذارى مى كنند نتيجه اش مى شود همين كه ديده ايم و مى بينيم. سياست مداران حرف هايى ميزنند كه دوداز كله بقيه بلند مى شود. سياست گذارى در هرسطحى بدون اتكاى اساسى به نيرو هاى محلى نمى تواند نتيجه بخش باشد. تنها نيرو هاى محلى هستند كه محل را بهتر از همه مى شناسند و نبض آن را دردست دارند. آذربايجان را آذربايجانى ها بايد اداره كنند براى اينكه مردم_ خودشان را بهتر از همه مى شناسند. بلوچستانى ها بايد خودشان براى خودشان سياست گذارى كنند. يك تهرانى حق اين كار را ندارد بيش از همه به اين خاطركه از مسايل آنجا شناخت ندارد. با يكى يا دو گل هم بهار نمى شود. براى ايران بدون فراراز تمركز، از نظر من آينده ديگرى متصور نيست.

اپوزيسيون ايرانى بايد اين اصل را پذيرفته و اذهان را براى اين كار آماده كند. اپوزيسيون ايرانى بايد سياست خود را بر اين اساس تنظيم كند. مركزيت اپوزيسيون هاى ايرانى اگر ادعاى سراسرى بودن داشته باشند، مى بايستى از تمامى مليت هاى ايرانى نماينده داشته باشند و گرنه نمى توانند سراسرى باشند. مشكل ملى در ايران كه آينده ايران در گرو حل آن است روش هاى متنا سب و تازه خود را لازم دارد.اپوزيسيون مترقى ايرانى مى بايد تكان بخورد تا بيش از اين از قافله عقب نماند. مشكل ملى، پتانسيل بسيار بزرگ و هم چنين شانس بسيار بزرگى در خود نهفته دارد. بايد از آن يارى جست و تغييرات ساختارى كه واقعيت كوچه و خيابان آنرا بوجود آورده اند را ديد و به كار بست.

نطفه خبر گزارى “تبريز”

گزارش هاى يورغون از دل حوادث و وقايع تبريز به لحاظ ابتكار، ميزان اطلاعات، به روز بودن و مستند بودن آنها نه تنها از درجه كيفى بالايى برخوردار هستند بلكه چنين گزارش هايى را نه مى توان در جايى پيدا كرد و نه اگر هم وجودد داشته باشندمى توانند اصالت و گيرايى نوشته هاى يورغون را داشته باشند. آخرين مثال آن گزارش مستند در مورد آن كانديداى ناموفق از تبريزبود.

من مطمئن هستم كه در شرايط اختناق چنين منابعى براى رساندن اخبار دقيق و بى طرف بسيار مفيد هستند. اگر يورغون بتواند به اين كار ادامه دهد و حتى در صورت امكان وبلا گ خودش را در اين سمت استفاده كند و يا وبلا گ ديگرى درست كند كه چند نفر ديگر هم بتوانند گزارش هايى هم رديف او در آن سايت منتشر كنند آن وقت مى توان به همگان جهت دار بودن حرف هاى آن باصطلاح خبرنگار تبريزى را نشان داد و اگر چنين سايتى بى طرفى و دقت خود را به اثبات برساند مى تواند بعنوان منبع خبر داخلى حتى براى خبرگزارى هاى بزرگ و رسمى باشد. فقط در نظر بايد داشت كه بلاگفا ويا سايت هاى مشابه براحتى سايت ها را قفل ميكنند و مى بايد براى انجام چنين كارى از آنها دورى جست. خلاصه از ما گفتن. كار هاى بزرگ هميشه با قدم هاى كوچك شروع مى شوند. نطفه خبر گزارى “تبريز” را ببنديم!

۱۳۸۷ اردیبهشت ۸, یکشنبه

قطار

همانطور كه در جريان دقيق احوالات اتوبوس ما هستيد و از نزديك شاهديد خيل عظيم مسافران ما را احاطه كرده بطوريكه اوضاع اين روزها كمى شير تو شير شده است. حتى يه بابايى با نشان دادن تصديق تقلبى اش كه با يكى دو تا قوطى شيرينى غورابيه تبريز بخدمت برخى مسيولان موفق به اخذش گرديده سعى داشت با شيره مالاندن بر روى سر كچل ما و با بهانه اينكه ما خسته ايم فرمان عزيزرا از دست ما بگيرد. ما هم كه خودمون هر روز ده تا از اين سرهارا شيره مى ماليم! گفتيم حاج آقا بكش كنار بذار هوا بياد. تعدادى از مسافران جوان هم روزه گرفته اند با اينكه هنوز ماه رمضان نيست. شايد هم براى لاغرى است. اي نجوانان براى حفظ زيبايى چه رنج ها بر خود هموار ميكنند. دست مريزاد!

خلاصه همانطور كه قولش را داده بوديم به خاطر كمبود جا در اتوبوس كه شمه اى از آن را قبلا خودتان در آن عكس با حال ديده بوديد تصميم نهايى براى انتقال مسافران به وسيله اى جادارتر و راحت تر گرفته شد. دوستداران لوكوموتيو هاى عهد عتيق البته مدتى بود با اشاره سر انگشتى ما يك تيكه لوكوموتيو قديمى را از مرگ حتمى نجات داده و با صرف هزاران ساعت كار بر روى آن دوباره راهش انداخته اند و با اين كار نشان دادند كه خود كفايى يعنى چه. برخى قطعات را البته از اين آنجا و ازآنجا خريديم تا از اتلاف وقت جلو گيرى شود. دوستان قول داده اند تا ٢٢ روز ديگر قطاررا به ما تحويل بدهند و ما همان روز به قطار نقل مكان خواهيم كرد. قطار مزايايى دارد كه اتوبوس فاقد آن است. بعضى ها هر اندازه خواستند مى توانند چايى بخورند و ديگر لزومى به توقف نيست. و چون به حد كافى كوپه خواهيم داشت، دوستان مى توانند حساب خودشان را جدا كرده و باصطلاح به فراكسيون سازى روى بياورند. خواهشا شورش را در نياوريد كه تعداد كوپه ها محدود است.

عكس زير را پاپارازى ها براى ما فرستاده اند. لامصبا چقدر هم گرون حساب ميكنند.

http://farm2.static.flickr.com/1076/673778873_d4986f78dc_m.jpg

۱۳۸۷ اردیبهشت ۷, شنبه

زلزله اى مهيب در زير آب

زلزله اى مهيب در زير آب هاى تاريك و ساكت دريا بوقوع مى پيوندد. كل محيط در شعاعى به وسعت چند صد كيلومتر متاثر مى شود. چرخه طبيعى و اكولوژيك آن به هم مى ريزد. متخصصان منطقه و امور زيستى عظمت حادثه را دريافته و آن را به گوش و ديده مسيولان امور دريايى و تصميم گيرندگان مى رسانند. اما باور به چنين رخدادى در آب هاى نيلگون و آرام، بس مشكل و باوراندن آن به ساكنان منطقه كه درياى محبوب و عظيم شان را بجز خروش هاى گهگاهى و زودگذر آن بنوعى ديگر نمى شناسند، بسى مشكل است. كارشناسان امور فنى به تكاپو مى افتند، جلسات و كميسيون هاى بى پايانى تشكيل مى دهند اما آن چه به دست نمى آيد نتيجه است. هشدار ها اماادامه مى يابد و بحث و گفتگو ها بيشتر و پر دامنه تر مى شوند. بخشى از مسيولان از هشدارهاى متخصصان سو استفاده كرده و از آن به نفع سياست هاى روزمره بهره مى گيرند. اپوزيسيون سرش به امور گلوبال مشغول است و بخش مترقى آن در پى يافتن فرمولى جهانى براى حل مشكلات است. بخش فرصت طلب آن كه هميشه درپى سواستفاده ازفرصت هاست پس ازمدتى فكر ميكند چگونه مى توان از اين داد و قال بهره ببرد.

امواجى را كه زلزله هاى زير آبى ايجاد ميكنند بنا بر دانش عمومى قابل رويت نيستند و در خيلى از موارد پس از مدتى پيشروى انرژى خود رااز دست داده و از بين مى روند. اگر زلزله از ريشتر بالايى برخوردار بوده ويا زلزله در نزديكى سواحل رخ داده باشد، در اين صورت مى تواند عواقب غير قابل پيش بينى با خود داشته باشد. زلزله اى كه در خرداد ماه دو سال پيش در شمال غرب كشور ايران رخ داده، بنا به ارقام ثبت كنندگان دستگاههاى زلزله بسيار قوى بوده و امواج آن اكنون در حال رسيدن به سواحل هستند. بحث و گفتگو ها در مورد چند و چون و قدرت امواج شدت و حدت بيشترى پيدا كرده و آنچه غير ممكن مى نمود، دارد اولين نشانه هاى ممكن بودنش را نشان مى دهد. امواج پشت سر هم مى رسند و چون، زلزله همچنان ادامه دارد بنابه نظر آگاهان تغيير جوى و محيطى غير قابل پيش بينى در انتظار ساكنان سواحل اين درياست.

امواج در مقابل چشمان ناباور ساحليان بر سواحل مى كوبند و پيش مى آيند. همه از هم مى پرسند آخر چگونه ممكن است چنين چيزى. نكند بمبى زير آب منفجر كرده اند. نكند توطيه اى در كار است. نكند دارند تكنيك تازه اى را آزمايش مى كنند. امواج اما هم چنان مى رسند و مى كوبند و دو سال پس از اولين زلزله كه خيلى ها آن را شوخى طبيعت مى پنداشتند دارد خواب ازچشمان خيلى ها مى ربايد.

جنبشى كذايى براى “یکپارچگی و دموکراسی ایران” با جعل امضاى فرهيختگان، شبانه به ميدان مى آيد و خود را موج سوار بزرگ مى نامد. اما قبل از طليعه آفتاب صبحگاهى با دماغى خونين پا پس كشيده و در انتظار مى نشيند. ماجرا جويانى كه در آبهاى كم عمق همواره به صيد ماهى مى پردازند، تبديل به موج سواران قهارى مى شوند و ادعا مى كنند كه جد اندر جد موج سوار بوده اند.

اماحقيقت آن است تا زمانى كه موج هست موج سواران دم ساحل هم خواهند بود و با آكروبات بازى هاى جوانانه شان هر از چندى نفس كش خواهند طلبيد. از اين افراد نبايد هراسيد. امواج بزرگ و بزرگتر در راهند و انرژى بى پايان آنها چنين موج سوارانى را در هم خواهد نورديد. و اين تازه اول كار است.

اصل بر برايت است

مى پرسيد حالا كه نظر آميرزا را رد مى كنى، نظر خودت چيست. لطفا مرا بالاى دار نبريد ولى به نظر من با انسان هايى كه در دستگاههای اجرائی اعم از نيروهاى انتظامى، ارتش، وزارتخانه ها، فرماندارى ها، استاندارى ها، شوراهاى شهرها، ويا در دادگسترى ها و دادگاهها و هزار و يك ارگان و نهاد و سازمان ديگر مشغول بكارند همان روش و سياستى رابكار گرفت كه خمينى در سال ٥٧ در قبال ارتش گرفت و گفت شما فرزندان اين ملت هستيد به روى آنها شليك نكنيد و به طرف ملت بياييد. و بدنبال آن بود كه مردم در تظاهرات شاخه هاى گل در لوله هاى ژ٣ سربازان مى گذاشتند و همين سياست بود كه منجر به فرار سربازان از ارتش و در نهايت به اعلام وفادارى هوانيروز وتسليم نهايى ارتش گرديد. به نظر من نماينده مجلس اگر به قانون ارتداد راى مثبت نداده باشد، نه تنها متهم و مجرم نيست بلكه بر عكس بايد به او آفرين گفت. نه تنها بايد چنين نمايندگانى را حمايت كرد حتى بايد خود هم رفت و كانديد شد و مجلس را از درون عوض كرد همانطور كه اصلاح طلب ها كردند. بيرون نشستن و گفتن اينكه لنگش كن، بدرد عمه من مى خورد. بايد در بين آنهايى كه در اين سيستم و براى اين سيستم كار مى كنند كار توضيحى و اقناعى كرد (پيدا كنيد مرز بين كسانى كه براى اين سيستم كار مى كنند و آنهايى كه اين كار را نمى كنند. اگر توانستيد مى روم ميدان شهر و مثل سگ پارس ميكنم!). آنها جزو همين مردمى هستند كه مى خواهيم برايشان دمكراسى را به ارمغان بياوريم. اگر آنها را از همين حالا مجرم بشناسيم تنها كارى كه نخواهند كرد حمايت از ماست. مى بايد آستين هارا بالا زد و از افرادى كه آزاد انديش هستند حمايت كرد و برايشان حامى جمع كرد. مى بايد دست به ايجادتشكل هاى صنفى، فرهنگى، دانشجويى، دانش آموزى و كارمندى و هزار و يك نوع ديكراز سازماندهى ها زد و ساليان دراز روى آنها كار كرد. بحث كرد و سر و كله هم زد و آگاه كرد و آگاه شد. از دروغ گفتن و اتهام زدن پرهيز كرد. رقبا را تحمل كرد و يك بار براى هميشه پذيرفت كه ديگران متفاوت مى انديشند و به اين دليل نبايد بالاى دار بروند.
اصل بر برايت است. تا زمانى كه جرم كسى ثابت نشده بى گناه مى ماند حتى اگردر بالاترين رده هاى سيستم هم باشد. تنها دادگاهى كه مشروعيتش از راى مردم ناشى مى شود مى تواند حكم صادر كند. به مذاق من و شما و آميرزا مى تواند اين حكم خوش بيايد، مى تواند هم خوش نيايد. اين موضوع اهميتى ندارد.

متهم و مجرم

بحث آميرزا در نگاه اول منطقى مى نمايد بويژه براى كسانى كه از دور دستى بر آتش دارند و بر خلاف آن هفتاد ميليون در داخل اين اجتماع زندگى نمى كنند، تيورى ساده و بى پيرايه و پاكى جلوه مى كند. ساده، چرا كه پيچيدگى خاصى ندارد، همه دست اندركاران متهم و مجرمند. بى پيرايه ، چراكه اما و اگر و اين ور و آن ور نمى شناسد. پاك، چرا كه هيچ تماس و نزديكى با هر آنچه كه بنوعى با سيستم برخورد داشته را نمى پذيرد و بر نمى تابد. حالا بياييم سعى كنيم اين ايده و طرح آميرزا را حداقل بطور ذهنى پياده كنيم. ايشان مى گويد:

“شرکت در دستگاههای اجرائی و یا مقننه این رژیم، بخودی خود از نظر من یک جرم است و اثبات بی گناهی به عهده متهم است.”

ابتدا بپردازيم به دستگاههای اجرائی و از نيروهاى انتظامى شروع كنيم. تمامى افرادى كه در اين ارگان دولتى كار مى كنند، همه به يك باره مجرم مى شوند بى توجه به آن كه مرتكب جرمى شده باشند. چند ده هزار نفرى بايد به اين ترتيب پرونده بغل گرفته و خودشان اثبات كنند كه بی گناه هستند. بعد مى رسيم به ارتش كه وظيفه اش در عمل حفظ نظام است و اين كار را با توسل به اسلحه و موشك انجام مى دهد. چند صد هزار نفر ديگر هم به اين ترتيب مجرم شناخته مى شوند كه بايد از اين اداره به آن اداره و از اين دادگاه به آن دادگاه در رفت و آمد باشند تا اثبات كنند كه بی گناه هستند. البته حالا به جنبه هاى ديگر قضيه زياد گير نمى دهيم كه مثلا در طول ماه هايى كه اين افراد در پى اثبات بی گناهى شان هستند چگونه مى بايد كار آنها را جايگزين كرد. از افراد عضو بسيج و سپاه پاسداران فعلا سخن نمى گويم كه كار به جاهاى باريك مى كشد. آنها ابتدا به خيل ميليونى بيكاران مى پيوندند و به امور اثباتى مثل بقيه مى پردازند. البته مشكلات زيادى پديد مى آيد به اين صورت كه حالا كه كل نيروهاى انتظامى مجرم هستند چه كسانى بايد بدنبال اجراى قانون باشند كه آن هم تازه بايد نوشته شده باشد و به تصويب نمايندگان انتخابى رسيده باشد. توجه كنيد كه اين صحبت مربوط به زمانى است كه اپوزيسيون ايرانى قدرت را در ايران بتازگى بدست گرفته است. شايد بتوان اصلاحيه هايى در ايده آميرزا وارد كرد كه مثلا ماموران مرزبانى فعلا مجرم شناخته نشوند و هروقت نيروهاى تازه نفس و انقلابى..اه ببخشيد نيروها ى اصلاحى! آنها را جايگزين كردند آنها هم مثل بقيه به اثبات بى گناهى شان مى پردازند. در مورد كاركنان وزارتخانه ها كه آنها هم شامل دستگاههای اجرائی مى شوند مى بايد به همين نحو عمل نمود. البته تدابير بسيار زيادى لازم است تا امور كشورى نخوابند و مسلم است كسى كه مجرم است حقوقى هم دريافت نخواهد كرد. راستى پس آنها چگونه شكم شان را سير كنند. چون زندان بانان هم مجرم هستند چه كسى بايد از زندانى ها مراقبت كند. در مورد دستگاه قضايى كه اصلا بحثى نيست و همگى مجرمند و تا اثبات بى گناهى شان در خانه هايشان مى نشينند. راستى اگر اين همه آدم به خيابان بريزند و تظاهرات كنند آيا نيروهاى اصلاحى از پس آنها بر خواهند آمد. مى توان اين داستان راادامه داد و نشان داد كه افكار و احساسات تجريدى و دور از واقعيت به ايده آليسم مى انجامد. اين همان ايده آليسمى است كه نيون كان هاى آمريكايى قبل از حمله به عراق گرفتارش بودند. و همه مان شاهد هر روزه فاجعه اى هستيم كه بر پايه افكار غير واقعى آفريده اند. نظريه آميرزا خيلى ساده است. بيش از حد تصور ابتدايى و ناپخته است. با اين تزها شايد دوستانى چند در اين سايت راضى و قانع شوند اما من مسلم ميدانم در بين نيروهاى سياسى ايرانى نظريات پخته ترى هست كه بشودآنها را جلوى مهمان گذاشت. نظريه آميرزا به درد مهمان نمى خورد!

۱۳۸۷ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

فلسفه وجودى اپوزيسيون

پياله چى گرامى، از شما تشكر كرده و اعتراف مى كنم كه اين تشكرى خشك و خالى نيست گرچه بظاهر چنين مى آيد. شما در جاى خود رعايت انصاف راداريد و اين امرى بس حياتى است. اجتماع وسياست بدون اخلاق مى شود تحفه اى كه جمهورى اسلامى پس از سى سال به ما هديه كرده است. به نظر من پاى بندى به اصول و پرنسيب ها و عمل به آنها رمز موفقيت ما خواهد بود.

