۱۳۸۶ اسفند ۱۰, جمعه

گلسرخى

عليرضا Says

مارالان

براي من جالب است دلايل كسي را كه هنوز شخصيتي مانند گلسرخي را الگو و سرمشق رفتار سياسي خود قرار داده بدانم, كاش بيشتر توضيحمي مي داديد , همچنين آثاري از ايشان را كه عمل به آن متضمن سعادت مردم ايران و منطبق با منافع ملي و اقتدار كشور ما در عرصه جهاني باشد معرفي مي كرديد تا شايد با مطالعه آنها اين خيل عظيم گمراهان هم به راه راست هدايت مي شدند .

به نظر من ( صرف نظر از اين كه در صداقت افرادي چون او نمي توان شكي كرد )اگر بخواهيم نگاهي منتقدانه به سطح نازل تفكرات سياسي و جريان روشنفكري ايران بعد از سال 32 بيندازيم
موردي بهتر از تجزيه و تحليل دفاعيات گلسرخي پيدا نمي كنيم.

اما در مورد اين دوست روشنفكر!! قصابتان هم بگويم كه با همه توصيفي كه كردم همطراز دانستن اين آدم نفرت زده , متوهم , و كم سواد كه حرمتي براي الفاظ قائل نيست و تعهدي نسبت به كلماتي كه پيداست معني آنهارا هم درست نمي داند ندارد با گلسرخي بي انصافي است .
---

عليرضاى عزيز با تشكر. همانطور كه خودتان بدرستى اشاره كرده ايد منظور من نظرات اجتماعى و تحليل هاى گلسرخى نيستند. در تاييد اين نظر در اشاره به ستارخان هم در آن كامنت گفتم كه نظرات سياسى را بايد به نقد كشيد چرا كه زمان به جلو ميرود و شرايط را عوض ميكند. درزمينه هاى اجتماعى و سياسى هيچ چيز و هيچ شخص مقدسى وجود ندارد و نمى تواند وجود داشته باشد. مثال آوردن من از گلسرخى در ارتباط با شفافيت خواسته ها و نظرات او بود. صلابت و بيمانندى او در دفاع از حقوق مردم بود. هجوم برق آساى او به تابو هاى شاهنشاهى در دادگاه شاهنشاهى بود. به نظر من مقاومت براى احقاق حقوق انسانى يك ارزش بزرگ است و اسطوره گلسرخى ويا چه گوارا هم از اين ديد قابل تبيين است. بسيارى از مردمى كه چه گوارا را تا حد يك فرستاده مذهبى دوست دارند و مى پرستند شايد هم نمى دانند كه او دقيقا چه كسى بود و يا حتى يك سطر هم از او نخوانده باشند. اما او تبديل به يك حماسه شده است چرا كه او بى برو برگرد در مقابل زور ايستاده و براى گرفتن طبيعى ترين حقوق انسان ها مبارزه كرده است. كسى نمى پرسد كه آيا او سواد دانشگاهى داشته است يا نه. چند تا جلد كتاب خوانده بوده است. اصلا خواندن و نوشتن بلد بوده است يا نه. اين انتظارات را ميتوان از يك وزير كابينه داشت اما نه از كسى كه از خواست هاى بسيار ساده و قابل فهم براى انسانها دفاع ميكند و در اين راه از زندگى خود ميگذرد. مقاومت در مقابل استبداد و زور، دفاع از عزت و شرافت انسان هاست. هيچ انسانى حاضر نيست كسى به او ذره اى زور بگويد و يا به او اهانت كند. در سطح اجتماع نيز بايد چنين باشد. چه گوارا، گلسرخى و لسانى نمونه نادر انسان هايى هستند كه هر روز از مادر زاده نمى شوند. آنها چون الماس در ميان خيل ديگر جواهرات هستند كه نمى توان آنها راشكست. ايستادگى در برابر زور گويى ، يك ارزش بسيار والاست كه در جامعه امروز ين ايران نياز به آن بيش از پيش احساس ميشود. اگر لسانى و همرزمان او ، پيشاپيش مردم روزى آزادى رابه ما برگرداندند، آنوقت او ميتواند به مغازه اش برگردد و دانشگاهيان و درس خوانده هاى ما كه ماشااله به صورت ميليونى هم در صحنه حضور دارند ميتوانند وزارت و صدارت كنند و تمرين دمكراسى كنند. من لسانى را هم طراز گلسرخى و چه گوارا مى بينم چرا كه او با همان روشنى و سادگى و نيروى بى مثال از حقوق مردم دفاع ميكند. همه كثافت كارى ها را روى ميز مى ريزد. من حتما نبايد با تك تك نظرات لسانى موافق باشم. او پرچمدار مبارزه بى رحمانه در مقابل زور است و اين بسيار پر ارزش است. ما نمو نه هاى زياد از اين نوع نداريم. حكومت فعلى در ايران يكى از وحشتناك ترين و مخوف ترين سيستم هاى زورگويى و آدم كشى در دنياست سواى تمامى بحث هايى كه آن را سلطانى ويا غيره مى نامد. مقاومت در مقابل آن از زاويه دفاع براى گرفتن حقوق فرهنگى و اجتماعى تنها ميتواند حمايت مرا با خود داشته باشد. لطفا توجه كنيد كه من با چشمان بسته راه نمى روم. بعنوان مثال من بهيچ عنوان از رجوى و خانمش دفاع نكرده و نمى كنم چرا كه آنها سلاخ خانه ديگرى در سر دارند. اما وقتى لسانى از پايمال شدن حقوق خود و مردمش حرف ميزند و براى گرفتن آن مبارزه ميكند و اين مبارزه هم جهت و همسو با مبارزه براى احقاق آزادى هاى سياسى در كل ايران است، آن وقت مى بايد در مورد نحوه قضاوت در مورد لسانى و افراد نادرى مثل او تامل كرد. سى سال است كه آخوند ها حكم ميرانند و آخرين هديه شان به مردم و دنيا آقاى احمدى نژاد مى باشد كه اتفاقا استاد دانشگاه هم هستند. اگر ميخواهيم اين وضعيت تكان بخورد نبايد از الفاظ لسانى زياد بترسيم چرا كه جنبش مردم در آذربايجان در مجموع ماهيتى دمكراتيك دارد و اگر من خودم روزى احساس كنم كه بر خلاف آن است جزو اولين كسانى خواهم بود كه آن را به نقد خواهد كشيد.