نكات خوبى در نوشته تان هست كه مى توان به تفصيل به آنها پرداخت. من فكر ميكنم ما بعضى اوقات يكسويه قضاوت مى كنيم. مى گوييد نودوپنج درصد شان نمى دانند ايران كجاست اما آن را تروريست مى دانند. فكر مى كنيد اگر همين سوالات را در شهرها و روستاهاى ايران به عمل آوريد چه نتايجى مى گيريد. فكر مى كنيد ماهيتا فرقى خواهدداشت. مگر آمريكايى ها بيش ازيك سال شاهد گروگان گيرى دولتى اعضاى سفارتشان نبودند، مگر هزارها بار سوزاندن پرچم هايشان را شاهد نبوده اند، مگر رهبران ايرانى هلوكاست را انكار نكرده اند. اگر شما به عنوان يك آمريكايى حر فهاى احمدى نژاد را مى شنيديد چگونه فكر مى كرديد و نظر مى داديد.

همانطور كه ايراندوست بدرستى اشاره كرد دليل پرخاش خانم كلينتون به ايران، انتخابات پنسيلوانيا بود كه به هدف هم خورد. سوال حالا اين است آيا خانم كلينتون ميخواهد نيروهاى آمريكايى را از عراق بيرون بياورد كه آنها را به ايران بفرستد؟ مقابله جدى نظامى با ايران فعلا برعهده روزنامه نگاران بوده و بر روى كاغذانجام مى گيرد. نبايد زياد تحت تاثير تبليغات قرار گرفت. بر خلاف باور غلطى كه بعنوان يك حربه نامطلوب تبليغاتى نيز بر عليه نيروهاى ملى بويژه بر عليه فعالان ترك بكار ميرود آن است كه آنها طالب حمله نظامى آمريكا هستند. آنهايى را كه در جبهه سلطنت طلبان و يابقولى پهلوى طلبان شبانه روز براى حمله نظامى آمريكا دعا مى خوانند كسى نمى بيند و يانمى خواهد ببيند، اما تركها را كه حتى يكبار هم كسى چنين حرفى از دهانش بيرون نيامده، متهم به چنين امرى مى كنند. آمريكاو ديگر دوستانش هرگز به دنبال تجزيه ايران نبوده و نيستند و به همين خاطر هم از نيروهاى تجزيه طلب در ايران حمايت نمى كنند. همانگونه كه در مورد قذافى رهبر ليبى ديديم، من فكر ميكنم چنين گزينه اى براى ايران نيز از نظر غربى ها كم هزينه ترين و مناسب ترين گزينه خواهد بود. يعنى اگر ايران دست از شيطنت بازى هاى اتمى اش بردارد و كمى از هارت و پور تهاى روزانه و ماجراجويى هايش بكاهد، آن موقع مى شود مثل خيلى ازكشورهاى ديگر. اعدام و سنگسار و حقوق بشر و اين جور چيزها در ايران هم مشكل اصلى حكومت هاى غربى نيستند. حكومت هاى غربى دنبال حكومتى مقتدر در تهران هستند كه با آنها كمى راه بيايد. و من فكر ميكنم روند عمومى دارد در اين سمت پيش مى رود به شرطى كه امر غيرمترقبه و غير قابل پيش بينى رخ ندهد.

هرگونه دعوت به يكپارچگى و اتحاد و يگانگى در ايران_ امروز اگر نمى خواهد روى كاغذ باقى بماند، مى بايد يك زير بناى بتونى مشخص و كارشناسى شده با خود به همراه بياورد تا بتوان روى آن ساختمان پايدار و مقاوم وحدت را بنا كرد. بتون اين زيربنا مى بايد از ميله هاى فولادى و از جنس فدرال باشد. به نظر مى رسد فدراليسم آن حداقلى است كه مى توا ن در آجندا قرارش داد و در مورد جزيياتش به گفتگو نشست. همانطور كه قبلا هم گفتم در يك سيستم فدرال همه در قبال همه سياست هاى داخلى و خارجى حكومت دسته جمعى مسيول هستند و به همين مى بايد خاطر در تمامى زمينه ها بلا استثنا داراى اهرم قدرت باشند و گرنه مى شود چيزى مضحك كه فقط اسم فدرال رويش هست. يعنى حكومت پارلمانى آذربايجان و يا كردستان و يا بلوچستان و يا فارسستان (لطفا ناراحت شويد، تقصير قافيه است!) وغيره همه باهم سياست هاى خرد و كلان كشورى را تعيين مى كنند. هيچ گزينه ديگرى در ايران نمى تواند پايدارباشد. مسيله ملى در ايران كل سياست حكومت و اپوزيسيون آنرا تحت الشعاع خود قرار داده و مسبب آن هم از نظر من تركها هستند. بويژه اپوزيسيون باصطلاح سراسرى در برخورد با مسيله ملى به بن بست رسيده است و بدون فايق آمدن بر اين مشكل كه يك مشكل ساختارى است، هيچگونه امكان تحركى نخواهد يافت. اپوزيسيون باصطلاح سراسرى دارد فلسفه وجودى خود را از دست مى دهد چرا كه نيرو هاى آنها كه عمدتا از حاشيه نشينان ايران هستند ديگر معتقد به ملت و زبان واحد نيستند. و اين كل قضيه را زير علامت سوال بزرگى مى برد.اپوزيسيون باصطلاح سراسرى جوابگوى مسيله ملى نيست و از بطن شتابان روند جريانات اجتماعى عقب افتاده است.

به نظر من حكومت ج.ا. در برخورد با مسيله ملى تحرك و ديناميك بيشترى از خود نشان مى دهد! گر چه همه دروغ است و در خدمت تحميق و سركوب، اما آنها مشكل را در يافته اند و سمت و سوى نظرات وسياست ها در جهت هر چه بيشتر “پارسى شدن” پيش مى رود و بى خود نيست كه كورش دوباره از آرامگاهش بپا خاسته و در پى اصلاح جامعه آشفته حال ايران است

شوخى

آلماى عزيز با سپاس از بذل توجه تان. از تعبير افغانى واژه شوخى خوشم آمد چرا كه دوستان مرا اذیت میکنند من هم شوخى ميكنم. طنز و فكاهه بسيار سالم و لازم است. از تمام مال دنيا اين اتوبوس زوار در رفته به ما رسيده كه با آن دوستان را حال مى دهيم! به نكات جالبى اشاره كرده بوديد. آنچه هدف من نيست سر به سر گذاشتن است اما بدون كند و كاو هم نمى توان به سيستم فكرى افراد پى برد. ماههاست كه من در پى آنم كه شايد برخى دوستان را كه در رويا هاى شيرين شان غوطه مى خورند بر زمين سخت واقعيت فرود بياورم اما آنها هم چون بچه هاى تخس و حرف گوش نكن به همه چيز و همه كس گوش مى دهند الا حرف ما! آن قدر مى نويسى تا انگشتانت سياه شوند اما آنها بسادگى ناديده مى گيرند انگار كه نه انگار. با انواع و اقسام راه وروش ها مى خواهند رقيب شان را به كنارى بزنند اما اين رقيب جان سخت تر از بقيه در آمده، ببينيم ما تا كى دوام مى آوريم. نوشته هاى من شاهد بى زبان هدف من هستند كه همانا يارگيرى براى ايستگاه اول اتوبوس مان باشد. اگر توانستيد پيدا كنيد كه برخى ديگران به دنبال چه هستند كمك بزرگى به دست اندركاران و شاهدان اين سايت كرده ايد. من مى گويم ماست سفيد است اگر بعضى ها تاييدش كردند من سه روز تمام مطلبى نخواهم نوشت تا آنها احساس آسايش كنند. البته من از بابتى هم خوشحالم چرا كه افكار تنها درسايه برخورد و نقد پخته مى شوند. بدرستى اشاره كرده ايد كه واقعیت در نظر همه ما یکسان نمیتواند باشد. اما به نظر من تنها آنهايى مى توانند راهبر باشند كه بتوانند واقعيت ها را هر چه واقعى تر ببينند. اگر واقعيت هارا به دلخواه خودتان ببينيد مى شود مثل چيزى كه در ايران شاهديم. و مثل نظراتى كه آميرزا مى دهد. ايشان مى گويد با آزادى زبان تركى مشكلى ندارد. بسيار عالى! و من هم اين حرف ايشان را مى پذيرم اما بعدش مى گويد با خواهندگان اين خواسته مشكل دارد. آيا تناقض را مى بينيد. خواسته خوب است اما تا وقتى بگذارى در كوزه و آبش را بخورى. اين همان نديدن واقعيت است.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۴, چهارشنبه

متهم

و بازهم در راستاى اينكه آميرزا فرموده اند كه: “شرکت در دستگاههای اجرائی و یا مقننه این رژیم، بخودی خود از نظر من یک جرم است و اثبات بی گناهی به عهده متهم است.” بنده كمى به فكر فرو رفته و خواستم استراتژى و تاكتيك مبارزاتى ايشان را كه قراراست بزودى زود به ثمر نشيند و زمينه محاكمه عاملان دستگاههای اجرائی و قضايى و قانون گذارى را فراهم سازد، يك بار ديگراز نظر گذرانده و احيانا آخرين نظرات تصحيحى را بعرض ايشان برسانم. پس دست به گوگل شده و گشتيم و گشتيم و اميدمان بر آن بود تا يك نظريه كمابيش دست و پاشكسته و چيزى در حد مينى بوس پيدا كنيم كه به ما بگويد چگونه قرار است اين آخوند ها را از كاخهايشان بيرون راند، چه پوليتكى بايد بكار بست، با چه كسانى بايد همراه شد ولى راستش ما چيزى پيدا نكرديم. شايد هم ايراداز گوگل بود. ايراد گيرى و منفى بافى و ترساندن از خطر تجزيه و فروپاشى كشور و اين جور حرفها زياد است اما اينكه چكار بايد كرد، كيمياست. چكار نبايد كرد، اما فراوان است. شايد هم چون من عينك دودى به چشم دارم درست نمى بينم. از گوگل نااميد شده به مغزمان فشار آورديم شايد از ايشان مطلبى و يا كامنتى در مورد استراتژى و تاكتيك ايشان خوانده بوده باشيم. بازهم نتيجه منفى بود. خلاصه كه پاك نااميد شديم كه پس ايشان كه حالا دغدغه محاكمه و مجازات اين همه مجرم را دارند پس چگونه مى خواهند قوه قضاييه را به تسخير خوددر آورند كه اين مجرمان قرار است به آنجا مراجعه كرده و بى گناهى شان را اثبات كنند. حالا گيريم مااين كار را كرديم. از همين حالا بايد به فكر قانون قضايى تازه اى بود. به فكرتربيت قاضيان بود، به فكر يك تشكيلات تازه براى قوه قضايى بود و باقى ماجراها. راستى قرار است كسى محاكمه شود يا اينكه اوايل كار زياد سخت نمى گيريم!

اظهارات مشكوك برانگيز

در راستاى اينكه برخى اظهارات مشكوك برانگيز! در مورد مقصد كاملا نهايى و مهر خورده و پلمپ شده اتوبوس پر مسافر و پرطرفدار و شريفه ما در روزنامه هاى سراسرى و برخى سايت هاى معلوم الحال ادا گرديده فلذا آشكار ساختن نكات مهمى در اين باب فرض دانسته شد. البته خاطر نشان مى سازد كه تمامى اين نكته نظرات در يك كنگره سراسرى، دو قورولتاى بابكى و سه پلنوم بسيار مهم به تصويب جميع اهالى رسيده است. همانگونه كه آقاى نگاهى در كامنتى به عرض كامنت بران رساندند، مقصد اول ما همان است كه كردان عزيز در كشور هم جوار بخشا اروپايى مان به آن رسيده اند. هر آن گاه اتوبوس ما به اين ايستگاه رسيد كه به ميمنت و مباركى سر پيچ بعدى خواهد بود ما دوباره با برگزارى جلسه و كميسيون و سمينار و طى نشست و برخاست هاى متعددى كه برخى عجولان را خسته خواهد كرد مقصد بعدى مان را اعلام خواهيم كرد. شكاكان كثيرالشك هم مى توانند سوار شوند و نظر دهند و تبليغ كنند اما چون محل مناسبى براى نگهداشتن اتوبوس نداريم فعلا قرار شده تا مقصد اول را همين طورى گاز بدهيم و برويم. و اميدواريم با اين تعيين مقصد باد از بادبان هاى بد بينان گرفته شده باشد. در ضمن مصوبات بس پراهميت ديگرى نيز گرفته شده است. قرارشده بخاطر كمبود جا در اتوبوس هر نيم ميليون نفر يك نماينده به اتوبوس بفرستند تا در ايستگاه بعدى دوباره تصميم گيرى شود. لطفا هم دست و پا نشكنيد كه فقط اصلح ها مى توانند بالا بيايند. برخى بزرگان چون براهنى و رييس نيا و غيره قرار شده به خاطر ريش سفيدى شان با جت كرايه اى به ايستگاه اول پرواز داده شوند. پول؟ منظورتان پول كرايه هواپيماست؟ خوب اه … قرار شده از همان شماره حساب پرداخت شود. همان كه صحبتش با پياله چى بود. در ضمن كمك هاى نقدى و يورويى تان را همين داخل پاكت گذاشته و ارسال كنيد. ما خرجش ميكنيم! پول گازوييل را فكر مى كنيد از كجا بايد بياوريم. حالا اين ترانه را گوش كنيد و با راننده هم صحبت نكنيد كه هوا كمى قاراشميش است. http://youtube.com/watch?v=zv3vLq-zCvg

ايده آليست

آقاى صنمى با هر كامنت بيش از پيش نشان مى دهد كه تا چه اندازه ايده آليست بوده و نظراتش در چه كاخ بلورين و زيبا اما در عين حال دور و دست نايافتنى گرفتار هستند. من هم با جدايى دين ازسياست كاملا موافقم اما بر خلاف ايشان معتقدم كه اين كار در جامعه ايران از امروز به فردا عملى نخواهد بود. بيش از هر چيزى آگاهى گسترده مردمى براى اين كار لازم است. برداشت من از لحن و نحوه برخورد و رفتار ايشان آن است كه تمايل نشان مى دهند با دور زدن اراده مردم، اراده خودشان را كه به قول آميرزا خطاب به من به “حقيقت مطلق” رسيده اند، بر مسند قدرت بنشانند. ايشان با تيورى هايشان بخش بزرگى از نيروهاى آلترناتيو و اصلاح طلب داخلى را به كلى كنار ميگذارند و با ايده هايى كه هدف حداكثر را در همان ابتداى كار طلب ميكند، مسلما به غير از تنى چند از نزديك ترين ياران نزديك شان را كه انگشت شمار هم خواهند بود نخواهند توانست با خود همراه كنند.

اين گونه سخن گفتن و نظر دادن و تيورى ساختن در كوران واقعيات جامعه حتى يك روز هم دوام نمى آورد. اين نظرات به روشنى عدم وجود تجربه سياسى دارنده اش را نشان مى دهد. اين نظرات نه برخاسته از واقعيت هستند، بل مى خواهند خود را بر واقعيات تحميل كنند. اين افكار دارنده اش را عملا در كنار مرتجعان قرار مى دهد تا هر كس را كه از خواسته حداكثرش عدول كرد بكوبد. او بايد اعلمى و امثال او را بكوبد چرا كه منطبق با معيار هاى بهشت گونه او نيستند. جرم اعلمى آن است كه بلند گو برنداشته و در ميدان ساعت تبريز خواستار سكولاريسم نشده است. چه تيورى نابى! چه نتيجه فلاكت بارى!

ايشان يك ديد دگم در باره دين و مذهب و رابطه آن با سياست دارند. همه كسانى را كه مسلمان و سياسى هستند هم چون جادوگران شيطانى مى بينند كه بايد همه را دمونايزه كرد! ايشان اصلا هيچ تفاوتى بين گروه ها و دسته جات داخل حكومت نمى بينند. مثلا عباس عبدى احتمالا در نظر ايشان فرقى با جنتى ندارد! براى تحميل نظراتشان بر واقعيات ديد يك جانبه شان را اينگونه به نمايش مى گذارند:

[جوامع پیشرفته که خدا و دین را در کارهای سیاسی دخالت نمی دهند …با مشاهده بی عدالتی در جامعه و جهان گامهای عملی در جهت تعدیل به عدالتی ها مینهند…پیشرفت کار بشر و آزادی های او از روزی شروع شده است که دین یک امر خصوصی و شخصی شده است و به عبادتگاهها مختص شده است…]

من بسيار دوست مى داشتم كه دين همين امروز از حكومت جدا مى شد اما چشمم را نمى توانم به روى واقعيات ببندم و مثل ايشان آنها را يكسويه ببينم. اگر كسى فكر ميكند كه در ايتاليا و اسپانيا و آلمان و ديگر كشورهاى اروپايى دين را در کارهای سیاسی دخالت نمی دهند بايد بگويم واقعيت اين جوامع را نمى شناسد. اگر نمى دانيد قدرتمندترين احزاب سياسى اروپايى مذهبى هستند پس بهتر است بدانيد. جدايى دين از حكومت بسيار خوب است و با تجربه ايران درسه دهد گذشته امرى بسيار ضرورى. اما اين كار نه به اين سرعت مطلوب آقاى صنمى عملى خواهد شد و نه هم چون موشكى عمل خواهد كرد تا ما را به قلب مدرنيته شليك كند. واقعيت ها پيچيده تر هستند و شسته رفتگى افكار دبيرستانى را ندارند.

سنگى در تاريكى

در كامنت آميرزا مى خوانيم كه:
“اعلمی اگر ترک نبود و نماینده تبریز نبود و ناز و غمزه ای نثار هویت طلبان نکرده بود، حتی اگر بخاطر حرفهایش به زندان هم می افتاد و شکنجه هم می شد، اینقدر کشته مرده در این سایت پیدا نمی کرد. ما قبلا در این سایت راجع به اکبر گنجی هم بحث کردیم، آنموقع با آنکه گنجی در زندان رو به مرگ بود، کسی تحویلش نمی گرفت.”

به نظر من اين يك نگاه “آكادميك” و كتابى و غيرزمينى به روند قضاياست و مدل سازيش كه در خدمت ساده كردن رويداد ها به قصد بهتر قابل فهم كردن آنهاست، در جهت فريب افكار بكار گرفته مى شود،آگاهانه و يا نا آگاهانه.