۱۳۸۶ اسفند ۸, چهارشنبه

انديشه استقلال

آقاى نگاهى چوخ لى تشكور اليرم كى وقت گويوب و بو حقيره جواب يازميسوز. با تشكر و سپاس فراوان از كامنت تان در مورد نوشته من. آنچه را كه من بعضا با آن صفحاتى را سياه ميكنم افكار، نظرات، برداشت ها و مشغوليات ذهنى خودم هستند. از چند و چون نوشته اخير هم معلوم است كه تماما نظرات خودم هستند. نه به جايى استناد كرده ام و نه آمارى براى آن موجوداست. آنچه من سعى به روى كاغذ آوردنش دارم در حال حاضر فراغ از هر گونه بند و بارهاى احتمالى است. من دوست دارم آنچه را كه در باره سر نوشت خودم و همسايه ام و هم شهرى هايم به ذهنم ميرسد عنوان كنم. تنها چيزى را كه مراقب هستم، عدم توهين و افترا به ديگران، حفظ حرمت و در مجموع رعايت اصول اوليه اى است كه در اين فوروم مى بايد آنها را رعايت كرد. غير از آن من محدوديت ديگرى براى عنوان كردن نظراتم نمى بينم. من كاملا متوجه منظور شما هستم اما قبلا هم نشان داده ام كه درست است كه بايد واقعيت ها را ديد و مشكل و يا سهل الوصول بودن اهداف را سنجيد اما از سوى ديگر معتقد هستم كه براى دست يازى به آمال و آرزو هاى بزرگ بايد با خود آگاهى كامل، با پيشانى باز و با جرات و اطمينان بسيار بالا وارد بازى شد. سر مشق من در اين راه اگر فقط بخواهم دو تا اسم ببرم خسرو گلسرخى و قصاب روشنفكرخودمان است. من بسيار ناچيز تر و حقيرتر از آن هستم كه ادعاى نمايندگى حتى يك انسان ديگر غير از خودم را داشته باشم. شايد چرايى اينكه شما به اين نتيجه رسيده ايد كه من ادعايى دارم ، به نا توانى من در بيان منظورم بر گردد. چون من نه نماينده كسى هستم و نه خود را نماينده كسى ميدانم و نه در پشت ميز مذاكره اى نشسته ام و نه ما در آستانه يك تصميم گيرى مهم و حياتى هستيم و فعلا در هيچ فاز_ بخصوص_ تاريخى هم قرار نداريم و من هم به كسى بدهكارى سياسى ندارم (لطفا تعبيرات ديگر نكنيد منظورم فقط خودم هست) پس به خودم اجازه ميدهم آنچه را كه در ذهنم دارم با رعايت اصول ياد شده عنوان كنم. اين حقير در مباحثات سياسى ، تنها رعايت اصول وارزش هاى شناخته شده انسانى را در مد نظر دارم و اگر با نظراتم تنهاى تنها هم كه باشم باكى ندارم. مهم آن است كه به خودم و افكارم كه مبتى بر يك سرى اصول هستند وفادار مى مانم.´
نظر من در مورد وجود انديشه استقلال در ميان تركهاى ايران كه من آنها را ملت مى دانم و مينامم و دليلش را هم خيلى ساده قبلا گفته ام به برداشت هاى شخصى من برميگردند كه در اين خطه زاده و بزرگ شده است و دوران جوانى را هم پشت سر دارد. ملتى را كه ٨٠ سال است دارد زير انواع و اقسام تضييقات و توهين ها و بى حقوقى ها زندگى ميكند نمى توان بهمين سادگى رفت و نظرشان را پرسيد و انتظار داشت كه آنها هم نظرشان را صريح و روشن اعلام كنند. براى آنكه اين مردم حرف بزنند ابتدا بايد به آنها اطمينان داد كه كسى آنها را به دليل ابراز نظر گردن نمى زند. براى آنكه اين مردم حرف بزنند و بگويند واقعا چگونه فكر ميكنند بايد اول كمى هواى آزاد استنشاق كنند. مى بايد داوطلبانه نمايندگان واقعى شان را در محيطى دوراز فشار و ارعاب بتوانند انتخاب كنند. چنين نمايندگانى مى بايد فرصت وجود پيدا كنند. اگر در پروسه اى آزاد و دمكراتيك مبتنى بر انتخابات آزاد اين مردم آمدند و گفتند ما هيچ علاقه اى به بحث استقلال نداريم آنوقت من اين انديشه و برداشت را به كنارى مى نهم و خود را با واقعيت عينى دمساز ميكنم و از در سازش در مى آيم كه يكى ازاركان دمكراسى است. ولى تا آنجا، هيچگونه محدوديتى در ابراز افكارم نمى بينم و اگر كسى دنبال آتو ميگردد فكر ميكنم من كوچكتر از آن باشم كه ارزش مراجعه به من باشد. آنچه براى من بسيارمهم است استقلال انديشه هاى سياسى است. در ابراز انديشه هاى سياسى بويژه در مورد مسيله ملى بايد تمام آنچه را كه بوى عفونت ميدهد روى ميز آورد و بيرحمانه و آشكارا در مورد آن به بحث نشست. من چيزى براى پنهان كردن ندارم. نياز ما امروز، شفافيت چارچوب هاى فكرى مان است. دمكراسى تقيه بردار نيست. اعتماد واقعى مردم را تنها ميتوان با ريختن تمامى ورق هاروى ميز به دست آورد. وجود انديشه استقلال به خودى خود ابدا منفى نيست. وجود چنين انديشه اى در بين تركها و كردها و بلوچها انعكاس مقاومت بر حق آنها بر عليه تحميل است. من آشكارا ميگويم چگونه فكر ميكنم و در ته مغزم چه خبر است. اين تنها راه جلب اعتماد مردم خودى است. گرانيگاه افكار و اعمال من ابتدا مردم تحت ستمى هستند كه من خودرا متعلق به آنها ميدانم. اما اين حقيقت كه “من” زبان فارسى را به زور ياد گرفته ام و يا اين حقيقت كه به “من” اجازه يادگيرى زبان مادريم داده نمى شود را نمى توانم كتمان كنم. من با اين خوارى بزرگ شده ام. من هيچگونه مشكلى با زبان فارسى ندارم، كلمه اى بر عليه آن ننوشته ام، هيچ مشكلى با ادبيات فارسى ندارم ، دوستان و فاميل فارس زياد دارم و به آنها بسيار احترام قايلم. من مردم عادى فارس زبان را مسيول هيچ ستم و بيعدالتى نمى دانم و توهين به زبان آنها را قابل قبول نمى شمارم. من با اين خوارى بزرگ شده ام كه به من ترك خر بگويند. حتى اگر كسى به زور بخواهد عسل در دهان شما بريزد مسلما ناراحت خواهيد شد. من نمى خواهم و نمى توانم به اين مسايل بى تفاوت بمانم. من ميخواهم دقيقا آنچه را فكر ميكنم اگر زبان الكنم يارى كند بدون تعارف بازى بيان كنم. همانطور كه يورغون گفت ما در مقابل نسل هاى بعدى جوابگو هستيم. من معنى اين حرف را مى فهمم و به مسيوليتى كه با خود همراه مى آورد آگاه هستم. مثال آوردن از پيشه ورى و يا ستارخان و يا ديگران كه آنها خواستار ايرانى ماندن بودند ويا سخنانى شبيه به آن همه درست. بسيار هم قابل احترام. اما انديشه هاى سياسى براى زمان خود خوب هستند. ايده هاى صد سال قبل را مى بايد نقد كرد و به بحث گذاشت حتى اگر سخن ستار خان باشد. شرايط همانطور كه ميدانيم عوض شده اند و انديشه ها هم بر همان اساس بايد تغيير كنند. يكبار ديگر جهت روشن شدن نظرات: من هرگز از زبانى ، چه فارسى چه زبان ديگر نفرت نداشته ام و ندارم. در مورد فاشيسم هم در مباحثات با شيرازى اوغلو كه باييندير را به گوبلز تشبيه ميكرد گفته ام كه من معتقد به مفهوم فاشيسم فارس نيستم و هرگز هم آن را بر خلاف ديگران (از هر جبهه اى) بكار نبرده ام. با ارادات بسيار.

فاشیسم ؟

مرتضی نگاهی
مارالان عزیز،
اگر روزی مساله یا موضوع آذربایجان در مجلس یا جامعه روشنفکری مطرح شود، نوشته شما بهترین آتو را دست مخالفان شما می دهد که:نگفتیم!…
شما حتما از نظر سنی جوان هستید. هرچند من شخصا نوع نگاه و طرز گفتمان شما را تحسین می کنم. اما شما هرگز و هرگز و هرگز نمایندهء قاطبهء مردم (نه ملت!) آذربایجان نیستید. همچنان که من نیستم، علی تبریزلی هم نیست، غلام یحیی هم نیست و آیدین هم نیست و …
ما همگی شاید در یک نقطه اشتراک نظر داریم: آزادی فرهنگی و زبانی برای مردم آذربایجان و تدریس زبان مادری برای همهء غیرفارسی زیان در ایران. این حق مسلم ماست!
اما همانطور که ستارخان بزرگ به زبان ترکی گفت ما هرگز زیر بیرق روس ها نخواهیم رفت و ایرانی خواهیم ماند و … منظورش از ایرانیت نه آنی است که شما و پان ایرانیست ها می زنند. ایران کشور همهء ماست. ایران کشور فارسی زبانان (فارس ها) ترکی زبان (ترکان) بلوچ ها و کردان و ترکمن ها و سمنانی ها و خراسانی ها و یهودی ها و بهایی ها و اهل حق و یزیدیان و کمونیست ها و مجاهدین و … همه است.
دوست عزیز من،
من دیروز از بته بیرون نیامده ام. شعرهای نخستینم را به زبان ترکی گفته ام که یکی را هم شاملو در کتاب جمعه چاب کرد (گونش کیمی …) خودش هم ترجمه کرد! دوست داشتن زبان ترکی به معنی نفرت از زبان فارسی نیست. مثلا محال است یک باسک یا کاتالان در اسپانیا زبان اسپانیایی را زبان سگ ها بداند.(من به سگ ها و حیوانات دیگر علاقه بسیاری دارم!) چون زبان اسپانیایی زبان دن کیشوت و لورکا و … است. زبان والایی است.
زبان فارسی هم زبان والایی است. زیباترین آثار شعری دنیا از فردوسی و رودکی و نظامی گرفته تا حافظ و سعدی و شهریار و سپهری و فروغ و شاملو و براهنی و سیمین بهبهانی و …. و … به این زبان سروده شده اند و اینها میراث ملی ما هستند.
دوست عزیز شما همان شلاقی را بر پیکر عباس لسانی وارد می آورید که احتمالا شکنجه گرانش به جرم تجزیه طلبی بر پیکرش وارد می آورند. (می دانم تند می روم ولی واقعیت همین است دیگر!).
من پس از انقلاب پنج شش بار به ایران سفر کرده ام و همواره در کوچه و خیابان، تاکسی و اتوبوس، در تمام مهمانی ها و گردهم آیی های خانوادگی و دوستان موضوع تجزیه از ایران و استقلال طلبی و یا پیوستن به جمهوری آذربایجان را مورد پرسش قرار داده ام. نتیجه شاید برای شما که فقط با احساسات دنیا را می نگرید مایوس کننده باشد! در تمام همه پرسی ها ناقص من که می دانم شاید بیش از ده در صد هم خطا در آن باشد، بیش از 5 در صد مردم آذربایجان موافق جدایی و استقلال نبودند. باید توجه داشته باشید که خاندان من حدود صد نفر جمعیت جمعیت تحصیل کرده و بیسواد دارد و همه و همه عاشق موسیق آذربایجانی و شعر ترکی و اهل بزم هستیم!
ساغ اول! (نوش)

نیز من به فاشیسم فارسی اعتقاد ندارم و به گمانم اگر آقای عباس لسانی مشاور خوبی داشت هرگز این اصطلاح را به کار نمی برد. اما شوونیسم فارسی (برتری زبان فارسی در برابر زبان های غیر فارسی رایج در ایران و کوبیدن زبان های دیگر به نفع زبان فارسی) متاسفانه و شوربختانه از زمان پهلوی ها وجود داشته و وجود دارد.
شوونیسم با فاشیسم زمین تا آسمان فرق دارد!
…..
مخلص
یولداش