نمى دانم ويديويى را كه يورغون از آن جلسه شعر خوانى گذاشته بود ديديد يا نه. اكبر اعلمى هم در آنجا بود. آنچه نبايد از ياد برد، آن است كه اعلمى هم چنانكه آنجا هم ديده مى شوداز بين همين مردم ترك است، زبان آنها را حرف مى زند، از طريق آنهاانتخاب شده است، از ميراث فرهنگى آنها،ازمنافع آنها و نه تنها از منافع آنها كه به اعتراف همگان از منافع همه چه ترك و چه فارس دفاع مى كند، در بين مردم محبوب است، شجاعت دارد، رهبر را كه البته “رهنابر” است در پارلمان براى اولين بار در تاريخ آن زير سوال مى برد، تابو هايى را مى شكند هم چون “استيضاح كابينه حسين” ووو. آن گاه دوستان به ما مى گويند اول بايد ثابت شود كه پيراهن او تميز است بدون آنكه تا لحظه حاضر كوچكترين شايعه ويا حدس و گمانى در مورد شركت اعلمى در خيانتى و يا جنايتى وجود داشته باشد. دوستان سنگى مى اندازند، گرفت كه گرفت، نگرفت هم كه چيزى از دست نداده اند.

آيا در مورد اكبر گنجى هم چنين عمل و قضاوت شده است. اگر شده است به نظر من نادرست بوده است. اما درك من آن است كه در مجموع از او حمايتهاى بسيارشده كه من آنها را درست مى دانم. من آن موقع كه بحث در موردگنجى جريان داشت در اين سايت نبوده ام. من هم سه واژه “گنجی”، “یولداش” و “ترکیه” را به خورد گوگل دادم،اولين هيت را كليك كردم و از آقاى نگاهى چنين مى خوانم:

“گنجی گنج است و کسانی که او را به به جرم هویدا کردن اندکی اسرار و کشت و کشتار ها و قتل های زنجیره ای، به زندانش انداخته و شنکجه اش کرده اند و زیباترین سال های عمرش را تباه کرده اند ….شرمسارانند، جنایتکارانند…”

در همان صفحه از آقاى على تبريزلى چنين مى خوانيم:
“گنجی هیچوقت از همجنس گرایان دفاع نخواهد کرد.
گنجی هیچوقت از حق ازادی پوشش دفاع نخواهد کرد.
گنجی هیچوقت از حق ازادی خوردن و نوشیدن دفاع نخواهد کرد.
گنجی هیچوقت برابری دینها را باور نخواهد کرد.
گنجی هیچوقت اعتراف نخواهد کرد که ریشه تروریسم، همان قران و محمد است. اگر هم شکی در ان هست، دلایل و ایات قران مدرک ان است…”

و از آقاى صفرى چنين مى خوانيم:
“انجا که حقیقت است ایستاده ام انطور که شیرین عبادی و زرافشان با رژیم مبارزه میکنند را دوست دارم نه مبارزه گنجی را چرا شما از این دو مبارز بیزارید!؟ اگر گنجی هم استقلال فکر داشت او را و مبارزه اش را روی سرم میگزارم من از ادم وابسته ببیگانه منزجرم …”

دو مثال آخر نشان ميدهد كه برخورد بااكبر گنجى و انتقاد به او حداقل هر چه باشد، پاپوش دوزى نيست. من معتقدم اگر كسى در جنايتى دست داشته چه گنجى باشد، چه اعلمى باشد، كاظم باشد، قاسم باشد مى بايد پاسخگو باشد. اما تا وقتى گنجى و اعلمى و امثال آنها به ميدان آمده اند و دارند هر كدام به نوعى تيشه به ريشه ديكاتورى مى زنند ، حداقل سنگ اندازى نكنيم و حالا كه خودمان در انتظار نشسته ايم بگذاريم تا ديگران كار بكنند. قرار هم نيست به كسى چك سفيد بدهيم. هر موقع كار خلافى كردند، پرچم قرمز را بالا مى بريم.
من از آميرزا انتظار ندارم كه سوار اتوبوش من بشود اما حداقل اينگونه سنگ اندازى هم نكند:
“آیا آقای اعلمی در دوران کشتارهای دهه شصت در مصدر کار بوده است؟ من نمی دانم.
آیا اگر بوده باشد حق برگشت دارد؟ بله صد در صد دارد.”
“اعلمی اگر ترک نبود، حتی یک سرسوزن مورد توجه قرار نمی گرفت،…”

با احتمال اول، ايشان سنگى در تاريكى مى اندازند كه با وجود تاكيد من هيچگونه نشانى و يا شايعه اى برايش رو نكرده اند. فاكت وسند نخواستيم! درجمله بعدى هم يك در بر پاشنه “اگر” مى چرخد. بازهم سنگى در تاريكى.

پاپوش دوزى

آميرزاى عزيز، نمى خواهم تكرار مكررات كنم تنها قصدم تاكيد بر گفته يولداش دوزگون هست كه از فضا فاسازى و پرونده سازى بپرهيزيم. من شخصا خيلى تمايل دارم كه در مورد احتمالاتى كه در مورد اعلمى داده ايد بيشتر بنويسيد تا اگر صحت دارد ما هم ازآن مطلع شويم.

در دنياى سياست خيلى كارها مى شود كرد و خيلى كارها را نبايد كرد. حكومت جمهورى اسلامى با تمام
دستگاه عريض و طويل دروغ و ريا و پستى و دون مايگى اش به ما ياد مى دهد كه چه كارهايى را نبايد بكنيم. داستان لقمان حكيم را همه مى شناسيم. ادب از كه آموختى و بقيه قضايا. با دروغ و ريا و عوام فريبى و تهمت زنى و پرونده سازى و اعمالى از اين قبيل مى توان چند صباحى بر سر ها شيره ماليد اما هم چنان كه در مورد كشور ايران مى بينيم اين كارها گندشان در مى آيد و به جايى نمى رسد اما برعكس آن، هم چنان كه در مورد كشور محل اقامت تان مى بينيد اعمال و افكار انسان دوستانه و پايه قرار دادن ارزش هاى تمدن انسانى مى تواند انسان ها را به جاهاى والاتر و انسانى تر برساند كه جزيياتش را بهتر بايد بدانيد. اگر پس ازالحاق آلمان شرقى به غربى و يكى شدن آنها قرار مى بود مسيولان بخش شكست خورده و منحل شده باهمان راه و روشى برخورد شوند كه سياق ايرانى ها در برخورد به رقباى سياسى شان است آن موقع احتمالا هزاران نفر به حبس هاى ابد محكوم مى شدند، هزاران نفر خلع اموال مى شدند، تبعيد مى شدند و غيره. اما اگر براى كسى هم پرونده ساختند با دليل و مدرك ساختند و حتى حزب حاكم آلمان شرقى توانست با تكيه بر دمكراسى حاكم بر آلمان غربى پا بگيرد و به يك حزب سراسرى در آلمان تبديل شود.

اگر قرار مى بود آلمان غربى ها از همان روز ابتداى يكى شدنشان براى “بازندگان” شرقى پاپوش دوزى كنند كه خيلى آسان هم مى توانستند بكنند، كار به كجا مى رسيد. بدون موظف كردن خودمان به رعايت اصول انسانى كه براى هر انسانى قابل فهم است نمى توانيم خودمان را از دايره جهل و خرافات و دروغ بيرون بكشيم. به نظر من اين كاررا ابتدا با رقباى سياسى بايد شروع كرد. اتهام زدن بى پايه به رقبا امر ناپسندى است. دود اين كار در نهايت به چشم خودمان مى رود. ديروز در كامنتى مى خواندم با اين مضمون كه ما بلاخره سيب زمينى كه نيستيم، احساس داريم. بر منكرش لعنت. اما در ديالوگ سياسى به نظر من بايد استدلال كرد. هيچ راه ديگرى وجود ندارد.

دوزگون عزيز، بسيار لطف داريد. راستش اين كار كامنت نويسى كه با علاقه هم انجام مى دهم خيلى وقت گير است. تازه مى فهمم سرايدارچى و موتورز بى چه مى كشند. من مسلما خواهم بود و در مباحثه ها هم شركت خواهم كرد. اگر كمياب شدم تنها به خاطر نبود وقت خواهد بود. در آن صورت جور مرا شمابايد بكشيد!

آدمی Says:

۱۳۸۷ فروردین ۳۱, شنبه

عباس لسانى در ديدار با خانواده اش



به بن بست کشانيدن

“به بن بست کشانيدن”:
دوستان عزيز نوشته مرا هر كس مى تواند بخواند و نظر بدهد، فرقى هم نمى كند مسافر باشد يا غير مسافر، شبانه روز دنبال رهبر و پیشوا و قهرمان باشد يا نباشد. اين سايت محل تبادل افكار و نظرات است و من سزاوار نمى دانم رقباى سياسى ام را از نظرات خود محروم سازم! آقاى صنمى از آوردن اسم من خوددارى كرده اند و خواسته اند كه من سر زده وارد بحث با ايشان نشوم. من خواسته ايشان رااجابت مى كنم اما اميدوارم كسى مخالف نقد نظرات ايشان نباشد كه آن موقع كلاه مان توى هم ميرود.

ما همين طور كه در اتوبوس داريم راه مى پيماييم و مناظر گوناگون هر روز از جلوى ديدگان مان رژه مى روند و هر از گاهى رعدو برقى هم نفس مان را درسينه مان حبس مى كند و حتى هنگام چرت زدن هم در روياى پيدايش رهبربلا منازع براى خودمان هسستيم، همين طور هم داشتيم در مورد كنه گفته ها و نظرات ايشان فلسفه بافى مى كرديم و بويژه يك جمله ايشان هم چون مگسى كه در تارهاى عنكبوت گرفتارآمده باشد، در مخ ما گرفتار آمده و ول كن هم نيست. من جسارتا اين جمله را با حفظ حقوق كپى رايت اينجا كپى پيستش ميكنم:

“انهائیکه به سخنان اعلمی و احمد قابل و نظائرشان اهمیت میدهند ، آندسته از روشنفکرانی هستند که هنوز به اصلاح از درون رژیم جمهوری معتقدند برخلاف آنهائیکه چاره کار را در به بن بست کشانیدن این رِژیم میدانند.”

آنچه تاكنون بر همگان مبرهن گشته اين است كه ايشان را منظور آقاى صنمى است با يك من سريش اعلا هم نمى توان به گروه اول نسبت داد پس مى ماند گروه دوم كه هدفشان بر طبق نظر ايشان به بن بست کشانيدن اين رژيم است. آهان پس هدف “به بن بست کشانيدن اين رژيم” است. خوب در نگاه اول فريبنده است. رژيم را به بن بست مى کشانيم تا راه فرارى نداشته باشد و همانجا نفسش را مى گيريم.

اما نگاه دوم به آن از زيبايى اش مى كاهد و ايده آليستى بودن ناب چنين ايده هايى را كه در واقع هم يك ايده است و در دنياى واقعى كاربردى ندارد نشان مى دهد. اولا كه سى سال است هواداران اين ايده موفق نشده اند با هزاران دوز و كلك اين رژيم را به بن بست بكشانند. شايد بگوييد هنوز زود است. قبول. ولى من از خودم مى پرسم كسى كه بخواهد رژيم را به بن بست بكشاند چه كار بايد بكند. او مثلا بايد سعى كند كه نگذارد نيروهاى اصلاح طلب نيرو بگيرند. او بايد سعى كند كه نگذارد رابطه اى بين مردم و مسيولان بوجودآيد. او بايد سعى كند كه نگذارد رژيم تحت فشار قرار گيرد چرا كه آن موقع شانس اصلاح و ابقا دارد. او بايد سعى كند هر صدايى را كه مى تواند به بهبود وضع مردم كمك كند در نطفه خفه كند چرا كه مردم راضى تمايلى به شورش ندارند. ليست اينگونه اقدامات مى تواند دراز باشد اما بسيارساده و در عين حال مرگبار است.

چون مبلغان اين ايده ها با واقعيات كمتر آشنا هستند و بيشتر از فراز انبوه كتاب ها به دنياى خارج مى نگرند هنگامى كه پا درعرصه سياست مى گذارند فاجعه مى سازند. چيزى در ذهن خود ساخته اندو حال با هزار و يك آيه و قسم كه استادانه و آتشين هم منتقل مى كنند در پى تحقق دادن به آنها هستند. هم چون كسى كه اسم پزشك بر خود گذاشته و والدين كودكى را كه به خاطراسهال از فرط تشنگى مى سوزد از دادن آب به كودك منع مى كند!

اين ايده فكر ميكند مى خواهد رژيم رابه بن بست بكشد اما دارد جامعه را به بن بست مى كشد. اين ايده چون مى خواهدهمه چيز را به بن بست بكشاند حتى فردى راكه از تريبون مجلس ديكتاتور بزرگ را به زير سوال مى برد تحمل نمى كند و او را متهم ميكند كه چرا اين شخص از روزى كه در قنداق بچگى بوده انقلابى كبير نبوده است!

پرچمداران ايده بن بست اگر افرادى مذهبى باشند، دارند انتظار امام زمان را ميكشند و گرنه شبانه روز در آرزوى حمله آمريكا هستند. اين است كانون تفكرات آقاى صنمى.

ثينك گلوبل، اكت لوكل

فرهاد عزيز، قبل از آنكه آقاى صنمى موفق شود رژيم را به بن بست بكشد، شما مرا به بن بست خواهيد كشيد! من از فرط بيچارگى به طنز روى آوده ام و حالا مى فهمم اين نبوى چه مى كشد! اگر واقعا نظرات من اينگونه در نظر خواننده جلوه مى كنند تنها مى توانم بگويم كه من تسليم هستم و حيف اين همه وقت و اعصاب كه در اين سايت هدر شد! البته بعضا هم حق داريد مثلا حرف هاى من بعضا تكرارى هستند. اين مورد راببخشيد. يك علتش هم روده درازى است. مى خواهم آرام آرام حضورم را كم رنگ تر كنم. شما هم بدور از تكرار نيستيد. كمتر اتهام بزنيم و بيشتر استدلال كنيم. با نسبت دادن قبیله گرائی و عشیره گرائی به من چه چيزى عايدتان مى شود. مى خواهيد بگوييد عقب مانده هستم. اتفاقا من رضا پهلوى را قبیله گرا و عشیره گرا مى دانم. من بدنبال راه حل هاى مدرن هستم: ثينك گلوبل، اكت لوكل!

درگيرى هاى روزهاى آخر ٥٧ و سال ٥٨ به نظر من كه البته زياد موثق نيست بيشتر ريشه در اختلافات محلى داشت. هنوز چيزى به اسم رژيم شكل نگرفته بود و تازه هييتى هم از تهران آمد تا به درگيرى ها پايان دهد و از جمله طالقانى و بنى صدر هم جزوشان بودند. شما باز هم داريد همه چيز را با همه چيز قاطى مى كنيد. مثل اينكه قرار شده بود براساس فاكت قضاوت كنيم.

كامنت برق آسا

فرهاد عزيز شما در آن كامنت برق آسايتان مرا با تنى چند از ديگر وبلاگيان اين سايت در يك صف قرار داده چنين نوشتيد:

“دیر زمانیست که ثابت شده بورغون و باییندیر و قلی تبریزی و وطنداش و مارالان و… هیچ مشکلی با رژیم جمهوری اسلامی ندارند. نهایت خواسته انان فقط ترکی حرف زدن و خواندن و نوشتن است و نهایتا ارضا شدن حس ناسیونالیستی قومی و قبیله ای یا بقول امروزیش ملی!!!! . همین”

ما ابتدا پس از آنكه دو تا شاخ گنده روى كله مبارك مان در آورديم و دليلش هم كامنت شما نبوده بلكه اين اواخر گويا من به چنين مرضى دچار شده ام، خواستم به شما بگويم كه اين “ما” كه شما منظورتان است از نظر من حداقل در سه جبهه بزرگ مبارزه جانانه اى را پيش مى برد و منظورم در نهايت ترك ها بودند. و گرنه من از سوى خودم حرف مى زنم و اميدوارم هيچ كس هم مثل من فكر نكند و حرف نزند و گرنه انحصارى بودنش از بين مى رود. حالا خودمانيم كجا ثابت شده كه من مشکلی با رژیم جمهوری اسلامی ندا رم. اگر واقعا اينطور است كه شما مى گوييد پس بفرما من يكى اينجا ول معطلم.

بهنود؟ مسعود بهنود؟

بهنود؟ مسعود بهنود؟ استاد را مى گوييد. همان شخص كه لحظاتى پس از شنيدن خبر تظاهرات توده اى در تبريز و مرند و قوشاچاى و سولدوز و اورميه و ديگر شهرهاى آذربايجان و درغلتيدن جوانان ترك به خون در خرداد ٨٥ بلادرنگ دست به قلم برد و مواضعش را رك و پوست كنده اعلام كرد؟ آيا ايشان همان كسى نيست كه بعدهاهم بطور متوالى در مورد مسيله ملى قلم فرسايى كرده و افق هاى سياسى براى آينده اى بدون حاكميت مذهبى را ترسيم كرده اند. و بى شك در سايه روشنگرى ايشان بوده است كه حتى شاه و شاهزاده پرستان زبان باز كرده و شروع كرده اند به سخن گفتن در مورد ترك ها و مشكلات ملى و اين جور حرفها. جامعه واقعا به چنين روشنفكرانى نياز دارد كه بدون علايق وتمايلات شخصى در مود مسايل حاد مردم چه ترك، چه بلوچ و چه كرد قلم ميزنند و سعادت همگان را به طور مساوى خواهانند. توجهات ايشان بويژه به تركها و مسايلى كه در سالهاى اخير در بين آنها اولويت پيدا كرده اند قابل تحسين و تقدير است. دست مريزاد استاد. ما را شرمنده كرده ايد. لطفا اين همه در مورد ما ننويسيد و گرنه بد خواهان پشت سرتان حرف در مى آورند و خداى ناكرده شما را متهم به تجزيه طلبى مى كنند. فقط اگر لطف كرده و كمى در خرداد ماه كه سالگرد تظاهرات ٨٥ است و چند روزى بيشتر تا آن باقى نيست ما را در مورد چشم انداز هاى سيستم فدرالى و يا حق تعيين سرنوشت روشن سازيد. ما اگر روشنفكرانى مثل شما را نداشتيم كه مشكلات را بو مى كشند و آنها را اعلام ميكنند واقعا چه فقير مى بوديم

شمس و قمرم آمد

شمس و قمرم آمد، سمع و بصرم آمد - وان سيم برم آمد، وان کانِ زرم آمد

اين شعر را در يكى ازآبادى هاى سر راه مردم بالاى سر جاده زده بودند! منظورشان البته اتوبوس شمس العماره خودمان است كه دارد در شوسه هاى پر دست انداز نفس نفس زنان به پيش مى رود و هر روز مسافران بيشترى را به سوى خود جلب ميكند. نه كه فكر كنيد به خاطر ظاهر خوش و فريبنده اش باشد، نه! تا مى بينند يورغون پشت فرمان است و آقاى نگاهى با شال سفيدش در صندلى جلو با آرامش و طمانينه مسير درست را نشان مى دهد و از چاله چوله ها بر حذر ميدارد ديگر صبر كردن را پيشه كردن نمى بينند. اگر قضايا به همين ترتيب پيش برود، مجبوريم فكرى كنيم به حال اتوبوس كه ديگر ظرفيت اين همه آدم را نخواهد داشت. شايد مجبور شويم قطار كرايه كنيم. عجب حالى ميده وقتى آدم تو اتوبوس “خودش” نشسته، آقاى خود بودن عجب حالى داره. چه عمرى هدر داديم. من كه ديگه ول كن اين اتوبوس نيستم. (كور توتوغون بوراخماز). سرعت مان خوبه، نه خيلى زياد كه ديگران حسودى نكنند و نه خيلى كم كه كسى ازما سبقت بگيرد. سبقت؟ براى سبقت حداقل دو تا وسيله نقليه لازم است. مگر اينكه خودمان از خودمان سبقت بگيريم! چيزى كه خيلى مهم است شيشه هاى اتوبوس هستند كه هر روز بايد تميزشان كرد تا مسافران آشكارا همه چيز را ببينند، از دره هاى عميق و قله هاى سر به فلك كشيده و سنگ ريزه هاى وسط جاده و احيانا تنه درختانى كه كاملا تصادفى وسط جاده افتاده اند.

حالا براى علاقمندان جدول ضرب متقاطع: پيدا كنيد شمار استعارات و تشابهات را در اين كامنت.
و براى علاقمندان زبان فارسى: حالا باور مى كنيد كه من مشكلى با زبان هاى خارجى ندارم
و براى علاقمندان زبان تركى: هر وقت زبان خودتان را ياد گرفتيد براى شما هم از اين سوالات طرح خواهدشد.

بيانيه كيلويى

فرهاد عزيز، باز هم كه داريد كيلويى بيانيه صادر مى كنيد. ما (در جواب به شما كه مرا در يك گروه خاص جا داده ايد و الا من از سوى خودم حرف ميزنم) نه تنها بطور فعال در جبهه مبارزه عليه حكومت دروغ و جعل و رسواى ج.ا. هستيم و در اينجا تاكيد بر “فعال” است تا وجه مثبت آن در مقابل انفعال اپوزيسيون سراسرى بيشتر جلوه كند، بلكه ما داريم در جبهه ديگرى كه بعد از سى سال با ظاهرى خوش ظاهر شده تا بازهم با ديكتاتورى ديگرى ثروت هاى معنوى و مادى اين جامعه را به تاراج ببرد در حال نبرديم. از يادنبريم جبهه سوم ديگرى كه ما برعليه نقض آشكار حقوق قومى وعشيره اى و قبيله اى و حقوق بشرى و حقوق فرهنگى پيش مى بريم. مگر قرار نشد قضاوت فله اى نكنيم. من آرزو به دل ماندم كه شما يك موضوع مشخص را بگيريد و حلاجى اش كنيد. از افترا و اتهام چه چيزى عايد مى شود. اجازه دهيد حالا كه اين همه زمان صرف مى كنيم حداقل چند كلمه اى هم از همديگر ياد بگيريم. هر موقع هم عصبى بوديد كمى ورزش كنيد.

حقيقت دوستان

يورغون بى، بلاخره يك نفر بايد حقيقت را در مورد برخى دوستان اين سايت كه واژه اتوبوس وحشت بر اندام شان مى اندازد را برملا ميكرد و تو اين مهم را انجام دادى، همانگونه اعلمى حقيقت را امروز گفت و شايد هم سرش را به اين خاطر بر باد دهد. اسم ٢٦ فروردين را ميگذاريم روز حقيقت گويى. جالب است كه برخى “دوستان” اين سايت چندى پيش او را “احمق فريب و پوپوليست” آذربايجانى مى ناميدند و چه تيورى ها كه براى اثبات آن نمى بافتند. براستى اين باصطلاح دوستان اگر ذره اى بويى از انصاف برده باشند، اكنون بايد چند قطره عرق شرم بر پيشانى شان بنشيند. اما مى ترسم چنين اتفاقى هر گز رخ نخواهد داد. اعلمى نشانگر وجود يك جنبش اصيل و مردمى است كه بپا خاسته و دارد قدم به قدم جلو ميرود. سخنان او شورى در دل اين حركت ايجادكرده و آن را با انرژى بيشترى شتاب خواهد داد.

واقعا هم پدران ما خیلی خوب و به جا گفته اند که: آدمها را باید در سفر شناخت…!
باخودم فكر مى كنم شايد ما توقعات زيادى از دوستان مان داريم. آنها كه درد روحى تحقير و مسخره شدن را نمى شناسند چگونه مى توانند پا به پاى ما پيش بروند. شايدآنها واقعا نيازى به سفر ندارند و خودشان هم دارند آن را مى گويند. پس ما را نيازى به تامل نيست. سخنان اعلمى نشان مى دهد كه ما راه درست را انتخاب كرده ايم. به پاس زحماتى كه ميكشى، تا ايستگاه بعدى فرمان سر نوشت را به خودت مى سپارم و خودم امورات ديگر اتوبوس را بعهده مى گيرم. من چون كمى فراغت پيدا مى كنم دنبال ايده ام را مى گيرم كه قبلا وعده اش راداده ام. حال كه ديگر دوستان در اتوبوس نيستند اميدوارم براى اين ايده وقت كافى داشته باشم. من خودم در طول مسير حواسم به ایراندوست بود. به نظر مى آمد خودش را به خواب زده اما هواى همه چيز را دارد و حاضر ذهن تر و چابكتراز بسيارى جوانان امروزى است كه با روغن نباتى بزرگ شده اند! خلاصه حواسش به مسير است و بپا كه دست از پا خطا نكنى. ميگم ايستگاه بعدى عزل رهبره، اگه اشتباه نكنم. البته تو شايد به خاطر لغزندگى جاده، مسيررا كمى عوض كنى! خلاصه فرمان در دست توست. راستى صداى موزيكو لطفا كمى زياد كن، اين پشت صدا ضعيف ميآد.
گاز ور گداخ…

اسپشل پرايز

پياله چى عزيز دست رو دلمون نذار كه خونين است. مدتى است حساب ها خالى مانده اند. همون تو سويس رو ميگم. به كسى نگى ها. بعضى ها حسودن و چشم ندارن ببينند يكى ديگه تو زندگيش عشق و حال كنه. نكبتى ها سر هر ماه دلار ها را مى ريختد و ماهم از اون كاراى غير اسلامى مى كرديم. نمى دانم چرا چند وقتيه ديگه ازشون خبرى نيست. مرده شور اين بوش را ببرند كه دلار رو هم گند زد. گفتم اين بار كه غايله تازه اى راه انداختيم يورو بريزند. خلاصه كه دوباره اين گواهينامه قلابى را راه انداخته و مشغول اتوبوس رانى شده ايم. خواستى جايى برى خبر كن باهات كمتر حساب مى كنم. اسپشل پرايز! خلاصه شما هم اگه خواستى كارى بكنى و بازى هاى نافرمانى مدنى راه بيندازى خبرم كن خودم برات جفت و جورش ميكنم. ولى پورسانت داره ها، بعدش نگى نگفتم. يا كه خودت هم از اين حساب ها دارى و صدات در نمى آد؟ خداييش ازاين وبلاگ نويسى ها براى فاطى تنبون نمى شه. خلاصه از ما گفتن. هر موقع دوباره پول اومد داداشت جيم ميشه دوباره تو يكى دو تا از اين كاباره ماباره ها. ولى تا آن موقع كله تان را توى همين سايت خواهد خورد. پول كه نيست بريم الواطى. بعدش نگى نگفتم ها! هان؟ اين هم از خود افشايى ما. حالا شما هم كمى آشكارليق كن

خواسته ها و خواهندگان

“مشکل من با خواسته ها نیست، با خواهندگان است!”

من دارم روى اين جمله آميرزا فكر مى كنم. اين جمله مى پذيرد كه خواسته هايى وجود دارند. به چند وچون آنها كارى نداريم، وارد جزيياتش نمى شويم و تنها تاكيد مان بر آن است كه خواسته هايى وجود دارند كه “بار منفى” ندارند و به همين جهت هم مورد پذيرش گوينده هستند. آنچه مورد قبول نيست و منفى است خواهندگان آن خواسته هاهستند. به ديگر سخن افرادى هستند كه خواسته هايى دارند كه مثبت و قابل قبول هستند اما خود آن افراد مورد قبول نيستند. خوب اين هم قبول. آدم هايى كه يك خواسته مثبت داشته باشند، مى توانند مثلا به لحاظ شخصيتى مطرود باشند. براى مثال يك آدم كش كه در زندان محبوس است مى تواند خواستار شرايط مساعد و انسانى در سلولش باشد. در اين صورت خواسته او قابل قبول ولى نه حتما لازم الاجرا اما خواهنده آن درخواست كه آن آدم كش باشد از نظر ما مطرود باشد. خواسته ها از طريق انسانها بوجود مى آيند و به يكباره از آسمان به زمين نمى افتند. اگر همين آدم كش پشت ميله هاى زندان خواستار بهبود شرايط خودش نباشد، طبيعتا خواسته اى هم وجود ندارد. حالا خواسته هاى تركها و كردها و بلوچ ها و ديگران چگونه بوجود آمده اند؟ چه كسانى آنها را مطرح كرده اند. بر طبق تز فوق آدم هاى “بد” خواسته هاى “خوبى” مى توانند مطرح كنند. يا حداقل خواسته هايى كه مى توان با آنها مشكلى نداشت. بسيار خوب حالا فرض كنيم آن دسته از افرادى كه اين خواسته ها را مطرح كرده اند همه از نظر ما مطرودند. پس مى آييم آدم ها راكنار ميگذاريم و در نتيجه يك سرى خواسته ها خواهيم داشت بدون انسانها. امر محالى نيست. ولى خوب بعدش چى؟ مى توان اين خواسته ها را روى كاغذ نوشت، قاب گرفت و آويزان كرد. مى شود هم هيچ كارى نكرد. مى شود افرادى را پيدا كرد كه از اين خواسته ها دفاع كنند و در عين حال مطلوب ما هم باشند. هيچ كارى غير ممكن نيست. ولى اگر خيلى ايده آلى و تيوريك و رياضى وار فكر نكنيم مى توان از گفته بالا به اين نتيجه رسيد كه درست است كه بعضى آدم ها خواسته هاى قابل قبولى مطرح كرده اند اما اين آدم ها بدند. خوب حالا با اين خواسته ها چكار بايدكرد؟ آيا اصلا بايد كارى كرد يا نكرد؟ من همين طور در فكرم

۱۳۸۷ فروردین ۳۰, جمعه

حق تعيين سرنوشت

حق تعيين سرنوشت آن شاه كليدى است كه با آن مى بايد در ايران به مصاف قفل پوسيده استبداد و عقب ماندگى سياسى رفت. مسيله قدرت سياسى درايران، جز از طريق به رسميت شناختن برابرى حقوق ملل ساكن در آن غير قابل حل باقى خواهد ماند. پايه هاى سيستمى كه در زمان رضا شاه بر اساس نظريه واهى ملت واحد و زبان واحد بنيان گذارى شد شايسته تغييرى جدى است. ديكتاتورى هاى هشتاد و اندى سال اخير كه يكى از اركان ثابت آنها انكار كثيرالمله بودن جامعه ايران بوده است، صدمات سهمگينى بر ساختار هاى اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى وارد آورده و ستم چند گانه اى بر ملل غير فارس از جمله تركها، كردها، بلوچها، اعراب، تركمن ها و غيره وارد ساخته است.

تبليغات و پروپاگانداى ده ها ساله، رسوبات غلط و جان سختى در مورد مفاهيم ملى و فرهنگى در اذهان روشنفكران و نويسندگان بوجود آورده و به نظر مى رسد كه بدون پافشارى و تاكيد بر حقوق ازدست رفته ملل غير فارس، برچيدن طومار ديكتاتورى در ايران محال است. با تاسف بسيار، "حاشيه نشينان" ازسوى مركز نشينان با حقوق يكسان نگريسته نمى شود و اين گره اصلى مشكلات امروز و آينده در بين نيروهاى سياسى مخالف جمهورى اسلامى است. هنوز خيل عظيم روشنفكران فارس تبار نمى خواهند و يا جرات آن را ندارند تا به عنوان مثال از آزادى تدريس زبان تركى در ايران حمايت جدى بكنند. سخن گفتن از رسميت دادن به زبان هاى غير فارسى كه زبان مادرى ميليون هاانسان است، از نظر آنها جزو تابو هاى غير قابل بحث به شمار مى رود.

حق تعيين سرنوشت ملل، حقى است كه از سوى سازمان ملل به رسميت شناخته شده و مطالبه آن قانونى و مورد پذيرش ارگان هاى بين المللى است. حق تعيين سرنوشت در درجه اول به معنى جدايى طلبى و كشيدن مرزهاى جديد سياسى نيست كما اينكه آن را نفى هم نمى كند. حق تعيين سرنوشت، در بر گيرنده آزادى هاى فرهنگى، قومى، اجتماعى و اقتصادى و اعمال آنها از سوى نمايندگان قانونى هر ملتى است. با تاسف بسيار اين مفهوم از سوى طيف هايى از باصطلاح اپوزيسيون بويژه جناح راست آن كه شامل هواداران رضا پهلوى هم هستند، سو تعبير شده و با سو استفاده از باورهاى مردم از آن بر عليه نيروهاى ملى و دمكرات و از جمله تركها بهره برداى مى شود. داريوش همايون از سردمداران رژيم شاه با تكيه بر استراتژى شكست خورده ملت واحد و زبان واحد مى گويد:
"دمکراسی و حقوق بشر، این است معنی حق تعیین سرنوشت در ایران آزاد یگانه." (مصاحبه با تلاش آنلاین مارس ٢٠٠٨)

اين آشكارا خلط مبحث است و هدفش دوباره سازى و ادامه استبداد رژيم بر انداخته شاهى است. اين نظر به هيچ روى كثيرالمله بودن ايران را بر نمى تابد و به تبع آن هيچ حق مستقلى نيز برابر با مضمون مصوبات سازمان ملل متحد براى تركها و ديگر ملل غير فارس قايل نيست. و اين در حالى است كه ايجاد وبرگشت ناپذير ساختن دمكراسى و احترام به حقوق بشر و حقوق اقليت هاى مذهبى و قومى جز از طريق احترام به حقوق همه ملل در ايران و سهيم نمودن برابر آنها در ساختارهاى قدرت امرى نا ممكن خواهد بود. با ناباورى تمام، همه تلاش هاى نيرو هاى ملى در جهت مبارزه براى آزادى زبان مادرى، براى ايجاد رسانه هاى ملى، براى آزادى مطبوعات به زبان هاى محلى از سوى باصطلاح اپوزيسيون مورد حمله قرار مى گيرند و يكى از بهانه هاى اصلى نيز همانا به خطر انداختن تماميت ارضى است.

تماميت ارضى ايران آن شمشير داموكلسى است كه "مركز نشينان" قدرت طلب و غير دمكرات همواره بر سر ملت هاى غير فارس اعم از ترك و بلوچ و كرد و عرب نگاه داشته اند و با تكيه بر ناآگاهى عمومى در ايران و سو استفاده از سانسور هميشه موجود وعدم امكانات خبر رسانى درست و مكفى، همواره در پى پايمال كردن حقوق حقه ملل "حاشيه نشين" ايران بوده اند. هر سخنى كه بوى دفاع از حقوق زير پا گذاشته شده ملل غير فارس بدهد با شمشير تماميت ارضى ايران "قلع و قمع" مى شود. از ديد اين گونه "مركز نشينان"، ستم وارده بر ملل ايران، عمومى و همگانى بوده، مختص ملت هاى غير فارس نبوده، بيشتر رنگ مذهبى داشته و همه اعم از فارس و غير فارس زير فشار و ستم يك حكومت ارتجاعى قرار دارند و مطالبات ملل غير فارس بيشتر از خارج هدايت مى شوند، و محدود به چند نفر تعدادى اجير شده هستند كه از خارج ازمرز ها پول ميگيرند تا آشوب به پا كنند و آنها هدفشان تكه پارچه كردن ايران است و به هممين خاطرهم اصلا نبايد به حرف هايشان گوش داد!

اين واقعيت كه بيش از هشتاد سال است كه زبان تركى در ايران يك زبان ممنوعه است، اينكه اجازه اسم گذارى تركى به بچه ها داده نمى شود، اينكه اصناف اجازه نامگذارى تابلو به زبان تركى را ندارند، اينكه زدايش هويت تركى يك هدف نانوشته و ناگفته اما واقعيت انجام يافته در رژيم شاه و رژيم جمهورى اسلامى بوده است، همواره از سوى قدرتمداران و سياستمداران " تهرا"ن ناديده گرفته شده است. ستم ملی و فرهنگى در مورد ترك ها در ايران واقعيتى است كه تنها يك فرد مغرض با اهدافى مغرضانه مى تواند آنها را انكار كند و متاسفانه در بين گروهك هاى آريا پرست افرادى پيدا مى شوند كه هنوز در آرزوى احياى تمدن دو هزار و پانصد سال گذشته با سمجى و نادانى كامل از ارتجاعى ترين تفكرات نژادى حمايت ميكنند و قصدارعاب فعالان جنبش هاى ملى را دارند.
در قرن بيست و يكم تركها هنوز از آموزش به زبان تركى، از بكار بردن آن بعنوان زبان ادارى، از داشتن رسانه هاى جمعى به زبان تركى و از داشتن حق چاپ و انتشار كتاب و نشريات به زبان خودشان محروم هستند. زبان و فرهنگ آنها در حال انقراض است، آنها حتى اجازه اداره امور محلى بدست خودشان راهم ندارند.