به نقل از http://negahi.com/yoldash/?p=539#comment-48562

استقلال طلبی

استقلال طلبی: درست است كه در نامه عباس لسانى سخنى از استقلال طلبی در بين نيست اما به نظر من ذهنيت استقلال در بين تركها و درآذربايجان وجودداشته و دارد. اين تفكر جزوى از هويت اين ملت است و گذشته صد سال اخير بارها آن را نشان داده است. اين ايده چون بذرى است كه همواره در زمينى حاصلخيز پاشيده مى شود و نسل به نسل برداشت مى شود اما بدون آنكه كسى قادر به اندازه گيرى وزن و يا حجم آن باشد. اعتراضاتى كه در اين سرزمين همچون آتشفشانى به يكباره سر بر مى آورند و همه معادلات از بالا طراحى شده را بهم ميريزند در نوع خودبى مثال هستند. اين چنين خروشهايى همچون بهمن ٥٦ ويا خرداد ٨٥ زمينه اجتماعى لازم دارند، زمينه اى بسيط و عميق در بين مردم و در اعماق تفكرات و آرزوهاى آنها. احدى قادر نبود چه در سال ٥٦ و چه پارسال وجود چنين پتانسيل درونى يى را پيش بينى كند. اين نقاط عطف در تاريخ تركهاى آذربايجان نشان ميدهند كه يك سرى خواسته ها و آمال مشترك اين مردم را به هم پيوند مى دهد و يك سرى فشارها و تحميلات و تضييقات دراز مدت صفوف آنها را فشرده تر ساخته و ميسازد. نحوه مقاومت، طرز برخورد و ظاهر شدن زندانيان آذربايجانى نيز كم نظير است. همين نامه لسانى، خوار شمردن تمام دستگاه عريض و طويل قضايى، جلوگيرى از شلاق خوردن در زندان بيان گر يك خود آگاهى بلامانند در بين تركها ست. اين چنين مقاومتى در مقابل سفاكان رژيم براستى كم نظير است. تاكيد تركها بر امورفرهنگى شان بالخص موسيقى، رقص، شعر وادبيات بخشى از مقاومت آنها در مقابل فرهنگ ناخواسته و تحميلى است. در مقابل، سوظن دايمى از سوى حكومت هاى تهران و افكار عمومى_ هدايت شده در برابر حركات و انديشه هاى برخاسته از اين خطه نيز همواره وجود داشته و خواهدداشت. همانگونه كه ذهنيت استقلال را نمى توان از افكار تركها پاك كرد، سوظن و حتى كينه نسبت به هر حركت و ايده تركها را نيز نمى توان از ذهنيت قدرتمداران پاك كرد. استبداد و اختناق و ستم همچون آب و آفتاب بر كشتزار تفكر استقلال خواهى عمل كرده همانگونه كه بر عدم اعتماد و سلطه گرى ازسوى مقابل افزوده است. تنهاو تنها آزادى هاى همه جانبه واقعى در زمينه هاى اجتماعى و سياسى وفرهنگى و اقتصادى و آموزشى مى توانند در ايران در درازمدت ديوار هاى بلند عدم اعتماد و نفرت و كينه را كوتاهتر سازند. زمينه دادن چنين آزادى هايى در ايران امروز فعلا وجودندارد اما زمينه هاى احقاق و گرفتن آنها را نمى توان نديد.

۱۳۸۶ اسفند ۷, سه‌شنبه

كوزوو

كوزوو: جنگ در يوگسلاوى باتحريك كشورهاى اروپاى غربى شروع نشد. كشورهاى اروپاى غربى هيچ نفعى در ايجاد آن جنگ نداشتند و تا مى توانستند در ابتداى جنگ از شعله ور شدن آن جلو گيرى ميكردند اما دشمنى ها و كينه جويى ها در يوگسلاوى همانطور كه زمان نشان داد عميقتر و ريشه دار تراز آن بودند كه در اوايل آن جنگ تصور مى شد. كشورهاى اروپاى غربى همچون آلمان به اين جنگ كشانيده شدند بى آنكه خود بخواهند. اين كشورها مجبور به مداخله و پذيرش ده ها هزار جنگزده و آواره جنگى شدند. قساوت ها و جنايتكارى ها در اين جنگ گوى سبقت را از بسيارى از تنازعات اين چنينى در ربود. شدت و حدت جنگ و كشتارها و تجاوزات دسته جمعى به آن حدى بود كه اروپايى ها غيراز مداخله و تلاش براى ميانجيگرى راه ديگرى نداشتند. ميتوان به آلمان ايراد گرفت كه چرا آنهااولين كشورى بودند كه كرواسى را به رسميت شناختند و آن را در ارتباط نزديك آنها در جنگ دوم جهانى ديد. ميتوان گزارشاتى را مثال آورد كه در آن نيو نازى هاى آلمان را متحد با كرواسى ها برعليه صربها نشان ميدهد. چنين جنگ خانمانسوز و وحشتناكى فقط ميتواند بازنده داشته باشد. ميتوان انواع و اقسام اتهامات را به ناتو و كشورهاى اروپاى غربى نسبت داد بى آنكه بتوان آنها را ثابت كرد. آلمان و انگلستان و فرانسه و ديگران معصومان بيگناه نيستند و طبيعى است كه در چنين مناقشه اى سعى ميكنند اگر وارد شدند طورى عمل كنند كه منافع دراز مدت آنها حفظ و ابقا شود. اما آلترناتيو چه مى بوداگر قرار مى شد اروپايى ها پا جلو نگذارند. كه ايران و عربستان آنجا نيرو بفرستند و يا ولاديمير پوتين. قدر مسلم آن است كه در اين جنگ در و پيامد هاى آن بيعدالتى هاى زيادى در حق انسانها شده است. اما آيا چه كسى مسيول بوده است. بدون ناتو و نيرو هاى سازمان ملل در در كوزوو آنها هيچ تضمينى براى امنيت شان ندارند. با استقلال شان شايد قدمى برداشته اند براى زندگى در صلح و آرامش. ميتوان به راهكارها انتقاد كرد ولى حتى اگر دست شيطان بزرگ هم پشت آن باشد به نظر نمى رسد كه مردمانش مشكل چندانى با آن داشته باشند.

۱۳۸۶ اسفند ۵, یکشنبه

پلوراليسم

پلوراليسم: اگر يك فعال ترك و يا فارس ويا هر كس ديگرى از حق دانش آموزان بهائی برای ورود به دانشگاهها دفاع نكند ويا اگر آن را زير سوال ببرد من جزو كسانى خواهم بود كه در مخالفت با آن به پا خواهم خاست. حال اينكه چرا اين موضوع و يا مشكلات همانند آن در نوشته هاى فعالان ترك ديده نمى شود دليل بر عدم حمايت از آن ها نيست. من جنبش ترك هاى ايران را چون نوزادى مى بينم كه دارد يواش يواش راه مى افتد. نمى توان انتظار زيادى از آن داشت. در اينكه ما همه بايد جلوى چنين محدوديت هايى بايستيم بحثى نيست. اما از ديد خودم فكر ميكنم كه كانون توجهات اين جنبش مسايل منطقه اى و محلى هستند. من چند بار گفته ام كه دليل اينكه تاكيدم بيشتر تركها هستنداز اينجا ناشى مى شود كه ترك هستم و مسايل آنها را شايد بهتر مى شناسم. من نمى دانم مسايل محلى و ننطقه اى در كرمان يا اهواز چگونه اند. آن ها را نمى شناسم. بحث روى مشكلات عمومى نيست. مسايلى كه مردم اهواز دارند احتمالا از نوع ديگرى هستند تا در تبريز. و اين همان سخنى است كه من روى آن تاكيد دارم مبنى بر اينكه علاوه بر آن كه اين كشور بزرگ است يكدست هم نيست. لاپوشانى تفاوت ها كمكى به حل آنها نمى كند. و اين حرف همسو با نوشته اخير شماست كه مى پذيريد كه “هریک از ما اولیتهای خود را داریم و حق داریم برای آنها مبارزه کنیم.” و يا “منهم بعنوان یک زن فارس حق دارم تمرکزم را روی مسائل زنان قرار دهم و فعالیتی برای مشکل زبان مادری نکنم.” شما بسيار بجا و درست نوشته ايد چرا كه اين نظر تنوع و تكثر را مى پذيرد و “جبهه” هاى متعددى برعليه رژيم باز ميكند. در تاييد همين نوشته شماست كه من مى گويم مبارزه ترك ها و كرد ها و ديگران براى گرفتن حقوق شان همسو و هم جهت با مبارزات ديگر گروه ها از جمله زنان و اقليت هاى مذهبى است. فرآيند اين مبارزات بنيان هاى حكومت اسلامى را تضعيف ميكند. نوشته بولود همين را ميخواهد.
مسلما اگر اين مبارزات كما بيش مستقل از هم دفاع كنند كه ايده آل است. اما اگر دفاع هم نمى كنند حداقل نبايد همديگر را نفى كنند. با شنيدن فريادى از آذربايجان و يا كردستان و بلا فاصله در خطر ديدن تماميت ارضى همان شمشير داموكلسى است كه هميشه برسر ما نگاه داشته اند و تنها كسى كه از آن بهره مى برد و خواهدبرد حكومت ولايت فقيه است. كجايند آنها كه چند ماه قبل تماميت ارضى را در خطر مى ديدند و همچون حزب توده بعد از انقلاب، خود را در صف خامنه اى و احمدى نژادمى ديدند. فاجعه آن جا شروع مى شود كه دوست مان شيرازى اوغلو متحد با سپاه پاسداران حاضراست مبارزت مردمى را سركوب كند. برگرديم به موضوع ديگرى كه اشاره كرده بوديد مبنى بر اينكه “در این تفکر یک مورد خاص نقض حقوق بشر (مثلاٌ ممنوعیت آموزش زبان مادری) بعنوان هستهً مرکزی مبارزه تعیین میشود و بصورت یک تست یا فیلتر برای رد یا قبول هر نوع فعالیت دیگر مورد استفاده قرار میگیرد.” با پذيرش_ وجود_ مبارزات با انواع متفاوت به ناچار بايد قبول كنيم كه هر كدام از آنها مركز ثقل خودشان را دارند. من به جنبش زنان كاملا حق ميدهم كه ديگران را از كانال مسايل و مشكلات خودشان ببينندو ارزيابى كنند. اگر كسى،حزبى و يا نظرى همسو با مبارزات آنها نباشد و يا آنها را نادیده بگيرد ويا به آنها اتهام “فمينيست!” بزند كاملا روشن است كه آنها راه خودشان را ميروند و براى رسيدن به خواسته هايشان به تنهايى مبارزه ميكنند. حالا چرا من چنين ديدى دارم و نظرات را اززاويه حقوق ملى قضاوت ميكنم؟ اگر وجه غالب تفكر در جامعه ما به آنسان بودكه شما در نوشته اخيرتان به آن اشاره كرده ايد كه پلوراليسم را مى پذيرد(من برداشت خودم را از نوشته تان منظورم است) و برخاسته از اين تنوع، تنوع در نحوه مبارزات را هم مى پذيرد و مبارزه براى زبان مادرى را طرد و محكوم نمى كند چرا كه آنها را دسيسه آمريكا نمى داند و گشايش دروازه ها براى امپرياليسم ارزيابى نميكند آن موقع نحوه برخورد من كه صحت و سقم نظرات را از زاويه مسايل ملى مى بيند نادرست مى بود. اما تفكرى كه در ايران نفوذ دارد مى گويد ما يك ملتيم، يك ريشه داريم، مشكلات مان يكى است و مبارزه قومى تضعيف مبارزه عمومى بر عليه رژيم است و به همين خاطر تركها نه تنها كمك نمى شوند كه هيچ، بلكه بر عكس كوبيده مى شوند به اين اتهام كه تجزيه طلبند. ديد اشتباه، اينجاست كه نتيجه هولناك خود را نشان ميدهد و كسانى كه فكر ميكنند دارند در راه دمكراسى مبارزه ميكنند به يكباره خود رادر صفوف فشرده پاسداران مى يابند. ايراندوست بايد خيلى خوب اين موضوع را بشناسد. نمونه به روز_ حمايت از “خط امام”، موضعگيرى در مقابل حركات ملل ايران در راه احقاق حقوقشان است. اين تراژدى تاريخ است. اگر نيست دوستان مى توانند نظراتشان را بازگو كنند. با وقوف به اين تفكر غالب در ايران است كه من سياست را از كانال مسايل ملى مى بينم. آنهايى كه تفاوت ها را نمى بينند و همه را و همه چيز را در ايران يكى مى پندارند،مى بايدنظرشان را آشكارا در مقابل حركات ملى ابراز دارند، اما اين كاررا نمى كنند. چرا كه شايد هم بقول پياله چى وجود چنين حركات و يااز ديد من چنين جنبش هايى را انكار ميكنند. براى من جبهه ملى نمونه اسف بار چنين ديد سياسى است.

عقب مانده و پیشرفته

... عزيز پرسيده ايد فرق بین کشورهای عقب مانده و پیشرفته در چیست؟ به نظر من مهمترين عامل، ساختار هاى سياسى و اجتماعى و به تبع آن فرهنگى و اقتصادى هستند. انسانها همه جا عقل و شعور يكسانى دارند و اين محيط پيرامون است كه آنها را فرم ميدهد. بهمين خاطر اشتباه نيست اگر خودمان را با سوئیس و کانادا مقايسه كنيم. اگر امكانات و شرايط آنجا را به ايرانى ها ميداديد آنها هم كما بيش جامعه اى قابل زيست از آن مى ساختند. شاهدش هم ايرانى هايى هستند كه در خارج زندگى مى كنند، در تمامى زمينه فعالند و بسيار موفق هم هستند. انسان نمى تواند مقايسه نكند. مقايسه جزوى جدايى ناپذير از سرشت انسان است. تنها مى ماند اينكه چه چيز را با چه چيز بايد مقايسه كرد و چه عواملى را در مقايسه بايد در نظر گرفت. لزومى به گفتن نيست كه ما در خيلى از زمينه ها از كشور هاى نامبرده عقب هستيم اما من اطمينان دارم كه در يك محيط نسبتا مناسب خيلى سريع ميتوان زمينه هاى رشد همه جانبه را حتى در ايران فراهم آورد. نا هنجارى هاى ظاهرى درجامعه را بايد درست ارزيابى كرد. سينه زنى و قمه زنى و چاه جمكران و اين قبيل كارها و "اعتقادات" مى توانند سريعا جاى خود را به كارها و اعتقادات "منطقى" و "مقبول" دهند. منظورم اين است كه نبايد زياد تحت تاثير "ظواهر" امور اجتماعى قرار گرفت. مثالش هم ايران در سال ٥٦ است كه به عقل هيچكس نمى رسيد كه چند ماه بعد شاه پا به فرار خواهدگذاشت. جامعه ايرانى از درون بسيار متحول شده است. وحشت حكومت حتى از مجله زنان اين را نشان ميدهد. جامعه ما بسيار شكننده است چون درختى كه از درون پوسيده باشد. هدف ما رسيدن به نوعى از جامعه اى است كه كشور هاى نامبرده آن را مدت هاست ساخته اند. پس هر از چندى مقايسه كردن ضررى به كسى نمى زند.

۱۳۸۶ اسفند ۴, شنبه

سياست خارجى

در مورد سياست خارجى آمريكا و انگلستان و فرانسه كه استعمارى، سلطه گرايانه و اشغالگرايانه بوده است ترديدى نيست. هندوستان، ويتنام، الجزاير، شيلى، نيكاراگويه، پاناما و غيره مثال هاى متعددى براى اين ادعا هستند. خوب اين قبول. ولى آيا آمريكايى ها و يا انگليسى ها مى توانستند بدون پهلوى هاى خودمان آنگونه در ايران ببرند و بدوزند. آيا ما خودمان عاملى براى پياده كردن سياست هاى آنها نبوده ايم. آيا غربى ها مى توانسته اند بدون نيرو هاى داخلى اهداف شان راپيش ببرند. در اينكه آمريكا زور دارد و خيلى كار ها ميتواند بكند امرى بديهى است. اما آيا واقعا هر كارى را ميتواند بكند؟ يا در كجا ها ميتواند منظورش را بهتر پيش ببرد و دركجا كمتر. آيا هر چه جوامع مستبدتر باشند زمينه مناسبى براى پياده سازى و پيشبرد اهداف آن فراهم نمى شود. در اينكه سياست، بازى قدرت است احتمالا اختلافى نداريم. هر كس زور بيشتر دارد سعى ميكند از آن استفاده ببرد. ميتوان به آمريكايى ها فحش داد. ولى اين براى ما نان و آب نمى شود. به نظر من آمريكا در يك جامعه آزاد و دمكراتيك شانسى ندارد يا شانس كمترى دارد. ما با تمام قوا بايد به سوى آزادى برويم. ميگوييد نمى گذارند. خوب ديگر اينجاست كه بايد هنرمان را نشان دهيم. مگر هنر نزد ايرانيان نيست. با تكرار اينكه نمى گذارند، هيچ اتفاقى نمى افتد. ما بايد به خودمان رجوع كنيم و از خودمان شروع كنيم. ما ابتدا بايد تكاليف خانگى خودمان را انجام دهيم. اين جامعه بدون دادن آزادى هاى كافى به مردمش هيچ شانسى ندارد. حقيقتش را بخواهيد من آينده روشنى در مقابل خودمان نمى بينم. مشكلات ريشه دار و پيچيده هستند و هيچ نشانه اى وجود ندارد كه بتوان به آن اميد بست. اما تمامى تقصير ها را به گردن خارجى ها انداختن هم نه درست است و نه راه حلى ارايه ميدهد.

اعتماد

اعتماد: در مورد اعتماد و يا عدم اعتماد به رهبران فكرى وعقيدتى “دو طرف” از سوى همزبانان و هم “عقيدگان” آنها يك نكته را كه تفاوتى اساسى يى را هم در خود دارد ياد آورى ميكنم. من همواره روشنفكران و نويسندگان فارس زبان را به اين جهت كه هيچ سخنى در مورد ملت ها و فرهنگ هاى متفاوت و تضييقات و محروميت هاى مضاعف آنها نمى نويسند و نمى گويند زير سوال برده و با گستاخى مودبانه اى اين كار را تكرار خواهم كرد. اين موضوع ناچسب و ناخوش‌ ايند و نامطبوع و ناگوار را همواره زير دماغ دوستان خواهم گرفت تا عطر زننده آن را هر از چندى بشنوند. حقيقت تلخ است و بودار. اين موضوع بسيار پر اهميت است و عمق ترسناك فاصله ها را نشان ميدهد. من نمى توانم حرف مهدى را كه ميگويد “تلاش برای احقاق حقوق شهروندی و انسانی تمامی ایرانیان (که حقوق فرهنگی و زبانی اقوام ایرانی تنها یکی از آنهاست)٬ مورد حمایت تمامی آزادیخواهان و روشنفکران ایرانی است.” قبول كنم. هيچ نشانه اى براى اثبات آن وجودندارد. چند نويسنده فارس زبان واقعا آشكارا و بى پرده از چنين چيزى دفاع كرده است. كلى گويى را من هم بلدم. من به وعده ها اعتماد نمى كنم اگر پشتوانه عملى را در آن تشخيص نتوانم بدهم. كما اينكه هيچ وعده اى هم تا امروز وجودندارد. در ضمن مگر چه كسى يا چه گروهى مى بايد براى جلب اعتماد تلاش كند. روشنفكران ترك، مردم ترك كه حتى اجازه نوشتن به زبان مادرى هم ندارند، ويا آنهايى كه در مركز نشسته اند و مى برند و مى دوزند و اختيارات را در دست دارند. من به رهبران فكرى فارس انتقاد دارم چرا كه همواره آنها بوده وهستند كه “آذزى” ها را سر ايران، فرهنگ آنها را والا و تعارفات خشك و گول زنك از اين سياق را ترويج كرده اند. اما در مورد مسايل آنها لام تا كام سخنى نمى گويند. خوب معلوم است كه من نمى توانم به آنها حداقل در آنچه مربوط به مسايل ملى ميشود اعتماد كنم. اگر آذرى ها آن هستند كه ادعايش را ميكنند پس چرا هيچ نمى گويند.