مسيله ملى در ايران روز به روز حدت بيشترى پيدا ميكند. نابرابرى هاى اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى ، تقسيم ناعادلانه قدرت و ثروت بين ملل مختلف در آن، فشار ها و ممنوعيت هايى كه حتى با زدايش قدرت حاكمه فعلى هيچگونه چشم انداز جدى براى رفع آنها وجود ندارد، امكان تشابه اين سياست ها با استعمار داخلى را فزونى مى بخشد. ذهنيت بزرگى دارد در بين ملل غير فارس شكل مى گيرد بدين صورت كه مسيله قدرت در كشور ايران بدون در نظر گرفتن مولفه ملل قابل حل نيست. يك حقيقت نهانى دارد از زير زمين ستم و تبعيض سر بر مى آورد با اين مضمون كه دمكراسى در ايران بدون در نظر گرفتن حقوق ملت هاى غير فارس، بدون شركت دادن مستقيم ملل ديگر در قدرت مركزى به مفهوم داشتن اهرم هاى قدرت قابل دسترسى نيست. منظور نه افرادى است كه به كردى و يابلوچى حرف ميزنند و يا بلدند زبان ديگرى غير از فارسى حرف بزنند و يا پدر بزرگشان اهل فلان جا بوده! موضوع مهم، شركت دادن ملل ترك و عرب و كرد و بلوچ و ديگران با حقوق برابر در قدرت است آن هم از طريق افراد و ارگان هايى كه منتخب آن مردم هستند و منافع آنها را نمايندگى ميكنند. ادعاى آنكه فلان شخص چون بلوچى حرف ميزند و در كابينه نشسته پس قدرت دست بلوچى هاست و يا بلوچى ها در قدرت سهيمند، مضحك وسخيفانه است. تيورى غير عينى و بى پايه و اساس ملت واحد و زبان واحد كه تنها با زور "تفنگ" در كله ها فرو رفته و متاسفانه خوب هم جا افتاده، به پايان عصر خود رسيده است. كسانى كه اين حقيقت و ضرورت هاى سياسى منتج از آن را نمى بينند، دارند ما رابه سوى يك سراشيبى خطرناك مى برند. ناديده گرفتن خواسته هاى ملل غير فارس در پلان سياسى آينده، به استبداد ديگرى ختم خواهد شد.

ايران حداقل در هشتاد و اندى سال اخير همواره يك سيستم سياسى ددمنش و ديكتاتورى داشته و همه شيونات زندگى تحت الشعاع تبليغات و دروغگويى هاى آنها بوده است. بسيارى از حقوق بين المللى در رابطه با ملت ها در ايران جدى گرفته نشده و نمى شود. ارايه هر گونه راه حل جامع سياسى درايران بدون در نظر گرفتن حق تعيين سرنوشت بى نتيجه خواهد ماند. يك بار براى هميشه بايد به اين امر آگاه شد كه ترك ها در هيچ زمينه اى هيچگونه برتر ى نسبت به بلوچ ها ندارند و فارس ها هم نسبت به كردها همين طور، و الى آخر. ارض ايران متعلق به تمام اين هفتاد ميليون انسان است و آنها تصميم مى گيرند كه با آن چه كنند. هيچ آيه قرآنى در اين زمينه وجود ندارد و هر كس بخواهد از ايده سياسى مطلوب خودش، چماق درست كند، دمكرات نيست. تماميت ارضى يك مفهوم سياسى است و در متن و در كانتكست منافع ملل ايران مى بايد مورد بحث و جدل قرار گيرد. سو استفاده از باورهاى نادرست مردم وتهييج وشوراندن آنها برعليه دگر انديشان و به اين وسيله پرده انداختن روى مسايل و مباحث واقعى، نادرست و عوام فريبى است. اگر واقعا و پيگيرانه معتقد به برابرى واقعى ملل متفاوت هستيم نمى توانيم خودمان در مسند قدرت بنشينيم اما شرطى را جلوى پاى ديگران بگذاريم كه فردا با همان شرط بتوانيم آنها را از سر راه برداريم. اگر بلوچها را وادار كنيم كه اول خود را ملزم به حفظ تماميت ارضى بكنند و آن ها هم به آن عمل كنند فردا تا قدم از قدم برداشتند مى گوييم شما تماميت ارضى را به خطر انداختيد.

همه ما برابريم و حقوق و وظايف برابر داريم. ملزم كردن رقباى سياسى به امرى كه قابل سو استفاده است و پتانسيل آن را دارد كه با همان الزام، ملزمان را فرستاد تا آب خنك بخورند، فريب است. هيچ نوع ضمانتى نمى توان به ترك ها داد كه از الزام آنها به تماميت ارضى درآينده سو استفاده نشود غير از سهيم كردن برابر حقوق آنها در قدرت سياسى. جهت گيرى و فضاى حاكم بر روشنفكران و نويسندگان و سياستمداران فارس تبار "اپوزيسيون" به هيچ عنوان نشانى از تحرك و چرخش در مسيله ملى را نشان نمى دهد و به همين خاطر ملزم كردن كسانى كه در مقابل رژيم ج.ا. پرتحرك تر عمل مى كنند و مترقى تر نقد مى كنند و در فشار آوردن به رژيم كوشا تر هستند و مهمتر از همه به اصل برابرى معتقدند، تنها نشان از بيم دارد. و اين بيم ذهنيت منتظرانى است كه شتابى در مبارزه ندارند.
با راه و روش هاى تاكنونى مى توان در ايران حكومت كرد اما فقط با زور.

ملزم كردن ديگران به حفظ تماميت ارضى ممكن و قابل اجراست. اما ملزم شوندگان مى بايد همه حقوق برابر و همه قدرت مساوى داشته باشند.

۱۳۸۷ فروردین ۲۸, چهارشنبه

تماميت ارضى

تماميت ارضى: من شخصا اميدوارم كه مسايل حاد و عاجل سياسى در ايران در چارچوب مرز هاى جغرافيايى و به ديگر سخن با حفظ تماميت ارضى در ايران حل و فصل شوند. يكى از اين مسايل مبرم كه روز به روز بر حدت آن افزوده مى شود مسيله ملى در ايران مى باشد. به ديگر سخن نابرابرى هاى اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى ، تقسيم ناعادلانه قدرت و ثروت بين ملل مختلف در آن، فشار ها و ممنوعيت هايى كه حتى با زدايش قدرت حاكمه فعلى هيچگونه چشم انداز جدى براى رفع آنها وجود ندارد و من حتى آن را به استعمار داخلى تشبيه مى كنم تا ابعاد فاجعه براى غيرحاشيه نشينان ايران ملموس تر شود. ذهنيت بزرگى دارد در بين ملل غير فارس شكل مى گيرد بدين صورت كه مسيله قدرت در كشور ايران بدون در نظر گرفتن مولفه ملل قابل حل نيست. يك حقيقت نهانى دارد از زير زمين ستم و تبعيض سر بر مى آورد با اين مضمون كه دمكراسى در ايران بدون در نظر گرفتن حقوق ملت هاى غير فارس، بدون شركت دادن مستقيم ملل ديگر در قدرت مركزى به مفهوم داشتن اهرم هاى قدرت قابل دسترسى نيست. منظور نه افرادى است كه به كردى و يابلوچى حرف ميزنند و يا بلدند كمى زبان ديگرى غير از فارسى حرف بزنند و يا پدر بزرگشان اهل فلان جا بوده و يا عمه شان زاده فلان روستا در مغان است! موضوع مهم، شركت دادن ملل ترك و عرب و كرد و بلوچ و ديگران با حقوق برابر در قدرت است آن هم از طريق افراد و ارگان هايى كه منتخب آن مردم هستند و منافع آنها را نمايندگى ميكنند. ادعاى آنكه فلان شخص چون بلوچى حرف ميزند و در كابينه نشسته پس قدرت دست بلوچى هاست و يا بلوچى ها در قدرت سهيمند، مضحك وسخيفانه است. تيورى غير عينى و بى پايه و اساس “ملت واحد” و “زبان واحد” كه تنها با زور “تفنگ” در كله ها فرو رفته و متاسفانه خوب هم جا افتاده، به پايان عصر خود رسيده است. كسانى كه اين حقيقت و ضرورت هاى سياسى منتج از آن را نمى بينند، دارند ما رابه سوى يك سراشيبى خطرناك مى برند. ناديده گرفتن خواسته هاى ملل غير فارس در پلان سياسى آينده، به استبداد ديگرى ختم خواهد شد.

ايران حداقل در هشتاد و اندى سال اخير همواره يك سيستم سياسى ددمنش و ديكتاتورى داشته و همه چيز تحت الشعاع تبليغات و دروغگويى هاى آنها بوده است. بسيارى از حقوق بين المللى در رابطه با ملت ها در ايران جدى گرفته نشده و نمى شود. مرگ خوب است اما براى همسايه! حق تعيين سرنوشت براى يك ملت يك حق شناخته شده بين المللى و رسمى از سوى سازمان ملل متحد است. ارايه هر گونه راه حل جامع سياسى درايران بدون در نظر گرفتن اين حق بى نتيجه خواهد ماند. يك بار براى هميشه بايد به اين امر آگاه شد كه ترك ها در هيچ زمينه اى هيچگونه برتر ى نسبت به بلوچ ها ندارند و فارس ها هم نسبت به كردها همين طور، و الى آخر. ارض ايران متعلق به تمام اين هفتاد ميليون انسان است و آنها تصميم مى گيرند كه با آن چه كنند. هيچ آيه قرآنى در اين زمينه وجود ندارد و هر كس بخواهد از ايده سياسى مطلوب خودش، چماق درست كند، دمكرات نيست. تماميت ارضى يك مفهوم سياسى است و در متن و در كانتكست منافع ملل ايران مى بايد مورد بحث و جدل قرار گيرد. سو استفاده از باورهاى نادرست مردم وتهييج وشوراندن آنها برعليه دگر انديشان و به اين وسيله پرده انداختن روى مسايل و مباحث واقعى، نادرست و عوام فريبى است. اگر واقعا و پيگيرانه معتقد به برابرى واقعى ملل متفاوت هستيم نمى توانيم خودمان در مسند قدرت بنشينيم اما شرطى را جلوى پاى ديگران بگذاريم كه فردا با همان شرط بتوانيم آنها را از سر راه برداريم. اگر بلوچها را وادار كنيم كه اول خود را ملزم به حفظ تماميت ارضى بكنند و آن ها هم به آن عمل كنند فردا تا قدم از قدم برداشتند مى گوييم شما تماميت ارضى را به خطر انداختيد. اگر حتى استفاده از يك استعاره دليل برعقب ماندگى تلقى مى شود، ديگر بقيه اش معلوم است.

اگر هدف، بازى دمكراسى با قواعد مخصوص به آن است، پس ديگر از رقيب سياسى مان قبل از شروع بازى درخواست آوانس نكنيم. همه ما برابريم و حقوق و وظايف برابر داريم. ملزم كردن رقباى سياسى به امرى كه قابل سو استفاده است و پتانسيل آن را دارد كه با همان الزام، ملزمان را فرستاد تا آب خنك بخورند، فريب است. هيچ نوع ضمانتى نمى توان به ترك ها داد كه از الزام آنها به تماميت ارضى درآينده سو استفاده نشود غير از سهيم كردن برابر حقوق آنها در قدرت سياسى. تا يك نفر بخواهد براى آوارگان قره باغ كمك جنسى جمع كند متهم به در خطر انداختن تماميت ارضى شده و بنا بر آن الزام، راهى پشت ميله ها مى شود. نمى توان ديگران را ملزم به پذيرش يك الزام سياسى كرد و در شعف پيروزى غوطه ور شد اما سياست هاى تبعيضى را ادامه داد. جهت گيرى و فضاى حاكم بر روشنفكران و نويسندگان و سياستمداران فارس تبار اپوزيسيون به هيچ عنوان نشانى از تحرك و چرخش در مسيله ملى را نشان نمى دهد و به همين خاطر ملزم كردن كسانى كه در مقابل رژيم ج.ا. پرتحرك تر عمل مى كنند و مترقى تر نقد مى كنند و در فشار آوردن به رژيم كوشا تر هستند و مهمتر از همه به اصل برابرى معتقدند، تنها نشان از بيم دارد. و اين بيم ذهنيت منتظرانى است كه شتابى در مبارزه ندارند.
زمان عوض مى شود و پوسته انداختن آن بى درد نيست. با راه و روش هاى تاكنونى مى توان در ايران حكومت كرد اما فقط با زور. اگر كسى دلشوره و نگران تماميت ارضى ايران است، مى بايد واقعيات را ببيند، جريمه اى را كه صربها چند هفته پيش به خاطر اعمالشان در كوزوو دريافت كردند را ببيند و فكرى به حال اين فرش نفيس و زيبا بكند. تنها، هنر دمكراسى است كه اين فرش را هم چنان فرش نگاه خواهدداشت.

ملزم كردن ديگران به حفظ تماميت ارضى ممكن و قابل اجراست. اما ملزم شوندگان مى بايد همه حقوق برابر و همه قدرت مساوى داشته باشند. آن موقع نمى شود آن بابا را به خاطر جمع آورى كمك جنسى به همين راحتى پشت ميله ها فرستاد.

ايركانديشن

دوستان عزيز و مسافران اتوبوس پت پتى ما اعم از مرددان و مصممان، ما هنوز صندلى خالى داريم و تا از شهر خارج نشده ايم مسافر جمع ميكنيم و يورغون گلويش درد گرفته از بس كه براى جذب علاقمندان به سفر فرياد زده و من هم دارم از فرط بوق زدن باطرى ضعيف تر از ضعيف مان را خالى ميكنم،گر چه اين انرژى را در طول راه لازم داريم. متاسفانه برخى از علاقمندان به سفر كه هنوز دو دل هستند، به كيفيت اتوبوس ما ايراد دارند كه ايركانديشن ندارد، پرده هايش بو ميدهد، از صندلى هايش گرد و خاك بلند مى شود و از اين جور نق زدن آنها. اما در نظر نمى گيرند كه قيمت بليط ما هم به همان نسبت پايين است و ما پول تمام سفر را يك جا نمى گيريم. هر كس به تعداد ايستگاه هاى طى كرده پول مى پردازد. ولى اگر كسى را قصد مسافرتى نباشد بهترين آفر ها هم كارساز نيستند. رولز رويس هم كه بياوريد فايده ندارد. ما مسافران اتوبوس به مانند روستاييان جوان و بى بضاعت و فاقد دور نما هاى اميد دهنده هستيم و مجبوريم راه بيفتيم. كسى كه در شهر بزرگ و پولدار نشسته و مرسدس سوار مى شود و امكانات زندگى خوبى را دارد چرا اصلا بايد سوار اتوبوس ما شود. راستى پس چرا خود آنها اتوبوسى ندارند. اصلا قصد سفر دارند و يا فقط حرفش هست.

زندگي بدون عشق

زندگي بدون عشق، مثل تنبان بدون كش است.
يورغون بى آن كامنت ات با آن عكسش معركه است، شاهكار كردى. درجه بندى: چهار نوش. چطور با اين سرعت آن عكس را گير آوردى. مثل اينكه مرا گرفتى و در دريايى از شور و شعف پرتاب كردى. لباس هايم بد جورى خيس خوده اند و به اين زودى هم خشك نخواهند شد. بقول بعضى مسافران حال دادى! آن پشت نویسی و یا بغل نویسی ها هم كه واقعا بعضى هايشان مرا از خنده روده بر كردند، مدت ها بود اينطور نخنديده بودم. ازاين لحظه به بعد امورات اتوبوس با يورغون. من مواظب جاده هستم، بقيه اش با تو. به بعضى ها هم زياد آب خوردن نده!

از خدا پنهان نيست، از تو چه پنهان همشهرى با وفا، راننده چيزى براى پنهان كردن ندارد، اما دوست هم ندارد گواهينامه پايه يكش را كه خودت ميدانى با چه زحمتى گيرآورده، هردقيقه از جيب شلوارش در آورده و به هر مسافرى نشان دهد. تنها چيزى كه مى داند اگر عمر و نيرو يارى دهند، يكى دو ايستگاه اول را در خدمت باشد. بنزين كافى زده و موتورش فعلا دارد غرش ميكند. اولين آبادى ها و روستا ها را مى توان با اين اتوبوس رفت بقيه اش دست مسافران و صاحب آن.

اين اتوبوس ضمنا بسيار كهنه و قديمى است كه در گاراژ سر بسته و بكرى نگاه داشته شده بوده و كد خداى محل آنجا را انبارى آت وآشغال مى ناميد. چندى پيش كه چند تا از بچه هاى فضول و تخس در آنجا راباز كردند، هيبت اين اتوبوس را از زير گرد و خاك و خس و خاشاك بيرون كشيدند، دم آنها هم گرم كه دنيايشان را خيلى زودعوض كردند.

برخى دوستان كه قبل از راه افتادن زياد چايى خورده اند باعث معطلى مى شوند. نمى شود كه دم و ديقه وايستاد. امور موزيكالى اتوبوس همانطور كه يورغون گفت دست صاحب اتوبوس بوده تنها فضولتا بعرض ميرسانم كه غير از شوپن و بتهوون و بقيه ى از ما بهتران چيزديگرى پخش نمى شود آن هم تنها با اجراهاى به رهبرى كارايان. هواداران دالام دالام كوچه بازارى، “واك من” هايشان يادشان نرود منظورم ام پي ترى است. البته من يك نوار قديمى ازچند “ضعيفه” و چند تا سبيل كلفت دارم كه هر موقع استاد خوابيدند، مى توانيم آرام پخشش كنيم.

در ضمن حالا كه توى اتوبوس نشسته ايد براى رفع كسالت هم كه شده يك ايده اى به كله راننده زده، كه بزودى اعلامش خوهد كرد. فعلا به توضيحات “بغل دستى” راننده گوش دهيد كه بتازگى حرف هاى شنيدنى زده است اين “شهروند” همشهرى ما.

۱۳۸۷ فروردین ۲۴, شنبه

مواظب باش ای دلاور نمالی به بنز خاور

با تشكر فراوان از يورغون (yorgun.blogfa.com). چوخ ساغ اول.



يورغونSays:
April 11th, 2008 at 1:42 pm

اینها را هم می نویسم تا اگر مارالان لازم دیدند که اتوبوس فوق الذکر را پشت نویسی و یا بغل نویسی کنند استفاده کنند که مطمئناً بر زیبایی ظاهری خودرو بسی خواهد افزود!

بزن بر سينه ام خنجر / ولی هزگر نمير مادر

کاش می شد سرنوشت را از سر نوشت.

عاشق بی انتظار مادر.

دريای غم اردک ندارد.

امروز همان فردايی است که ديروز منتظرش بودی.

زندگی نگه دار، پياده می شم.

چشم گريان، چشمه فيض خداست.

هر چه بعضی انسانها را بيشتر می شناسم گرگها را بيشتر تحسين می کنم.

به روز تنگدستی آشنا بيگانه می گردد.

زندگي بدون عشق، مثل تنبان بدون كش است.

به دريا رفته می داند مصيبت های دريا را.

دو چيز در دنيا ندارد صدا / ننگ ثروتمند و مرگ فقير.

خواهی که جهان در کف تقدير تو باشد، خواهان کسی باش که خواهان تو باشد.

به مد پوشان بگوييد آخرين مد کفن است.

عيب رندان مکن ای زاهد پاکيزه سرشت / سرنوشت دگران بر تو نخواهند نوشت.

مواظب باش ای دلاور نمالی به بنز خاور .

در چاله چوله های عشقت شافنرم شکست.

صد سال در بيابان آواره شوی / به از آن است که در خانه محتاج نامردان شوی.