۱۳۸۶ اسفند ۳, جمعه

دمکراسی

من همواره گفته ام و بازهم ميگويم آزادى زبان مادرى عاجل ترين خواسته تركهاست اما مطالبات آنها به هيچ وجه محدود به آن نيست و دامنه آنها فراتر است و شامل آزادى در سياست گذارى هاى محلى، انتخابات محلى جهت انتخاب بومى مقام هاى طراز اول سياسى و اجتماعى، داشتن رسانه هاى تركى زبان، سياست گذارى هاى آموزشى، بهداشتى، مالياتى و غيره، و سهيم شدن در قدرت مركزى از ديگر اهداف اين جنبش است. من نمى دانم شما منظورتان كدام “بسیاری از فعالان قومى” است كه “هیچ مسئله ای با جمهوری اسلامی ندارند” و تحت شرايطى “از آن حمایت هم میکنند”. بازهم اشاره نداشته ايد كه منظورتان از “مبارزان راستین جمهوری اسلامی که با کلیت نظام مخالفند” و “فعالیتهای این گروهها را با هدف خود همگام نمیبینند که از آنها حمایت کنند” چه كسانى هستند. ميگوييد اگر فعالان قومى خواست مشخص خود را در ظل جمهوری اسلامی بدست آورند از آن حمایت هم ميكنند. بر اساس كدامين خبر، كدامين نظر، كدامين حادثه، كدامين نشانه چنين احتمالى ميدهيد. وقتى چنين فرضيه اى را بيان مى كنيد حداقل يكى دو تا ستون كمكى هم بايد به آن بزنيد تا اين ديوار تازه ساز با يك باد كوچك فرو نريزد. واقعيت هاى عريان و بيرحم فعلى، زندانيان دربند، سياست هاى رذيلانه رژيم همه و همه يك چيز ديگر ميگويند. حتى يك خبر حاشيه اى كوچك و يا حتى يك شايعه هم در اين مورد وجود ندارد. “فعالان قومى” بيشتر از ديگران تحت فشار هستند و كمتر از بقيه هم مورد توجه هستند. اگر دليل مشخصى براى نظرتان داريد لطفا بنويسيد.
من هيچگاه ادعا نكرده ام كه مفهوم واژه دمکراسی را درست فهميده ام. به يك چيز اما معتقدم و آن اصل انتخاب و دوره اى بودن همه انتخاب هاست . اگر به اين اصل عمل كنيم فكر ميكنم خيلى كار كرده ايم. از كجاى نوشته هاى من به اين نتيجه رسيده ايد كه من روشهای غیردمکراتیک و استفاده از فرصت( بهر نحو) را ترويج ميكنم. كجا من چنين حرفى زده ام. نه تنها سياست بلكه زندگى شخصى هر فردى مملو از فرصت هاست كه يا از آنها استفاده ميكند يا نمى كند. چراييش بر ميگردد به عواملى متعدد كه از حوصله بحث ما خارج است. من با طرح موضوع فرصت ،يك واقعيتى را بازگو كرده ام كه هر روز و همه جا همه به آن عمل ميكنند تنها شايد فكرش را نمى كنند كه دارند از فرصتى استفاده ميكنند. منظور من به هيچ عنوان بهره گيرى از روش هاى غير دمكراتيك نبوده ونخواهد بود. هدف وسيله را توجيه نمى كند. من فكر ميكنم به اين اصل معتقد هستم. بعنوان مثال كرد هاى عراق و جلال طالبانى را در آستانه حمله آمريكايى ها در نظر بگيريد. از منظر منافع مردم شان آنها از فرصت بدست آمده استفاده كردند. لطفا به من اتهام نزنيد كه طرفدار حمله آمريكا هستم. تنها يك مثال آوردم. در درستى گفته تان “که متفکران و رهبران سیاسی بجای سوار شدن بر موج احساسات مردم بآگاهی و روشنگری بپردازند و اجازه ندهند که فرصت بدست آمده به یک موج مخرب تبدیل شود” ترديدى نيست. من هم نگفتم كه “دنباله روی از جنبش و خیزش احساساتی مردم” هنر است. با اين بخش گفته هايتان موافقم تنها اگر بعضى اما و اگر ها نبودند. بنده حقيرالبته نمى توانم ملاك قضاوت باشم. تا جايى شنيده ام و خواند ه ام و ديده ام در جوامعى كه پس از مدت درازى دستخوش تحولات سياسى ميشوند تقريبا هيچكدام از تز ها و نظريه ها و ايده هاى از قبل طراحى شده به آن صورت دلبخواه ميدان عمل پيدا نمى كنند. طوفان وقايع آن چنان سريع و غير قابل پيش بينى و غير قابل كنترل هستند و تعداد مجهولات در معادلات آن قدر زياد است كه پياده سازى نظريات به امر بسيار مشكلى تبديل ميشود. سال ٥٧ خودمان نمو نه اى ازآن است. انقلاب نيكاراگويه در همان سال مثال ديگرى است. فرو پاشى شوروى و يوگسلاوى را هم كه مى شناسيم. من بيشتر بعد سياسى قضايا را در نظر دارم و ميخواهم بگويم بعضى وقت ها بعضى ا يده هاى ما براى رسيدن به اهدافمان مدل وار هستند. مدل به اين مفهوم كه شما رويداد هاى طبيعى را بايد تا حد زيادى ساده كنيد تا بتوانيد آنها را بررسى علمى بكنيد. از يك طرف اين حسن را دارد كه پيچيدگى موضوع را از آن ميگيرد و شما مى توانيد روى آن كار كنيد. از سوى ديگر اطلاعاتى را كنار ميگذاريد كه در موقع خود مى توانندخيلى مهم باشند و محاسبات شما را به هم بريزند. در جريان تغيير و تحولات سياسى پس از ساليان دراز اختناق و فشار شما هرروز بايد پيچدگي هاى كوچه و بازار را وارد محاسبا تتان بكنيد.
من نمى دانم آيا واقعا روح نوشته هاى من چنين برداشتى به دست ميدهد كه نوشته ايد “شما فکر میکنید که خیزش مردم فرصتی برای میانبر زدن و تحمیل خواستها تا تنور داغ است میباشد”. من اينگونه فكر نمى كنم و آنچه ميخواهم حقوق برابر براى تركها و ديگر ملت هاست. اما من نمى توانم بى توجه به واقعيت هايى باشم كه در پيرامونم ميگذرند. سى سال است كه رژيم اسلامى حكم ميراند و با خواهش و تمنا هم نخواهد رفت. اگر من از خيزش مردمى و خود جوش حمايت نكنم پس ديگر به چه درد ميخورم. جبهه ملى اعلاميه هاى خيلى قشنگ و تميزى صادر ميكند (البته بگذريم كه آنها هم با مسيله قوم ها مسيله دارند) ولى تاكنون چه نقشى در حيات سياسى اين كشور در سى سال اخير بازى كرده اند.
ميگوييد “شرط اول دمکراسی شرایط آرام سیاسیست.” مى بخشيد ولى صدايتان بقول معروف ازجاى گرمى مى آيد. خوب است كه در عصر اينترنت به اطلاعات دسترسى داريد و ميدانيد در اين جامعه فلاكت زده چه ميگذرد. منظورتان جيست از شرايط آرام. اتفاقا جمهورى اسلا مى هم خيلى د لش ميخواهد شرایط آرام حكمفرما باشد. راستش نمى دانم چطور مى شود با شرایط آرام به مقابله با اين رژيم برخاست. آنچه در مورد “کاربرد مداوم واژه هائی نظیر دمکراتیک و غیره كه بجز حرفهای توخالی و بیمعنی چیزی نیست.” نسبت داده ايد اگر من جاى شما بودم حداقل همين كه من و امثال من چنين ادعا هايى را مى كنند همين ها را ميگرفتم و به طور مشروط آنها را مى پذيرفتم (اصل بر برايت است ) و درصورت تخطى چون پتكى آن را بر سرشان فرود مى آوردم. همين كه واژه دمكراسى را بكار ميبرم و خودم را ملزم به رعايت آن مى دانم ميتواند شروع خوبى باشد. اگر هيچ چيزى را از من قبول نداشته باشيد خوب آن موقع ديگر من هم زبانم را مى بندم!

روز زبان مادرى و روشنفكران فارس زبان

روز زبان مادرى: نمى خواهم زياد سبب ملال شوم و مى دانم كه اين موضوع براى دوستان فارس زبان زياد جالب نيست اما براستى تاكنون چند نفر از روشنفكران فارس زبان با صراحت و وضوح از آزادى زبان هاى تركى و كردى و غيره در ايران سخن گفته و از آن حمايت كرده اند. توجه كنيد كه از رسمى شدن نمى گويم و يا برابرى حقوقى با فارسى را هم منظورم نيست. تنها اينكه بچه ها در مدرسه بتوانند خواندن ونوشتن را، آن هم تنها با الفباى عربى ياد بگيرند. من كسى را نمى شناسم. دوستانى كه توصيه ميكنند صبر كنيد دمكراسى بيايد، “قوم” ها اتوماتيك وار به خواسته هايشان خواهند رسيد، لطفا كمى توضيح دهند. با وضعيت ذهنى فعلى روشنفكران فارس زبان اگر اين حكومت رفت، ملل غير فارس ايرانى به هيچكدام از خواسته هايشان نخواهند رسيد. سالى كه نكوست از بهارش پيداست. من چگونه ميتوانم به آن دسته از رهبران فكرى وعقيدتى اعتماد كنم هنگامى كه سكوت مرگبارشان را در مورد بيعدالتى هاى آشكار در جامعه مى بينم. اگر رهبران فكرى وعقيدتى مسايل را لاپوشانى كنند ديگر به كجا بايد پناه برد.

... عزيز، مشكل بر سر تقسيم عادلانه امكانات و ثروت، و ايجاد زمينه هاى مساعد براى استفاده برابر_ مردم از آن هاست. اين مهم در ايران وجود ندارد و بقول خود شما سيستم سياسى ما، ایرانی کوچک در دل ایران بزرگ پرورش مى دهد. در مقايسه تان با ديگر متروپل هاى دنيا يكى دو نكته قابل توجه را ازقلم انداخته ايد. آمريكا و فرانسه و كانادا سيستم كمابيش باز اقتصادى دارند در صورتى كه سيستم اقتصادى ما توزيعى است. نفت را مى فروشيم و پولش را توزيع ميكنيم اما عادلانه توزيع نمى كنيم. “نصفش” را در تهران خرج مى كنيم و بقيه اش را به شهرستان ها مى دهيم. در صورتى كه كشورهاى ياد شده، دقيقتر بگوييم دولت هايشان منبع اصلى درآمدش ماليات ها و عوارض و اين جور چيز هاست كه به همين راحتى مثل رييس جمهور هاى ما نمى توانند هر جا هر قدر دلشان خواست بذل و بخشش كنند و هر جا كم آوردند خزانه در آمدهاى ارزى را به كمك بطلبند. آنجا صداى خيلى ها در مى آيد اگر كسى بخواهد سهم بيشترى بر دارد. هنگامى كه من خواستار سياست گذارى هاى مالياتى محلى هستم همين موضوع عدالت در تقسيم را در نظر دارم. شما نمى توانيد مالياتى را كه بندر عباسى ها از بندر عباسى ها جمع كرده اند به همين راحتى از چنگشان بيرون آوريد. سيستم اقتصادى كشورهاى ياد شده همانگونه كه خودتان از نزديك مى بينيد و بهتر از من هم ميدانيد سرمايه دارى است كه فعلا آلترناتيوى برايش وجود ندارد و در نتيجه چه دلمان بخواهد يا نخواهد مجبوريم قبولش كنيم. آنها چون مثل ما نمى توانند نياز هاى خودشان را به طور كامل از طريق فروش نفت برآورده كنند مجبورند به قوانين و قواعد پول و سرمايه تن در دهند و نمى توانند مثل پارلمان ما با يك مصوبه درصد بهره را به يكباره يك رقمى اش كنند. اگر آنها پاريس و نيويورك دارند امكانات زير بنايى (infrastructure) را همه جا دارند. چنين شهرهايى محصول اراده نبوده اند و حق مردم شهرها و دهاتشان را نمى خورند. امكانات شغلى كمابيش در كل كشور يكسانند. ميدانم ميتوانيد مثال هاى خاصى از اينجا و آنجا بياوريد كه بر خلاف اين نظر باشد. منظور من كل سيستم و وجه غالب است. امكانات كارى و شغلى تهران قابل مقايسه با ديگر شهرهاى حداقل غير فارس زبان نيست. ميتوان اين بحث را ادامه داد فقط ميخواستم بگويم مقايسه تهران با شهر هايى كه نام برديد سطحى نگرى است.

تهران

...عزيز دوران “اصفهان نصف جهان اگر تبریز نباشه” خيلى وقت است سپرى شده و تلخى خاصى را براى تبريزى ها و تركها به يادگار گذاشته است. اما بايد چشم به آينده داشت. از تهران نوشته ايد اين مظهر ناموزونى، بيعدالتى، مركزگرايى و قدرت مدارى. شهرى كه بخش بزرگى از ثروت اين كشور را مى بلعد از نعماتى سود ميجويد كه حقش نيست، از تسهيلاتى استفاده مى كند كه هيچ تلاشى براى بدست آوردن هزينه هايش نكرده، مظهر قدرت يكه تاز و اهريمن استبداد. بزرگش كرده اند تا با آن قدرت مدارى كنند. اين شهر حق بلوچى و كرد و ترك را خورده است و مى خورد. كامنت شيرازى اوغلو را خوانديد كه در دهات كردستان مردم چگونه زندگى ميكنند. اگر چنان صحنه هايى نديده باشيد نمى توانيد تصور كنيد فقر و ندارى يعنى چه. تهران ميليارد هاى نفتى را مى بلعد و گنده و گنده تر ميشود و برج ميلادش نفس كش مى طلبد. تهران مظهر عدم وجود برابرى است. اگر قرارباشد در آينده چيزى شبيه به يك سيستم فدرالى در ايران برقرار شود مركزش هر كجا هم كه باشد نبايد تهران باشد. تهران حق آن را ندارد كه بيشتر از ديگران مصرف كند، همه چيز را در خود متمركز كند، تافته جدا بافته باشد و به خاطر دارايى و زمينه هاى كاريش چون آهنربايى براى ثروت و نيروهاى كار از همه سوى كشور باشد. واقعا چه درست گفته ايد “ایرانی کوچک در دل ایران بزرگ”. اين ايران كوچك به مانند ايران بزرگ نمى تواند به رسم گذشته فربه و فربه تر شود و خود را مركز عالم بداند. اميد به آن روزى دارم كه يك تهرانى خودرا همطراز يك تبريزى ببيند. تصور مشكلى است ، درسته؟

تحولات اجتماعى

... با كليات نوشته آخرتان مشكلى ندارم اما ميدانيم كه حوادث، پديده ها و تحولات اجتماعى تقريبا هيچگاه به آنصورت تميز و آنكادر شده رخ نمى دهند و پيچيده هستند و ديناميك درونى خودشان را دارند، با اراده افراد تكى پديد نمى آيند و با اراده گرايى هم مشكل ميتوان آنها را كنترل كرد. واقعيتى كه هست اين است كه موضوع زبان مادرى به يك مسيله اوليه و مركزى در بين تركها تبديل گشته و نيروى زيادى را هم در خود پديد آورده و به موجى تبديل گشته كه ميتواند برخى معادلات را تغيير و تحول دهد. و چنين موجى از نظر من مثبت است و ميتواند چون زلزله، تكانه هاى متعدد بعدى هم داشته باشد. حالا اگر اين نيرو و موج در اساسنامه و منشور فعاليت ما بطور كامل نگنجد چكار بايد بكنيم. منفعلانه عمل كنيم يا بر عليه آن بپا خيزيم. در دنياى سياست شما يك سرى امكانات براى مدت كوتاهى داريد. يا از آنها استفاده ميكنيد يا اگر نكنيد فرصت را از دست داده ايد. فعالان سياسى و اجتماعى ترك چگونه با اين موضوع بايد برخورد كنند. آيا درست اين نيست كه از اين حركت حمايت كنند و آن را به مجراهاى آزاديخواهانه و دمكراتيك بيندازند. از آن در جهت تضعيف حكومت اسلامى استفاده كرده ودر عين حال زمينه هاى ايجاد قدرت مردمى را فراهم سازند. تجارب انقلاب ٥٧ و سال هاى بعد از آن حداقل به من ميگويند اراده گرا نباش، از ايده يولوژى هاى غير واقعى بپرهيز و ازفرصت هاى بدست آمده استفاده كن. ما نمى توانيم باميد روزى بنشينيم كه مردم خيلى متمدنانه و دمكرات ماب بپا خيزند و حاكمان مستبد را به پايين آورند. سناريوى كنار هم نشستن و به اتحاد رسيدن در “شرایط آرام” در برخى زمينه ها و “انتخاب آگاهانه نمايندگان از سوى مردم” زيبا و خوب است اما براى رسيدن به زمينه مساعدى كه بشود آنها را عملى كرد هنوز بايد خيلى كار كرد. من مطمين هستم كه هرگونه حركتى عليه وضعيت اسفبار امروز در مناطق فارس نشين از سوى تركها و باحتمال زياد از سوى ديگر ملل مورد حمايت قرار ميگيرد. عكس آن صادق نيست و اين يك مشكل بزرگ است. از همين جا ها بايد شروع كرد. اگر امروز حس اعتماد ايجاد نكنيم فردا نمى توانيم با هم سر يك ميز بنشينيم.