چرخ قلبم رو با ميخ نگاهت پنچر نکن.

راديات قلب من از عشق تو جوش آمدست / گر نداری باورم بنگر به روی آمپرم.

من از روئيدن خار سر ديوار دانستم / که ناکس کس نمی گردد از اين بالا نشستن ها.

دادش مرگ من يواش.

بميرد آنکه غربت را بنا کرد / مرا از تو، ترا از من جدا کرد.

برگ از درخت خسته می شه / پاييز بهانه است.

ای کاش زندگی هم دنده عقب داشت.

در اين دنيا که مردانش عصا از کور می دزدند / من بيچاره دنبال مرد می گردم.

در طواف شمع ميگشت پروانه ايی / سبقت بيجا مگير جانم مگر ديوانه ايی؟

من از عقرب نميترسم ولی از سوسک ميترسم/ من از دشمن نميترسم ولی از دوست ميترسم.

بگو ماشاءالله!

به کجا چنين شتابان؟

درب و داغون خودتی!

دنيا محل گذره / ما می گذريم ولی اون نمی گذره!

و…

اَسَن قالین.

اتوبوس

دوستان عزيز، اتوبوس ، ايده آميرزا بود كه من گرفتم و پشت فرمانش نشستم و عجب اتوبوسى هم هست عينهو ماشين مشد ممدلى كه نه بوق داره و نه صندلى اما توقعات از آن به عرش اعلا مى رسند و راننده اش هم از همه جهت تحت فشار كه مقصد نهايى را اعلام كند. برخى كه نه مى خواهند سوار شوند و نه اصلا قصد مسافرتى دارند، از دم نماز ميت مى خوانند و آيه مرگ زمزمه مى كنند و هى دور و بر خود فوت ميكنند به اميد آن كه اتوبوس سر اولين پيچ به دره پرتاب شده و گردن همه مسافرانش بشكند. كسى را هم اگر قصد سوار شدنى باشد با انواع و اقسام ترفند ها مى ترسانند و در نتيجه سفر بزرگ از همان آغاز با اختلاف نظر ها آغاز گشته است.

برخى ديگر نه قصد سفرى دارند و نه دوست دارند كه ديگران به اين سفر بروند. و هى بهانه مى آورند كه گردنه در طول مسير زياد است و اين راه خطرناك است و اصلا كجا ميخواهيد برويد، همين جا بمانيد كه فصل سرما به سر خواهد آمد. بمانيد و هر گاه اتوبوس آخرين مدل آمد همه باهم سوار مى شويم و با خوبى و خوشى سفرى پربار و روشن ضمير را آغاز ميكنيم. وعده اى فريبنده است.
بعضى ها هم ميگويند اتوبوس چيه، مسافرت ديگه چه صيغه ايه. زمستان خود به خود به سر آمده و بهار در راه است، همه چيز را به طبيعت واگذاريم.
برخى هم سوار اتوبوس هستند و اصرار دارند كه راننده سريع گازش را گرفته و تخته گاز به سوى قله هاى پيروزى به حركت در آيد. تعدادى از مسافران هم در حال جر و بحث با غير مسافران هستند و سعى مى كنند آنها را اقناع كنند تا همراه شوند.
البته كمى آن طرفتر اتوبوس هاى ديگرى هم عزم سفر دارند و آنجا هم كمى شلوغ پلوغ است. كم نيستند آنها كه قصد سفر دارند. برخى اتوبوس ها جلوى شيشه شان مقصد نهايى را نوشته اند. مقصد نهايى بعضى ها شبيه هم هستند. شايد هم مينى بوس باشند. بيشتر اتوبوس ها فاقد اين پلاكارد جلوى شيشه هستند اما بالاى اتوبوس و در داخل تابلوى جلوى آن اسم ايستگاه بعدى را نوشته اند و اين اتوبوس ها مسافران زيادى دارند.

اما ترمينال خيلى در هم ريخته است اگر نخواهيم بگوييم هشلهفت است. تقريبا هيچكدام از اتوبوس ها داراى دستگاه ناويگيشن جى پى اس نيستند و صاحب نظران معتقدند مسير ، آبستن مشكلات چندى خواهد بود. برخى اتوبوس ها راه افتاده اند ، برخى در حال سوار كردن مسافرند، اما تعداد زيادى در باجه مركز هنوز مردد و دو دل هستند. هواى بيرون ترمينال بسيار سرد و ابرى است و تعدادى بدون لباس مناسب به اميد هواى بهتر هستند.

اتوبوس من هم دارد از ترمينال راه مى افتد و مسافرانش اميدوارند چندپيچ آن طرفتر هواى بهترى را تجربه كنند، بقيه اش را نمى دانند اما برخى از پيادگان، مسافران را از مشخص نبودن مقصد نهايى مى ترسانند و راننده هم نمى تواند كمكى بكند. او فقط مى خواهد راه بيفتد و مى داند از كدام جاده بايد برود، بقيه اش را نمى داند و هيچ امكانى هم نمى شناسد كه اين مجهول معادله را حل كند. خبر گزارى ها مخابره كرده اند كه احتمال اينكه هوا پشت اولين قله ها آفتابى باشد زياد است واين مسافران اتوبوس را اميدوار كرده است. به جمال محمد و آل محمد صلوات بفرست كه رفتيم!

با ايران ويا بدون ايران

آميرزاى عزيز ،نوشته ايد براى شما هيچ چيز مقدس نيست. اتفاقا فكر ميكنم در اينجا، بدون اينكه بخواهم بقول شما زياد آكروبات بازى كنم با هم هم عقيده ايم. اما گستاخى به خرج داده و ميگويم من در اين امر از شما پيگير ترم!

شما به اصرار ميخواهيد از من بشنويد اگر سوار اتوبوسى بشويد كه راننده اش من باشم مقصد نهايى
كدام است و دو آلترناتيو پيش پاى من مى گذاريد: آذربايجان با ايران ويا بدون ايران. من هم در پاسخ گفتم نمى دانم شكل نهايى مقصد چگونه است ولى مى توانم ايستگاه هاى اول را براى خودم تصور كنم. بيشترش را نه من مى توانم ونه ديگران، همانگونه كه هيچكس نمى داند در صورت كنار رفتن آخوند ها از قدرت چه خواهد شد.

من ميگويم اين سوال شما نه فعلا زمينه طرح عينى دارد و نه كمكى به كسى ميكند. يك سوال فرضى ميكنيد و كل خواسته ها و مطالبات انسانى يك گروه بزرگ از انسانها را زيرسوال مى بريد با وقوف به اين امر كه اين نوع تفكر خريدار دارد. شما با اصرارتان بر روى اين سوال و دو شقه كردن كل قضيه كه آقاى نگاهى هم آن را متذكر شد، داريد يك چيز مجازى را تا سر حد يك موضوع مقدس ارتقا مى دهيد.

با ايران و يا بدون ايران مى شود مرز بين كافر ومومن. هر كس كه كافر شد تكليفش مشخص است. من دقيقا مخالف چنين برخورد و ديدى هستم. اين متد برخورد به حركت هاى اجتماعى به قضاوت نادرست مى انجامد چرا كه اصلا با خواسته ها و مطالبات كارى ندارد بلكه موضوعاتى مطرح ميكند كه ربطى به مشكلات ندارند. مثلا وقتى خمينى همه را از دم تيغ ميگذارند ،مى گويد او ضد امپرياليست است پس سكوت كنيم.

من مى گويم اين قدر روى اين موضوع كه شايد هيچگاه مطرح نشود سرمايه گذارى نكنيم. شما حتى حاضر نيستيد تا ايستگاه اول هم بياييد با وجود وقوف به اين امر كه هر لحضه مى توانيد از اتوبوس پياده شويد.

ترك ها حداقل يك اتوبوس قراضه و كوچكى را راه انداخته اند كه بشود با آن يكى دو ايستگاه رفت. آيا اتوبوس ديگرى هم مى بينيد كه براى يكى دو ايستگاه بعدى بنزين كافى داشته باشد؟ شرط عقل حكم مى كند براى جا نماندن فعلا سوار اتوبوس حى و حاضر شد و هر موقع اتوبوس بهترى آمد، عوضش كرد.

اين سوال شما و اين نوع نگرش به موضوع، همه كس و همه چيز را به دو بخش تقسيم ميكند: يا با ما ويا بر عليه ما. و بدينگونه است كه اين تفكر خواستار سركوب كسانى مى شود كه خواستار آزادى زبان مادريشان هستند. آيا شباهتى با سياست حزب توده كه چندروز پيش نقدش مى كرديد، نمى بينيد. چرا مشكلات موجود در كوچه و خيابان را ول ميكنيد و سراغ يك سرى فرضياتى ميرويد كه هيچ پايه و اساسى ندارند.

۱۳۸۷ فروردین ۲۲, پنجشنبه

شكل نهايى ساختار حكومتى

آمیرزاى عزيز به نظر من ما فاقد زبان مشترک نيستیم. تنها بايد كمى دنبال آن گشت و ازش استفاده كرد. اگر كمى خس و خاشاك را به كنارى زنيم فكر ميكنم بتوان زمينه هاى مشتركى پيدا كرد. براى صافى فضا بايد كوشا باشيم.

شما از ديگر دوستان خواهش كرده ايد كه كامنت آخرى تان رابخوانند و صادقانه بگویند آیا ارتباطی بین مسئله عقب ماندگی و ترک بودن مارالان می بینند يا نه. من گفته بودم كه شما مرا عقب مانده ناميده ايد و دليلش را هم آن استعاره اى دانسته ايد كه من بقصد آورده بودم. من تقاضاى شما را برآورده مى كنم. شما نوشته ايد:

[مارالان عزیز ! من هیچ شکی در این ندارم که شما نه تنها این شعار را، بلکه خیلی شعارها و عقاید دیگرتان را هم مثل آیه قرآن می دانید و یحتمل هر روز در حال خواندن وان یکاد از زیر آنها رد می شوید و یک حمد و قل هوالله هم زیرلبی می خوانید و دور خودتان فوت می کنید، شاید هم شعار “هارای هارای من ترکم” را روی کاغذ نوشته باشید وبه عنوان نظر قربانی برای دور کردن چشم بد به گردنتان انداخته باشید. این همان عقب ماندگی تاریخی است که لباس مدرنیسم بتنش کرده..]

من از اين نوشته نتيجه گرفته بودم كه شما مرا عقب مانده مى دانيد و خواسته بودم اگر دلايل ديگرى هم داريد بازگو كنيد. اما شما در پاسخ چنين نوشته ايد:

[..یک نمونه ترحم برانگیز از مظلوم نمائی است. (توصیه من به همین زودی یادتان رفت؟) من هر کسی را که برای اثبات درستی یک شعار آن را با آیه قرآن مقایسه کند و حتی به استعاره بخواهد آنرا بر سردرها بنویسد و از زیر آن رد بشود، عقب مانده می دانم. برای من هیچ چیزی در این دنیا تقدس ندارد، چه برسد به اینکه بخواهم آنرا با آیه قرآن مقایسه کنم..]

با وجود توضيح من در مورد آن استعاره شما خودتان را به نشيدن مى زنيد. استعاره به معنى “به عاريت گرفتن” است. يعنى شما مى توانيد شباهتى را به عاريه بگيريد يعنى موضوع تنها شباهت است و نه بيشتر و شما گويا نمى خواهيد اين را ببينيد و آن استعاره را به معنى مذهبى و عقب مانده بودن من گرفته ايد. اگر كمكى ميكند مى توانيد به metaphor ويا آلمانى اش Metapher رجوع كنيد. حتى استعاره شما را بر مى آشوبد.

و اما برگرديم به [بندبازیهای کلامى]. من در چند كامنت در اوايل فوريه بخشى از افكارم را در مورد ملت و مليت و فدراليسم و استقلال آورده ام.البته براى عدم سواستفاده بى حد از اين سايت براى تبليغ افكارم اخيرا هر از گاهى نوشته هايم را به سايت هاى ديگر مى فرستم.
براى مثال رجوع كنيد به :
http://negahi.com/yoldash/?p=530#comment-45110
http://negahi.com/yoldash/?p=530#comment-45347
http://negahi.com/yoldash/?p=530#comment-45510
http://negahi.com/yoldash/?p=530#comment-45110

مى پرسيد: [اگر من به عنوان یک آذربایجانی به جنبش شما ملحق بشوم، آیا بعد از پیروزی حرکتتان، در کشور مستقل آذربایجان زندگی خواهم کرد، یا در استان ایرانی آذربایجان؟]

من درتمامى نوشته هايم در اين سايت آنچه كه در مركز توجهم بوده همواره حقوق پايمال شده فرهنگى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى ترك ها و دفاع از آنهادر چارچوب حقوق برسميت شناخته شده از سوى ارگان هاى بين المللى و حقوق بشرى بوده است. سعى من نشان دادن ظلم و افشا كردن سياست هاى نادرست بوده كه در حق تركها اعمال شده است. من خسته نمى شوم از گفتن اينكه شخصا عميقا معتقد به راه و روش هاه دمكراتيك هستم و هيچ راه ديگرى غير از آنها براى رسيدن به حقوق خودم نمى بينم.

هم چنين گفته ام كه اين جنبش دارد اولين قدم ها را بر مى دارد و به مانند شكوفه شاداب و و جوانى است كه خيلى سريع مى توان آن را پايمال كرد و گفته ام كه اولين قربانى هر نوع خشونتى جنبش تركها خواهد بود. و حالا اولين سوال شما از من درست به مانند زدن شيپور از سمت گشاد آن است. اولين صفحه كتاب نوشته نشده، شما مى خواهيد من برايتان صفحه آخر را بخوانم.

من چند هفته قبل خطاب به خانم مهناز نوشتم كه بحث جدى در مورد شكل نهايى ساختار حكومتى در ايران و آذربايجان را زود رس مى دانم چرا كه هنوز مولفه هاى اساسى آن روشن نيستند. من نمى دانم اين سفر كه مسافرانش من و شما باشيم به كدام سمت و سو خواهد رفت. اگر هم كسى بگويد كه آن را ميداند تنها فال خوان قهوه مى تواند باشد. من هوادار مبارزه براى احقاق حقوق پايمال شده ملل غير فارس هستم. اين مبارزه و يا مبارزات در ابتدا بيشتر بقول معروف “صنفى” هستند.

آزادى زبان تركى “سنگر” اول است. و به همين خاطر من از ايجاد كمپينى براى اجراى اصل ١٥ قانون اساسى ج.ا. دفاع ميكنم. يعنى بايد از كوچك شروع كرد و قاماس قاماس جلو رفت. و بهمين خاطر براى سوال شما مبنى بر اينكه “در کشور مستقل آذربایجان زندگی خواهم کرد، یا در استان ایرانی آذربایجان؟” نه تنها من با گردن نازك تر از مو (باز هم مظلوم نمايى) حتى گردن كلفت هايش هم جوابى برايش ندارند. حتما هم نبايد منحصر به اين دو آلترناتيو باشد.

توصيه من آن است كه به عوض تفكر در مورد معادلاتى كه متغير هايش به خاطر زيادى بودن قابل شمارش نيستند، خودمان را روى مسايل عينى تر و كوچك ترى متمركز كنيم. مثلا روى اينكه چگونه مى توان آزادى زبان تركى راتسريع كرد. مگر شما ترك نيستيد. آيا علاقه نداريد كه فرزندان ميليونها نفر زبان مادريشان را ياد بگيرند. فكر مى كنيد چگونه مى شود براى آن مبارزه كرد. شما چه راه حل هايى به نظرتان مى رسد.

ساواك

فرهاد عزيز، اين منطق در مورد سازمان هاى اطلاعاتى و جاسوسى كه چون ديگران مى كردند و يا مى كنند پس ما هم مى توانيم عين آن كار ها را انجام دهيم و يا اعمال سازمانهاى ايرانى در گذشته ويا در حال حاضر را تطهير كنيم از نظر من كاملا مطرود است. جنايات ساواك و ديگر تشكيلات ضدانسانى زمان شاه كه تنها و تنها هدفشان حفظ ديكتاتورى سلطنت مخوف پهلوى به هر قيمت بود هيچگاه تحت هيچ شرايطى قابل توجيه نبوده و نخواهد بود.

جنايت در حق انسان هاى بى گناه هرگز قابل توجيه نيست و به اشد مى بايد پيگيرى و مسيولان آن مورد پيگرد قرار گيرند. و حتى اگر رضا پهلوى خود را ميراث دار تاج و تخت پدرش مى داند مسيول حقوقى جنايات پدرش نيز هست. شما نمى توانيد بگوييد من وارث پدرم هستم اما قرض هايش را ديگران بايد بپردازند. شما مى خواهيد سيستم خونريز سااك را با ديگر سازمان هاى اطلاعاتى و جاسوسى در غرب مقايسه كنيد. من حرفى ندارم اما با نوشتن دو جمله كه آن يكى ها هم ميكردند پس ساواك مثل آن يكى ها بود و زياد نبايد سخت گيرى كرد كمى كم لطفى است. با فاكت و سند مقايسه كنيد آن موقع مى توانم نظر دهم. هزاران اسير سلول ها و شكنجه هاى شاه و دستگاههاى وحشتناكش هنوز زنده اند و بحد كافى سند و مدرك عليه ساواك موجود است كه من هيچ نيازى به مقايسه نمى بينم.

مى گوييد سازمان اطلاعات استراليا يك نفر را به نا حق دستگير و او را آزار و اذيت كرده بود و حالا گندش در آمده است. من هيچ اطلاعى از اين موضوع ندارم اما حرفتان را مى پذيرم. پس از١١ سپتامبر چنين وقايعى بكرات در جاهاى ديگر هم اتفاق افتاده است. اين اعمال محكوم هستند و شما يك نفرآدم عاقل نمى توانيد پيدا كنيد كه چنين رفتار هايى را تاييدكند.

حالا آيا مى خواهيد اين مورد را با اعمال ساواك در رژيم شاه مقايسه كنيد؟ آيا اطلاع داريد چند نفر در استراليا بدينگونه و باحتمال زياد از راه هاى غير قانونى مورد آزار قرار گرفته اند؟ آيا آنها هفته ها زير شلاق بوده اند؟ آيا ناخن هاى آنها را كشيده اند؟ آنها چه مدت در سلول هاى انفرادى بوده اند؟ آيا آنها هم هر روز كتك خورده اند؟ چند نفر از آنها سر به نيست شده اند؟ چند نفر از آنها مخفيانه به جوخه هاى اعدام سپرده شده اند؟

مى دانيد چند نفر از قربانيان شاه و ساواك فرصت آن را داشتند كه در روزنامه ها وراديو تلويزيون مطرح شوند؟ آيا مى دانيد چند نفر از زندانيان سياسى توانستند در زمان شاه از رنجى كه بر آنها رفته در انظار عمومى سخن بگويند؟ آيا مى دانيد چند نفر از زندانيان سياسى اعاده حيثيت شدند؟ من حتى يك مورد هم نمى شناسم. شما هم نمى شناسيد!