۱۳۸۶ اسفند ۱, چهارشنبه

يوگسلاوى

دوستان عزيز، در تعجبم كه مدتها در اين سايت از سوى برخى نويسندگان وقوع جنگى چون يوگسلاوى سابق در ايران اخطار داده مى شد اما كسى مخالفتى نمى كرد. اتفاقا شايد من تنها كسى بودم كه در يكى از نوشته ها گفتم اين قدر بر طبل جنگ نكوبيد كه فعلا فاصله زيادى با آن داريم اگر اصلا قرار باشد جنگى در بگيرد. حالا كه ما گفتيم از قضاياى آن كشور ناموجود بايد درس گرفت ميگوييد اين مقايسه ها نادرست است. بگذريم. در اين كه تفاوت هاى زيادى بين ايران و يوگسلاوى سابق وجود دارد شكى نيست. بين ايران و افغانستان هم تفاوت ها زيادند. بين تبريز و تهران هم خيلى تفاوت ها ميشود پيدا كرد. موضوع اين نيست كه چون در يوگسلاوى سابق مذاهب متعددى وجود داشتند كه در ايران وجود ندارند، يا يوگسلاوى سابق تنها چند دهه اى بيش نبود كه تشكيل شده بود و ايران به اين صورت امروزى قرنهاست كه وجوددارد، يا اختلافات بين مليت هاى آنها موجب تلاشى شان شد و چنين چيزى در ايران قابل تصور نيست، ويا آنها ريشه در تاريخ نداشتند و ما داريم. موضوع را بايد كمى ساده تر ديد. كشورى كه مردمانش ، ساليان تحت حكومتى مركزى ميزيستند كه كمى هم ديكتاتورمنش تشريف داشت با ازبين رفتن فشارها بدنبال منافع ملى رفتند. اين كار نه تنها هيچ عيبى نداشت و هنوز هم ندارد بلكه كاملا قابل قبول هم هست. حكومت بلگراد نخواست كوتاه بيايد و در نتيجه خون به پا شد. حالا چرا نبايد از اين غايله درس گرفت. يعنى تفاوت ها واقعا به آن حدى هستند كه پيشا پيش تلاش براى هرگونه عبرت گيرى از همان ابتدا محكوم به شكست است؟ به نظر من براى جلوگيرى از يك جنگ احتمالى در ايران اتفاقا خيلى هم دقيق مى بايد دلايل وقوع جنگ را در آنجا مطالعه كرد. اگر بخواهيم تنها تفاوت ها را ببينيم آنوقت هيچ جامعه اى را در روى زمين نمى توان با ايران و احوالات سياسى آن مقايسه كرد و احيانا درسى هم گرفت. رفتن بدنبال منافع امرى طبيعى است و به اين خاطر نبايد به كسى خرده گرفت. چند سال قبل مردم آمريكا نيوكان ها را انتخاب كردند وامسال احتمالا دمكراتها را برخواهند گزيد. لهستانى ها وجك ها روزى زير داس وچكش “سينه” ميزدند اما آنجا كه منافعشان ايجاب ميكرد جبهه را عوض كردند. اين روند كاملا درست و منطقى است. فكر نمى كنم كسى مايل باشد پنجاه سال زير لواى رياست جمهورى بوش دندان روى جگر بگذارد. پس به مردم كوزوو زياد خرده نگيريم. ما هم خيلى مايليم از زير پرچم آخوند ها در آييم فقط نمى دانيم از چه راهى. و ميدانيم كه تعداد كثيرى از ايرانى ها هم دلشان ميخواهد با پرچم آمريكا دور كمرشان قر بيايند. پس زيادى خودمان را تافته جدابافته تصور نكنيم.
واما ازمذهب و بازاريان. مذهب ريشه عميقى در اين جامعه دارد و باحتمال قريب به يقين صد ها سال ديگر هم در جوامع ما حضور خواهد داشت. اين به خودى خود مشكلى نيست. مشكل بر سر قدرت و نقش آن در قدرت است. مذهب به يمن اقتدار خمينى و شبكه گسترده تشكيلاتى روحانيت كه دامنه نفوذش تا كوچكترين ده كوره ها هم ميرسيد توانست نقش تعيين كننده و تاثير گذارى در انقلاب ٥٧ و بعد از آن ايفا كند. در اين امر شكى نيست. اما شكى در اين هم نيست كه بعد از سه دهه، مذهب باروتى براى شليك كردن ندارد. هيچ افق تازه اى جهت حل مشكلات، پيش پاى مردم نمى گذارد و اصولا قادر به اين كار هم نيست و بقول معروف كفگيرش به ته ديگ خورده است. آخوند ها عاجز تر،بى مايه تر ودر پيش مردم منفورتر از آن هستند كه بتوانند كوچكترين حركتى در جهت مثبت از خود نشان دهند. لطفا توجه كنيم كه منظور سير غالب است و گرنه همه جا افراد وگرايشات متفاوتى وجود خواهد داشت. مذهب از سير تحولات عقب افتاده است و تنها به زور سر نيزه است كه قادر به حيات است. اين حكومت مذهبى هر روز بيشتر از پيش در باتلاق فساد و رشوه خوارى فرو مى رود و تنها دغدغه اش حفظ قدرت است. آيت اله ها ديگر آن تاثير گذارى را روى مردم ندارند و آن هاله تقدس از رخ همه شان به كنار رفته است. در تحولات پيش برنده، مثبت و مردمى آينده مذهب جايى ندارد. تحولات اجتماعى وسياسى آينده بايد تشنه لبان آزادى و دمكراسى را سيراب سازند و مذهب قطره اى در مشك ندارد. در تحولات آينده مذهب جزو نظاره گران خواهد بود و چند سالى وشايد بيشتر در انتظار فرصت بايد بنشيند. عباس عبدى درآخرين نوشته اش به موضوع اهميت و نقش فرصت پرداخته است. سير تحولات در ايران براى مدت زمان معينى فرصتى گرانبها در اختيار علاقمندان و فعالان مسيله ملى قرار داده است. اين بار نوبت ملت هاى تشنه آزادى است كه مهر خود را بر حوادث بزنند و زمينه هاى دمكراسى باز گشت ناپذيرى را فراهم سازند. سكوت مرگبار روشنفكران فارس زبان متاسفانه در اين مورد بسيار معنى دار است و آينده اى روشن را نويد نمى دهد. در مورد بازاريان بزرگ و پولدار هم تنها ميتوان تكرار مكررات كرد. با پيوستگى و نزديكى بازار با روحانيت و مذهبى بودن آن هيچ سرنوشت ديگرى براى آنها در روند تحولات آتى براى من متصور نيست. نقشى´را كه بازار در سال ٥٧ ايفا كرد فعلا تكرار شدنى نيست. اميدوارم اشتباه كنم. لطفا توجه كنيد كه من در نوشته قبلى ام “تغيير و تحولات سياسى آينده ايران” را و نقش مذهب و تجار پولدار و تاثير آنها بر اين روند را مد نظر داشته ام و بهمين دليل برخى كامنت ها را به حساب يكطرفه خواندن نوشته ام ميگذارم. خانم ... من قبلا هم گفته ام كه امروز بحث در مورد شكل حكومتى آينده را كمى زود رس ميدانم. ما هيچ وسيله اى در دست نداريم كه بشود با آن بازى دمكراسى كرد. ما قبل از همه نياز به نهاد هاى مردمى و دمكراتيك داريم. ما نياز به احزاب سياسى داريم كه بتوانند مثلا فدرالچى ها، استقلالى هاو طرفداران ماندن در ايران را در آذربايجان و ديگر نقاط را متشكل و نمايندگى كنند. ما نياز به روشنگرى و يادگيرى داريم. و براى اين كار ها نياز به زمان داريم و نياز به كمى هواى آزاد جهت نفس كشيدن. من هم تصورى ندارم از اينكه ايران به چه سمت و سويى خواهدرفت. ولى پتانسيل موجود در ملل ايرانى را فرصتى طلايى براى آغاز ى در جهت پايان دادن به حكومت اسلامى مى بينم. براى ايران من هيچ راه ديگرى غير از دادن آزادى هاى به رسميت شناخته شده سياسى، اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى را متضور نمى بينم. تاكيد بر استبداد شناخته شده تنها به فاجعه ختم خواهد شد.

مذهب و تحولات سياسى آينده

در تغيير و تحولات سياسى آينده ايران مذهب نقشى بازى نخواهد كر د. آقايان پا به سن گذاشته عمامه به سرى كه ... اسم بعضى هايشان را آورده هيچگونه تاثيرى در حركات اجتماعى و سياسى پيشا روى ما نخواهند داشت. تاجر هاى ثروتمند هم در مقابل نيروى مردمى كه ساليان است تحت انواع و اقسام فشارها و تضييقات زندگى ميكنند تنها يك راه را ترجيح خواهند داد و آن اينكه در خانه هايشان بست بنشينند تا آب ها از آسياب بيفتند. تحولات آينده را حداقل در آذربايجان نيروهاى مردمى در دست خواهند گرفت. و يك امر از همين امروز آشكار است و آن اينكه تركها خواسته هاى دمكراتيك و آزاديخوانه خودشان را خواهند داشت و بر آنها تاكيد خواهند ورزيد. در كردستان و خوزستان وبلوچستان هم اوضاع تفاوت زيادى با آذربايجان نخواهد داشت. به همين دليل هم مقايسه ايران آينده با وضعيت فعلى يوگسلاوى سابق پر بيراه نيست. ... بدرستى روى اين نكته انگشت گذاشته و بايينديرهم در يكى ازكامنت هايش خاطر نشان كرده بود كه اگر ما بطور ريشه اى ديد و افكارمان را نسبت به حقوق حقه ملت هاى غيرفارس عوض نكنيم بلا ترديد داستان ايران واحد را بايد به كتابخانه ها سپرد. همگان اذعان دارند كه اگر بلگراد آن چنان سياست هاى جنون آميزى در پيش نمى گرفت احتمال آن داشت كه بتواند از فرو پاشيدن آن كشور جلوگيرى كند. اما پافشارى روى افكار كهنه شده و كشتن و بى خانمان كردن مردم و نابودى شهرها و دهات و آباديها و تجاوزات بيشرمانه به زنان و جنايات ديگر از اين قبيل بدرستى هم هيچ نتيجه اى غير اين نداشت كه شاهدش هستيم. همانگونه همه از جنگى شبيه به يوگسلاوى در ايران مى ترسند، از تكه تكه شدن ايران هم بايد به همان ميزان بترسند. مقايسه بين يوگسلاوى سابق و ايران، درست و بجاست و بايد از آن درس گرفت. نقش مذهب در جدايى كوزوو، اصلى نبوده است و در مناقشات آينده ايران هم فرعى تر از فرعى خواهد بود. ملل ايرانى بزرگترين چالش براى تغييرات آينده اجتماعى وسياسى در ايران هستند و به همين خاطر هم نگرشى نوين لازم است اگر كسى علاقمند به حفظ مرزهاى سياسى فعلى است.