من برداشتم اين است كه شما جهانى فكر مى كنيد و جهانى عمل مى كنيد و ذهنيتى “ماكرويى” داريد اما “ميكرو” ها را توجه نمى كنيد! برخا جزييات هم مهم هستند. همين يك مورد را كه در استراليا پيش آمده بايك ويا چند مورد كه در زمان شاه پيش آمده بود مقايسه كنيد و بدون پيشداورى هم مقايسه كنيد و نتيجه اش را به ما بگوييد. بعد هم در بياوريد چند نفر زندانى سياسى در استراليا وجوددارد و چند نفر از آنها تاكنون اعدام شده اند و چند نفر از آنها بى ناخن مى چرخند. من منتظر شما خواهم ماند.

۱۳۸۷ فروردین ۲۱, چهارشنبه

پوپوليستى و عوام فريبانه

آميرزاى عزيز، حق داريد مرا عقب مانده بناميد. هردو سيستم ديكتاتورى اخير يك چيز را در كله ما فرو كرده اند و آن اينكه تركها عقب مانده اند و الا خر بودن تركها به جزيى از فرهنگ روزانه در اين جامعه تبديل نمى گشت. تخصيص ناعادلانه بودجه و فقر ساختارى ناشى از آن، سيل مهاجران به مناطق مركزى، ممنوعيت بغايت كثيف و سيستماتيك فرهنگ بومى و محلى، ساختن انسان هاى درجه دوم در اذهان و رذالت هاى بسيارى كه بر شمارى آنها مطمينا براى شما خسته كننده خواهد بود از انسان ترك در ذهن ها يك انسان دون پايه ساخته است. حق داريد مرا عقب مانده بناميد براى اينكه همواه براى آن تبليغ شده است. حتى شما اگر ريشه تركى هم داشته باشيد نه تنها كمكى به شما نمى كند بلكه آن را بدتر هم ميكند. اما دليل عقب ماندگى مرا نوشتن شعار “هاراى هاراى من تركم” بالاى سر در ها و گذشتن هر روزه از زير آن دانسته ايد. من آن استعاره را آگاهانه در آن كامنت آوردم تا در پى عكس العمل شما به آن يك بار ديگر نشان دهم كه شما برخورهايتان گاها پوپوليستى هستند حتى اگر اين كار را آگاهانه انجام نمى دهيد. درست به مانند كسانى كه در كتاب هاى ماركس و لنين دنبال كلمه خدا ميگشتند تا ثابت كنند آنها هم خداشناس بوده اند و انسان بى خدا وجود ندارد شما هم شبيه به آنها آن استعاره را گرفته و نوشته ايد كه من بى شك هر روز آيه مى خوانم و دور خودم فوت مى كنم و يا چيزهايى شبيه آن و مرا به همين علت عقب مانده مى دانيد. شايد دلايل ديگرى هم داريد كه اميدوارم آنها را هم بازگوييد. اگر آن تمثيل بالاى در و يا آيه خواندن و فوت كردن دور خود دلايل عقب ماندگى من هستند، با تاسف بايد بگويم منتظر دلايل بعدى تان مى مانم چون هيچكدام از چيز هايى كه به من نسبت داده ايد مصداق ندارند.

من به خودم اجازه دادم برخوردهايتان را پوپوليستى و عوام فريبانه بنامم و بر سر اين حرف خودم مى نامم. نگاه كنيم به نحوه برخورد و قضاوت شما در باره سوال از مليت من. شما در ابتدا گفته ايد يك نفراز هفتاد ميليون هر نظرى هم داشته باشد مهم نيست. درست هم مي گوييد از نظر آمارى واقعا يك نفر در مقابل هفتاد ميليون بى معنى است امااز سوى يگر نشان مى دهد كه ديد شما نسبت به انسان ها چگونه است. من مى گويم تبريزى هستم و شما اصرارداريد كه مليت مرا بدانيد! وبعد خودرا در مقابل من بى مسيوليت مى دانيد و مى گوييد چنين آدمى لايق حمايت واعتماد نيست. براستى آخرين بارى كه قصد حمايت از من و يا خواسته هاى مرا داشته ايد چه وقت بوده است. كه حالا با “چموشى_” من آنرا ميخواهيد پس بگيريد؟ من ازشما مى پذيرم كه شما حامى تدريس زبان تركى در مدارس هستيد اما آيا با اين حمايت واقعا مى توانيد خودتان را مدرن بدانيد؟ فرض كنيم شما اين حمايت را نمى كرديد آيا آن موقع اصلا جاى بحثى باشما وجودداشت. شما داريد حداقلى را حمايت مى كنيد كه زمان حاضر آن را بخودى خود دردستوركار قرار داده است. آيا كسى امروز جرات آن را دارد كه از آزادى زبان تركى در ايران حمايت نكند. آيا چنين كسانى اگر وجود داشته باشند مى توان آنها را جدى گرفت. پس همانطور كه من قبلا هم گفته ام كسى كه امروز از آزادى زبان تركى در ايران حمايت مى كند هنر خاصى به خرج نمى دهد چرا كه راه ديگرى ندارد. حتى طيف پهلوى ها هم دارند به آن راضى مى شوند.
شما مى گوييد: [آیا من به عنوان یک آذربایجانی حق اینرا ندارم که بدانم مارالانها برای آذربایجان (که فقط ارث بابای ایشان نیست و ارث بابای بنده هم هست!) در انتهای راهی که شروع کرده اند، چه سرنوشتی را در نظر گرفته اند؟]. دوست عزيز سوال كردن از يك تبريزى كه “بگو ببينم مليت تو چيست” چه ارتباطى با سرنوشت آذربايجان دارد. اصلا من اهل بوركينا فاسو هستم اين چه كمكى به شما ميكند و يا چه ضررى به شما و يا آذربايجان مى زند. شما مى بايد عوض گير دادن به مليت من به نظرات من گير بدهيد وآنها را نقد كنيد.
نوشته ايد: [اگر یک بنیاد تبلیغات مذهبی باز کند و یا دست به اقداماتی بزند که سرنوشت مذهب را مستقیما تحت تأثیر قرار دهند، آنوقت بیجا می کند که بگوید کسی اجازه طرح این سؤال را ندارد، همانطور که دوچرخه فروش کامنت قبلی من حق ندارد از جوابدادن به سؤالاتی که مربوط به دوچرخه هستند طفره برود.] دوست عزيز براى شما چه فرق ميكنذ آن بابايى كه داخل آن بنیاد نشسته اهل نجف است ويا مدينه و يا قم و يا اينكه خود را متعلق به كجا مى داند. واقعا آيا فرقى مى كند. در ثانى من در كدامين بنياد نشسته ام.
نوشته ايد: [بنده هم می دانم که از یک فیلمساز نباید گرایش مذهبی و یا حتی سیاسی اش را پرسید، همانطور که یک سیاستمدار هم هیچ اجباری ندارد اسم فیلم مورد علاقه اش را بشما بگوید، ولی وقتی که سؤال در مورد مواضع سیاسی یک سیاستمدار مصداق “تفتیش عقاید” بشود، آنوقت ما یا با یک لطیفه طرفیم، و یا با همان چیزی که من به مارالان و مارالانها نسبت می دهم: فرار از شفافیت و آشکارلیق! (که همیشه با فریب و تحمیق مردم همراه بوده است و کسانی که دست به آن می زنند، هیچوقت اهداف مثبتی نداشته اند)] دوست عزيز آيا پرسش شما سؤال در مورد مواضع سیاسی من است. كجاى اين سوال ربطى به مواضع سياسى دارد. اگر مارالان اهل برلين مى بود آن موقع چه فرقى براى شما مى كرد. اين سوال دقيقا تفتيش عقايد است و هيچكدام از استدلالات و سوالات شما در خدمت آشكارليق نيست بلكه بر عكس درصدد لاپوشانى حقايق است. شما ميخواهيد با به كج راهه بردن بحث با تكيه بر باورهاى غلطى كه در ايران وجود دارد نظرات مخالف را از صحنه بدور كنيد.
شما با سالها سابقه كار سياسى نمى توانيد ندانيد كه شعار هاى اهانت آميز داده شده در تظاهرا ت خرداد ٨٥ نمى توانند ماهيت اين جنبش باشند. حتى يك نفر پيدا نشده كه خواسته باشد از چنين چيزى حمايت كند و نمى تواند هم وجود داشته باشد. اما شما با تكيه بر آن هر آنچه اهانت است به اين مردم و حركت مردمى شان وارد كرده ايد.
نوشته ايد: [شعار هارای هارای من ترکم به تنهایی هیچ بار منفی ندارد، این شعار ولی وقتی که در کنار شعارهایی مثل “زبان فارسی، زبان سگ”، یا “کرد، فارس، ارمنی، دشمن هر ترکی” و “هرکس که بی طرف است، از فارسها هم بیشرفتر است” قرار می گیرد، آنوقت یک شعار 100% راسیستی، ارتجاعی و انسانستیزانه می شود.] حالا كه مى بينيد بقول خودتان هارای هارای چى ها را نمى توان تنها بخاطر دادن شعار من تركم تخطيه كرد يك قدم عقب مى رويد تا به نوع ديگرى اين شعار را بكوبيد اين بار اما سر پوشيده تر. همان روز در يك كامنت ديگر بدينگونه نظر داده ايد:
[با کدام منطقی می توان “اعتقاد به تمامیت ارضی و وحدت ملی” را در معارضه با “اعتقاد به برابری همه آحاد ملت” دانست؟ این چه منطق بالغه ای است که بر اساس آن مخالفین تجزیه ایران متهم به نادیده گرفتن حقوق اقوام متنوع ایران می شوند؟..آیا نمی بینید که این راسیسم پنهان تا کجای این حضرات نفوذ کرده است؟ مارالان که می گویید ..]
يعنى مارالان چون جواب سوال ما را آنگونه كه دلمان ميخواست نداده پس تجزیه طلب است و ما كه مخالفش هستيم طبيعتا در صف مخالفین تجزیه ایران هستيم و تازه چيزى هم طلب كاريم. آيا اين عوامفريبى و دروغ بخورد خواننده دادن در لفافه نيست.

متاسفانه بى منطقى و جر دادن مخالف نظرى به هر قيمت پيش مى رود و مرزى نمى شناسد. در مورد نوشته من در مورد رضا پهلوى يك جمله را از نوشته بيرون كشيده و بدون در نظر گرفتن كل مضمون آن اين چنين مى خوانيم:
[در باره نظرش در مورد رضا پهلوی نکته جالبی می نویسد که از صدتا کتاب گویا تر است، توجه کنید: «من چند روز پيش دنبال كلمات ترك و آذرى در آنجا گشتم دريغ از يك نتيجه.»
یعنی مبنای قضاوت در مورد یک آدم این نیست که او تا چه حد به کرامت انسانی شهروندان و حقوق بشر و حقوق شهروندی معتقد است، ملاک این است که آیا او در سایتش کلمات “ترک” و “آذری” را آورده است یا نه!
آها! رضا پهلوی یک گناه دیگر هم دارد و آنهم اینکه «ايشان هيچ اعتقادى به كثيرالمله بودن ايران ندارد» یعنی مرتکب جنایتی شده است که یک درجه از تجاوز به کودکان پائینتر است!!!]

من پيدا نكردن کلمات “ترک” و “آذری” در سايت او را بعنوان يك نمونه آوردم اما نتيجه گيرى مشخصى تنها بر اساس آن نكرده ام. اما آميرزا كه گويا همه چيز براى لجن مال كردن مارالان برايش مقدس است ببينيد چه نتيجه گيرى كرده و آن را به گردن من ميگذارد. من در كجاى نوشته ام خطاب به خانم مهناز چنين قضاوت هايى كرده ام. تجاوز به کودکان چه ربطى به آن موضوع دارد. آيا اين عوام فريبى نيست. لطفا اگر كسى حوصله داشت نگاهى به آن دو نوشته من خطاب به خانم مهناز بيندازد و نظرش را بگويد.
اين بحث را مى توان ادامه داد اما فكر ميكنم بيشترش لزومى ندارد. با اين روش ها كه آميرزا با آن مى خواهد مخالفان فكرى اش را بى آبرو سازد به همه جا ختم ميشود الا به يك جامعه آزاد و دمكراتيك. اين روش ها در گذشته نزديك به قيمت جان بسيارى از انسان ها تمام شده است. بهتر است آنها را بر زمين گذاريم و طرحى نو دراندازيم.

۱۳۸۷ فروردین ۲۰, سه‌شنبه

تير خلاص

دوستانى كه طى ماه هاى اخير نو شته هاى شيرازى اوغلو و مرا خطاب به هم دنبال كرده باشند مى دانند كه ما در ماهيت، خاستگاه، اهداف و كلا درتمام آن چيزهايى كه به جنبش هويت خواهى (يا هر اسم ديگرى) ترك ها مربوط ميشوند، اختلاف نظر هاى ريشه اى داريم. اما تاكنون با هم بحث و گفتگو داشته و كمابيش هم رعايت اصول يك گفتمان آزاد را كرده ايم. من چندين بار زهرنيش ايشان را چشيده اما مى توانم با آن بسازم. ولكن مشكل من آنجا با ايشان شروع شد كه چند سوال ازمن كردند كه يكى هم مربوط به مليت من بود مبنى بر اينكه اصلا مليت من چيست. براى من كاملاآشكار بود كه ايشان پس از آن كه حوصله شان از يك بحث مدنى سر رفته دوباره به همان عادات قديمى برگشته و مى خواهد دوباره با پيش كشيدن مسيله مليت و تماميت ارضى بگويد نگفتم اينها همه وطن فروشند و مى خواهند مملكت را تكه پارچه كنند. با تاسف بسيار اين حربه پوپوليستى هنوز خريداران بسيار دارد و برخى از كامنت هاى اين سايت هم نشان دادند كه هنوز ما بعضى پيچ و خم ها را كاملا خوب تشخيص نمى دهيم. با اينكه آقاى نگاهى بلافاصله عكس العمل نشان داد و زنگ خطررا به صدا درآورد اما برخى دوستان موضوع را نگرفتند و گويا نمى خواهند هم بگيرند. من در كامنت هايم تا جايى كه مى توانستم اين موضوع را سعى كردم بشكافم و ديد خودم رانسبت به اين موضوع باز كنم. من گفته ام كه زاده و بزرگ شده تبريز هستم و بر كسى پوشيده نيست كه يكى از هواداران جنبش ملى و دمكراتيك ترك ها هستم. يكى از اهداف من از اين هوادارى آن است كه اگر فردا زيرخاك رفتم لحظه قبل از مرگ به خودم بگويم كه حداقل حرفم را زدم و سعى كردم بخشى ازاين ستم و تحقير را كه در گوشت و پوستم فرو رفته اند فرياد بزنم. شيرازى اوغلو مى داند من اهل كجا هستم اما بارها ميخواهد مليت مرا بداند و بعد هم آن سوال هاى كذايى را مطرح ميكند كه البته جوابى برايشان نخواهد گرفت. و چون آن جوابى را كه فكر مى كرد بايد بگيرد و در يك آرى و يا نه خلاصه شود نگرفت پس برخى دوستان نتيجه گرفتند كه بفرما نگفتيم. البته قطار از همان موقعى كه سوال در مورد مليت من مطرح شده بود بدون من حركت كرده بود و من در هر حال شانسى براى دفاع نداشتم. ذهنيت وطن فروشى اى كه خاندان پهلوى از تركها در ذهنيت بخش هايى ازايران زمينى ها بوجود آورده اند قربانيان بسيارى خواهد گرفت و ايكاش همه به دنياى مجازى محدود بماند. جالب است كه برخى دوستان مى گويند اگر كسى از اين “هاراى هاراى چى” ها مليت خودش را رو نكند ما به آنها اعتماد نمى كنيم. من كه فكر ميكنم با “هاراى هاراى چى” لقب گرفتن تير خلاص من در هر حال خيلى وقت است كه در رفته و تلاش براى جلب اعتماد كسى كه ورقه حكم مرا مدت هاست صادر كرده بيهوده مى نمايد. چرا فكر مى كنيد از كسى كه اهل تبريزاست بايد مليتش را پرسيد. اگر با اين كار نمى خواهيد سر ديگران را شيره بماليد چه هدف ديگرى داريد. چرا بايد يك تبريزى اظهار وفادارى كند. اگرسهم من يك به هفتاد ميليون است سهم شما هم دقيقا همان قدر است. اين نوع گفتمان يعنى عوام فريبى كه الحق شيرازى اوغلو آن را خوب بلد است. يك تصوير وطن فروشانه از كسى درست كردن در دنياى سياست به معنى آن است كه شما تير خلاص به آن بابا زده ايد. حالا من هزار بار هم كه سعى كنم آشكارليق كنم كسى باور نميكند و تازه اسمش را مى گذارند مظلوم نمايى. دستتان درد نكند. من به اين روش ها هرگز آرى نخواهم گفت.

هارای هارای من ترکم

آميرزاى عزيز، شعار “هارای هارای من ترکم” نه سخیف است، نه ارتجاعی است ونه راسیستی است.
“هارای هارای من ترکم” بدرستى ماهيت جنبش هويت طلبى تركها را در رساترين و آشكار ترين و خودآگاهانه ترين حالت به نمايش ميگذارد و بدرستى به شعار محورى هويت طلبى پس از خرداد ٨٥ تبديل گشته است و به خاطر همين موثر بودنش مورد غضب است. اين شعار بد جورى خواب ها را به هم زده و چون بمبى در گورستان سكوت صدا كرده است. بايد به مبتكران آن آفرين گفت ودستشان رابوسيد كه اين چنين خلاقانه شعارى پديد آورده اند كه در تاريخ ثبت خواهد شد. اين شعار همان طور كه قبلا بايندر بدرستى اشاره كرد فرياد كمك خواهى است و هيچگونه اهانت و يا دشمنى با كسى را نشان نمى دهد و تنها سياستهاى تحميق و زور بر عليه تركها را هدف قرار مى دهد كه آنها را مى خواست “از خود بى خود” كند. اين شعار مى گويد من ترك هستم ومن خودم ميگويم چه هستم و كه هستم و نه ديگران. اين شعار نشان ميدهد كه چگونه جامعه ترك زبان در ايران متحول شده و به چه حد از آگاهى دست پيدا كرده كه پس از هشتاد و اندى سال كه زبانش را بريده اند ققنوس وار سر از خاكستر فرهنگ كشى و ملت كشى در مى آورد اما وحشى وار خونش را بر زمين مى ريزند. اين شعار را هم چون “آيه قرآنى” مى بايد برسر در ها نوشت و هر روز از زير آن عبور كرد! اين شعار همچون تيرى است كه مركز تحميق و ستم و نابرابرى را نشانه رفته و دقيقا به هدف زده است. شاعر ترين شاعران هم قادر نبودند با تنها سه كلمه ٨٠ سال زور و بيعدالتى رااين چنين موثر وكارآمد بيان كنند. اين شعار طبل پايان بى عدالتى را به صدا در آورده و بزودى شاهد به بار نشستن درخت تنومند خودآگاهى و مبارزات دمكراتيك تركها خواهيم بود. تركها نشان دادند كه چگونه ميتوان معادلات سياسى را در يك جامعه كه خودرا به نديدن و نشيدن زده است به هم زد و بدرستى هم به هم زد. بر خلاف نظر شما من فكر ميكنم اين شعار نگاه به آينده دارد، آمال و آرزوهاى يك ملت را بسادگى بيان ميكند و سر چشمه آگاهى و بيدارى براى نسل جوان ترك زبان است. اين شعار مى گويد چگونه مى توان مليت و فرهنگ خود را داد زد و در عين حال از مجازات نهراسيد.

فرزند آن نظام

فرهاد عزيز، اگر پدر شاه چادر ها را به بهانه مدرنيت از سر زنان نمى قاپيد، اگر دهان نويسندگان را با نخ وسوزن به هم نمى دوخت، اگر مردم آزادى گفتار مى داشتند، اگرشاه با مصدق چنان نمى كرد، اگر هر دانشجويى به خاطر داشتن يك كتاب غير دلخواه در زندانها نمى افتاد، اگر دگر انديشان گرفتارساواك نمى شدند، اگر همه چيزو همه كس سانسور نمى شد، اگر به ما اجازه رشد فكرى، فرهنگى و اجتماعى مى دادند ما هم دنبال خمينى راه نمى افتاديم چرا كه آن موقع خمينى فرصت مى يافت نظراتش را بيان كند و ما مى توانستيم آنها را بخوانيم و نقد كنيم و در كوتاه مدتى گند نظراتش در مى آمد.
اگر ميخواهيم به كسى فحش دهيم، اگر كسى مسيول مستقيم پيش آمد هاى دهه هاى اخير است، آن كس غير از شاه و سيستم مخوف و ديكتاتورى او نبوده است. چه درست ميگويد آقاى نگاهى وقتى مى گويد:
“این نظام نتیجه یا فرزند آن نظام است”.
اين دقيقا ترجمان سرنوشت ايران و ايرانى است. ده ها سال زندگى در استبداد و خفقان وساواك و شكنجه و سرنيزه تنها به قهرو جبر مى انجامد. اين مختص ايران نيست و تمام جوامع بسته شامل آن ميشوند. مردم ايران يكى از بزرگترين خيزش هاى مردمى را در تاريخ به ثبت رسانده اند. براى بسيارى از جوانان در سال هاى ٥٦ و٥٧ زندگى بر روى آسفالتهاى خونين خيابانها به اتمام رسيده است. سزاوار نيست رژيم شاه را با مقصر بودن خود آن قربانيان تطهير كنيم.

تخت سلطنت

خانم مهناز، رضا پهلوى قصد دارد به ايران برگردد و بر تخت سلطنت تكيه زند. او خود را ميراث دار پدر بزرگ و پدر خود ميداند و بر اساس آن خود را شاهزاده ايران ميداند و محق براى ادامه سيستم سلطنتى. سيستم حكومتى_ اين خاندان يكى از ديكتاتورى هاى بزرگ عصر حاضر و خيزش مردمى بر عليه آن يكى از بزرگترين تغييرات سياسى عصر حاضر بوده است. نقد رضا پهلوى و تمام طيف حول او بدون در نظر گرفتن اين حقيقت_ بسيار تلخ ودرد آور بيهوده است. رضا پهلوى تاكنون يك كلمه در نقد سيستم ديكتاتورى كه ميخواهد در آينده با تكيه آن بر آن بر مسند قدرت تكيه زند نگفته. يك كلمه در مورد كميته مشترك ضد خرابكارى، در مورد شكنجه ها و بازداشت هاى خودسرانه، در مورد اعدام ها، در مورد وابستگى و خادمى پدر بزرگ و پدرش نگفته. و خيلى چيزهاى ديگر هم كه پدر بزرگ و پدرش براين مملكت وارد ساخته اند نگفته اما بقول شما پلاتفرم زيبايى نوشته. تركها هم حرف هاى قشنگ مى زنند و پلاتفرم هاى مترقى نوشته اند پس چرا حرف آنهارا باور نميكنيم. اگر مشكل در حرف زدن و بيانيه هاى زيبا دادن و مواضع مترقى گرفتن بود كه من اعتراف ميكنم ايرانى ها خيلى مترقى شده اند. حتى كاربه آنجا رسيده كه بخش هايى از سلطنت طلبان حاضر شده اند زبان “آذرى” تدريس شود. مشكل در موضعگيرى نيست. مشكل_ گرهى و اساسى و احتمالا لاينحل، گذشته خاندان پهلوى هاست كه آخرين وارث آن كلمه اى در باره آن برزبان نياورده است و بهمين خاطر از نظر من بحث در مورد تخت سلطنت و شخص رضا پهلوى موكول ميشود به زمانى كه ايشان صراحتا در مورد گذشته خاندان خودش موضعگيرى كند. هر آنچه او ميگويد و يا طرفدارانش ادعا ميكنند و فرياد ميكشند شبح بسيار سنگين و سربى بر آنها سايه انداخته و اين سايه هيچگاه آنها را ول نخواهد كرد تا زمانى كه آنها با گذشته شان تسويه حساب نكرده اند. به نظر من آنها چنين كارى نخواهند كرد. آنها ساخت فكرى كاملا متفاوتى دارند. آنها هيچگاه معنى و مفهوم دمكراسى و انتخابات را نمى توانند بفهمند و اجرا كنند چرا كه جهان بينى ديگرى دارند كه با اين مفاهيم ناسازگار است. اميدوارم اشتباه كنم. همانگونه كه در مورد حرف هاى من مشكوك هستيد و آنها را زير ذره بين ميگذاريد و درستش هم همين است لطفا در مورد ديگران هم همين گونه عمل كنيد. يك سخنرانى و يا موضعگيرى كنه مقاصد و اهداف را نشان نمى دهند. ما هميشه نبايد همه اساسنامه ها و برنامه هاى احزاب و سازمان ها را بخوانيم كه حتى خودشان هم به آنها عمل نمى كنند. رضا پهلوى نمى تواند مترقى باشد زيرا كه او از ديكتاتورى نبريده است. من هم همانگونه كه گفتم دليل عقب ماندگى او را عدم نيافتن كلمات ترك و آذرى در سايتش نديده ام. بلكه دلايل ديگرى دارد كه قبلا شرح دادم. پس با اين حساب من ضرورتى نمى بينم کارهای او را زیرورو كنم تا بدانم او چگونه مى انديشد. ما هرگز نمى توانيم بدون گذشته براى آينده طرح و برنامه بريزيم. راستش من نمى دانم با توضيحاتى كه در كامنت قبلى دادم چرا شما ميگوييد كه من با جستجوی کلی برای “ترک و آذری” نتیجه گرفته ام او عقب مانده و غیر دمکرات است. براى من مهم است كه او در مورد ترك ها چه مى انديشد و در مورد تظاهرات ٨٥ چه نظرى دارد امافقدان آن را دليل بر عقب ماندگى او نمى دانم و چنين ادعايى هم نكرده ام. درست است كه او مسيول اعمال پدرش نيست اما درست به اين دليل كه او فرزند آن پدر است و بهمين خاطر ادعاى سلطنت دارد مى بايد موضعش را در مورد آن مشخص كند و گرنه من شخصا به حرف هاى او اعتماد نخواهم كرد. نوشته ايد:

“انتظار اینکه او برای خوشایند مردمی که هنوز نمیتوانند بیطرفانه قضاوت کنند پدرش را بصلابه بکشاند انتظاری بیجاست و نشانگر کینهً کور و عدم درک واقعیات.”

خانم مهناز راستش من از اين نظرتان در تعجبم. اولا كه ميگوييد مردم نمیتوانند بیطرفانه قضاوت کنند. من فكر ميكردم ميزان، راى مردم است چه ما از راى آنها و نحوه قضاوتشان خوشمان بيايد يا نيايد. و حالا چون مردم مردم ما نمیتوانند بیطرفانه قضاوت کنند پس ما فعلا نظرمان در باره ديكتاتورى را به تعويق بيندازيم تا وقتى كه مردم ما توانستند بیطرفانه قضاوت کنند. يا من دارم بد مى فهمم و يا اينكه شما منظورتان را به روشنى نگفته ايد ويا اينكه همه چيز روشن است. با اين جمله اگر نظر واقعى تان را بيان نكرده ايد لطفا روشن گرى كنيد. البته كمى بعدتر خودتان اذعان داشته ايد كه “لازمهً دمکراسی و دمکرات بودن اینستکه محک راًی مردم را بپذیریم و حاضر باشیم وارد مبارزه ای گردیم که برایمان ریسک شکست دارد.” كه در اين مورد اختلاف نداريم.
در مورد مدرن و مدرنيته مى توان بحث كرد اما اگر “کمرنگ کردن تفاوتهای قومی و نژادی و زبانی در حقوق شهروندی” منجر به ناديده گرفتن حقوق من بشوند من چنين کمرنگ کردنى را نمى پذيرم. ايران شرايط ويژه خودش را دارد و مشكل ملى و تلاش هاى سيستماتيك براى زدايش فرهنگى يكى از مولفه هاى اصلى حكومت خاندان پهلوى و در ادامه آن حكومت ج.ا. است. اين مشكل بى شك از نظر من يك مشكل عمده است و نياز به پاسخ درخور دارد. مدرنيته هر چه هم باشد نمى تواند همرنگ سازى باشد. در مورد اين برداشت شما:
“بنظر من آنچه در تفکر او برای جامعهً ایران جدید است درک صحیح دمکراسی و موًلفه هایش است که اکثر ایرانیان (هم اپوزیسیون ملی و سراسری هم فعالان قومی)، حتی با ادعاهای مدرنیته و دمکرات بودن از فهمش عاجزند”
من اختلاف نظر جدى با شما دارم و قضيه را همانطوركه گفتم كاملا بر عكس مى بينم. آنچه او ميخواهد در اصل و اساس همان سيستم پدرش هست. شما بعضا حرف هايى مى زنيد كه به يكباره سوظن ها و ترديد هايى را كه به افكار من داريد بدون استناد غليان پيدا مى كنند مثلا: “در واقع تصورتان اینست که راًی مردم قرار است در جهت اهداف شما باشد. وگرنه اگر نتیجهً دلخواه را درش نبینید یکمرتبه لحنتان 180 درجه میچرخد و راًی همان مردمی که سنگشانرا بسینه میزنید پشیزی برایتان ارزش ندارد.” من آشكارا اعلام ميكنم كه ميزان، راى آزاد مردم است حتى اگر نتیجهً دلخواه من نباشد. اگر جايى چيزى بر خلاف آن را پيدا كرديد و فكر كرديد بر خلاف آن ميتواند باشد لطفا تذكر دهيد كه ممنون خواهم بود.
در مورد رفراندم فرضى ، من هميشه گفته ام هر كس قرار است انتخاب شود اين انتخاب او بايد ادوارى باشد يعنى چهار سال بعد بايد دوباره كانديد شود. انتخابى كه به انتصاب مادام العمر بيانجامد غير دمكراتيك است. كجاى اين حرف خط كشيدن و باطل كردن راى مردم است. خانم مهناز باور كنيد گاها در بعضى موارد نادر برداشت هاى سريع مى كنيد. مى نويسيد: “بله، دمکراسی شما و همفکرانتان و بسیاری از اپوزیسیون ملی ایران از این نوع است.” ما داريم روى موضوعى مشخص بحثى مشخص مى كنيم و شما قضاوت فله اى مى كنيد. اين دومين كامنت من در مورد اين موضوع و سوال شماست و شما بعد از اولين كامنت من چنين قضاوتى مى كنيد. پس دمکراسی شما از چه نوع است. سريعا همه چيز را فراموش كنيم بعدش همه چيز درست ميشود؟ نمى خواهم جو بحث را خراب كنم اما اجازه دهيد نظراتمان كمى روشن شوند بعد قضاوت مان را هم بكنيم.

۱۳۸۷ فروردین ۱۷, شنبه

رضا پهلوى

خانم مهناز با سپاس. همين ابتدا اعتراف ميكنم كه سياست هاى مربوط به “جبهه راست” “اپوزيسيون سراسرى” را آن چنان با دقت دنبال نمى كنم. دليلش شايد آن است كه من هيچ چيز خاصى و يا تازه اى در مواضع، فعاليت ها و موضع گيرى ها ى آنها نمى بينم كه براى من كشش داشته باشد كه مرا به فكر وادارد كه مرا جلب كند. من ادعا ميكنم كه همواره نوشته هاى مخالفان را با علاقه بيشترى مى خوانم تا نوشته هاى “دوستان”. اما هر بار كه سرى به سايت هاى اين بخش از “اپوزيسيون سراسرى” ميزنم همان چيز هايى را باز مى يابم كه سال هاست تغييرى نكرده اند. هر گاه سعى ميكنم مصاحبه اى از رضا پهلوى را گوش دهم و يا نگاه كنم وسط هاى كار آنقدر خسته كننده ميشود كه واقعا رغبتى به ادامه مصرف گفته هاى هزار باره نمى ماند. شايد حرف مرا باور نكنيد اما هيچ چيز اين “جبهه راست” براى من جالب نيست. موسيقى آنها موسيقى من نيست. شادى هاى آنها با من فرق ميكند. آنها همواره به خرابه هاى تخت جمشيد افتخار ميكنند اما من چنين احساسى ندارم. آنها زبان مرا حرف نمى زنند. شوخى هايشان و مزاحشان را مى فهمم اما شايد همانطوركه شما با يك آمريكايى نمى توانيد مثل يك ايرانى ارتباط برقرار كنيد من هم نمى توانم با اين آدم ها آن ارتباطى را برقرار كنم كه قادرم مثلا با يورغون بر قرار كنم. من با آنها فرق دارم. من اين را ميدانم اما فكر ميكنم آنها اين موضوع را نمى دانند، علاقه اى به دانستن آن ندارند، و شايد هم اصلا انكارش مى كنند. مى خواهم بدانيد من چگونه دنياى آنها را مى بينم و مى گيرم. من به لحاظ “عاطفى” هم نمى توانم با رضا پهلوى و هر آنچه در ارتباط با اوست ارتباط برقرار كنم. من خودم، نيازهايم و دنيايم را در آنها نمى بينم. اين يك طرف قضيه. من مواضع رضا پهلوى را نه از آن جهت عقب مانده ناميده ام چرا كه با او مخالفم. اگر چنين بود شما حق داشتيد. من چون هيچ موضع مشخصى از او نديده ام و يا نخوانده ام بر اين نظر بوده ام و هستم كه او همان راه پدر و پدربزرگش را ميخواهد برود. از منظر مسايل ملى و قومى كه اصلا حرفش را هم نزنيم كه او اينجا هم حرفى براى گفتن ندارد. من هيچ راه حلى و يا هيچ استراتژى از او نمى شناسم. چون هيچ چيز نمى گويد پس معلوم است كه هيچ چيز تازه اى ندارد و من ابدا دنبال حكومت سلطنتى نيستم. بهمين خاطر مواضع و ديدگاه هاى او را به معنى واقعى كلمه عقب مانده مى دانم. من به ياد ندارم كه اين واژه را در جايى بر عليه مخالفان فكرى ام بكار برده باشم. اگر هم بوده -كه من نمى دانم- بايد بسيار نادر باشد. اگر كسى بخواهد همان سيستم قبلى ويا چيزى شبيه به آن را دوباره برقرار سازد از نظر من غير دمكراتيك است. حتى اگر او بخواهد با يك رفراندم يكباره خود را پادشاه بنامد باز هم غير دمكراتيك است. تمامى نهاد هاى انتخابى مى بايد ادوارى باشند. يكبار انتخاب كردن و براى هميشه بر گرده مردم نشستن از نظر من مطرود است. از نظر من افكارى عقب مانده هستند كه براى نيازها ومشكلات زمان حاضر راه حلى ندارند و نجات را در گذشته ها جستجو ميكنند. آنهم گذشته هايى كه خونبار و ظالمانه و غيرعادلانه بوده اند. هر آن تفكرى كه بخواهد راى آزادانه مردم را دور بزند از نظر من غير دمكراتيك است. و من فكر ميكنم سلطنت طلب ها دوست دارند حداقل راى تركها و بلوچها و كردها را دور بزنند.
مى گوييد “تا آنجائیکه من دیده و شنیده ام رضا پهلوی یکی از مدرنترین و دمکرات ترین پلاتفورمها را نمایندگی میکند”. دوست داشتم اگر در اين مورد بيشتر مى نوشتيد. به خاطر اين گفتگو با شما هم كه شده من در مورد رضا پهلوى بيشتر خواهم خواند اما اگر شما هم منابعى ارايه دهيد ممنون خواهم شد.
ميدانيد كه رضا پهلوى هنگام انقلاب ١٨ يا١٩ سال داشته است. به هر حال براى كسى كه انواع و اقسام آموزشها آن هم در سطحى عالى داشته بلاخره كم نبوده اما قبول دارم كه سن بالايى هم نيست بويژ ه كه ايشان مدت كل اقامتش در ايران گويا بسيار كم بوده و احتمالا اگر ا و را در تهران به تنهايى ول كنيد گشنه مى ماند! بحث اصلا سن ايشان در آن زمان نيست. صحبت اين جاست كه ايشان با چيزى نزديك به ٥٠ سال سن نظرشان در مورد سياست هاى پدرشان چيست.
درست مى گوييد كه من به او اتهام ميزنم وقتى ميگويم او در پى احياى همان نظام پدرى و پدر بزرگى و بر اساس همان ديدگاه هاى ضد مردمى است. اما آيااو هدف ديگرى دارد. پس او دنبال چيست. با حلوا گفتن دهان شيرين نمى شود. با گفتن اينكه بايد نيروهاى نور بر پليدى غلبه كنند (از او خوانده ام) من چيزى دستگيرم نمى شود. اگر ما مارگزيده هستيم پس بهتر است از هر نوع ريسمان بترسيم و تفاوتى بين ريسمانها قايل نشويم. اميدوارم متوجه منظورم باشيد. برداشت من از طيف سلطنت طلب آن است كه آنها در پى همان سيستم گذشته باكمى آب و رنگ ديگر هستند و من كاملا از آنها دور هستم. من به آنها اعتماد ندارم.