۱۳۸۶ بهمن ۲۹, دوشنبه

جنبش آزاديخواهى

... عزيز، انگشت روى موضوعى گذاشته ايد كه همواره يكى از گرهى ترين مشكلات_ حركت هاى اجتماعى و سياسى بوده و خواهد ماند. در جوامعى مثل ايران كه ساليان دراز خفقان و استبداد را بر گرده مى كشند و مردمان رنج ديده اش فاقد هر گونه آزادى براى تشكيل انجمن و كلوب و سازمان و حزبى هستند و ارتباط سالم و ارگانيك با مردم وجود ندارد تشخيص اينكه بلاخره ما امروز در كجاى زمان ايستاده ايم امرى بسيار مشكل است كه بيشتر اوقات به اختلاف و تفرقه نيز مى انجامد چرا كه بر اساس تحليل از اوضاع كنونى مى بايد طرح و برنامه براى روزها و ماه هاى آينده ريخت و اينجاست كه راه ها از هم جدا ميشوند. اگر نگاهى به مصاحبه بابك امير خسروى در روزهاى اخير كه فكر ميكنم با شهروند امروز انجام داده و بخشى از آن مربوط به تشخيص وضعيث سياسى روزهاى قبل از ٢٢ بهمن ٥٧ است

بيندازيد مى بينيد كه تشخيص اينكه الان كجا هستيم و چكار بايد كرد بى نهايت بغرنج ودر عين حال امرى حياتى است. چه كسى واقعا قادر بود در دى ماه ٥٧ پيش بينى كند كه در روز هاى آينده چه اتفاقاتى خواهد افتاد. اگر كمى عقب تر برويم و منصفانه قضاوت كنيم آيا همه به شما نمى خنديدند اگر ادعا ميكرديد بعد از تظاهرات خشونت بار تبريز در ٢٩ بهمن ٥٦ درست يك سال بعد بساط شاهنشاهى بر چيده خواهد شد. اشتباهات فلاكت بارى را كه احزاب و سازمان هاى سياسى در سال هاى بعد از ٥٧ دچار آن شدند در نهايت ريشه در عدم تبيين درست اوضاع_ وقت داشت. اگرسماجت و لجاجت ويكدندگى خمينى نبود كه البته به نظر من فاقد هر گونه پايه تيوريك بود و تنها تكيه بر حمايت ميليونى مردم داشت احتمالا بختيار با آن كار كشتگى و زرنگى اش اوضاع را به مسير ديگرى مى انداخت. وضعيت امروز ايران و بويژه سطح رشد مبارزه ملل غير فارس و اينكه آنها در كجا هستند، چه پتانسيلى دارند و ماه ها و سال هاى آينده آبستن چه حوادث و تحولاتى هستند ، ديدن واقع بينانه اوضاع، و برنامه ريزى براى آن واقعا امر مشكلى است. من چون اطلاعى از كردها و عربها و بلوچها ندارم بيشتر روى تركها و بلاخص آذربايجان تكيه دارم. اين تاكيد يكجانبه تنها به اين جهت است كه ترك هستم و بالطبع با مشكلات آنها شايد آشنايى ام بيشتر است.

من نوع ديد، نگرش و استنباط تان از وضعيت سياسى امروز_ تركها را درك ميكنم و فكر ميكنم شما با اين نظراتتان تنها نيستيد و به نظر شخص حقير بسيارى از فارس زبان ها را همراه خود داريد. و اين همان تناقضى است كه "ايران واحد" همواره با خود يدك ميكشد و چون سايه تاريكى هيچگاه از آن خلاصى پيدا نخواهد كرد. مردم آذربايجان مسلما مشكلات مشتركى با ديگر مردم ايران دارند. اما مشكلات اساسى ديگرى هم در طول ساليان دراز داشته اند كه آنها را از ديگر مردم ايران در تهران و اصفهان و شيراز متمايز ميسازد. ميتوان تظاهرات اعتراضى خرداد ٨٥ در شهر هاى آذربايجان را تنها به آن سوسك كذايى نسبت داد و همه چيز را به آرشيو ها سپرد. همانطور كه رژيم شاه ماهها همه گونه تظاهرات و اعتراضات را به آرشيو ها سپرد. من كاملا متوجه هستم كه تاريخ به آنگونه تكرار نخواهد شد. اما جنبش هاى اعتراضى نفس بلند و طولانى يى دارند. ميتوان حركت هاى فرهنگى كه سال هاست در آذربايجان شروع شده به تعدادى دانشجوى شكم سير نسبت داد. ميتوان زندانى بودن عباس لسانى و سعيد متين پور و بسيارى ديگر را با زندانى هاى ديگر در تهران مقايسه كرد. ميتوان تلويزيون گون آذ را به نژاد پرستان و غارنشينان نسبت داد، مى توان اعتراضات را به تعدادى شعارهاى اهانت آميز خلاصه كرد و بسيارى مثال ها از اين نوع. من همانطور كه گفتم وقتى خودم را جاى فارس زبانان تهران ميگذارم بهمين نحو خواهم ديد و خواهم انديشيد. اين نتيجه هولناك و اسفبار استبداد است. من و امثال من هر قدر كه خودمان را به آب وآتش بزنيم و گلويمان را پاره كنيم متاسفانه راه به جايى نخواهيم برد. حداقل در كوتاه مدت. منظور من از صرف اوقات دوستان آن است كه شايد توانستم تنها حساسيت دو نفر را به مسيله ملى بر انگيزم. من بر اين نظر هستم كه بياييم و از تاريخ جوان درس بگيريم. با نديدن و يا جهت دار ديدن، واقعيت ها تغيير نمى كنند. من گفته ام كه در آذربايجان جنبشى در حال شكل گيرى است كه عاجل ترين خواسته اش آزادى زبان مادرى است اما به هيچ وجه به آن خلاصه نمى شود.

به تركهاى ايران و مردم آذربايجان از سوى تهران همواره چون انسانهاى درجه دوم برخورد شده و اين ديد در تمام شيونات اجتماعى و فرهنگى رسوخ پيدا كرده است. زدايش چنين سياست هايى هدف بعدى اين جنبش است. آزادى سياست گذارى محلى، انتخابات محلى، در دست گرفتن مقام هاى طراز اول سياسى و اجتماعى و اقتصادى و نظامى از سوى اهالى بومى، داشتن رسانه هاى تركى زبان، سهيم شدن در قدرت مركزى از ديگر اهداف اين جنبش است. ميتوان بر اين خواسته ها خنديد. ميتوان رويش فكر كرد. ميتوان آنها را غير واقعى ديد. اما بايد مراقب بود كه ناخواسته در صفى ناخواسته قرار نگرفت. هنگامى كه پدر و مادر هاى كشته شدگان درشهر هاى آذربايجان بدنبال گرفتن جنازه هاى عزيزانشان بودند تا آنها را بنوعى به خاك بسپارند و اجازه هم نداشتند در اعلاميه تحريم بنويسند چرا آنها بدرود زندگى گفته اند، دقيقا در همان روز ها آقاى مزدك بامدادان مشغول تجزيه و تحليل اوضاع بودند و سعى داشتند ما را در مورد ماهيت نژاد پرستى اين حركت روشنگرى كنند. گيرم كه همه نژاد پرست بودند، گيرم كه ساختمان تلويزيون را هم به آتش كشيدند. آيا مستحق آن بودند كه در خيابان به ضرب گلوله كشته شوند. نوع نگرش و تحليل مان از وضع حاضر سياسى و اجتماعى يك روى سكه است. روى ديگر آن قرار گرفتن در صفوف و اتحاد هاست چه بخواهيم چه نخواهيم. آقاى مزدك بامدادان با آن نوشته هايشان خودشان را مستقيما در صف سركوبگران قرار دادند. لطفا اشتباه نشود: ميتوان با تظاهرات مخالف بود، ميتوان با انگيزه هاى يك حركت مخالف بود اما چگونگى نشان دادن اين مخالفت هنرى ديگر است. اگر مخالفت من آشكارا مرا در يك صف با منفورترين جناح هاى حكومت اسلامى قرار مى دهد بايد در مورد اينكه چگونه و چه وقت اين مخالفت را ابراز دارم كمى تامل كنم.

در مورد اينكه حكومت ها در دست ترك ها بوده ويا خامنه اى ترك است ويا "شبه استدلالاتى" از اين قبيل، من شخصا فكر ميكنم عقل و شعور خوانندگان و نويسندگان اين سايت بيشتر از اين هاست و لازم نيست در اين دنياى آكنده از خبر و نوشته و اطلاعات بيش از اين وقتشان را بگيريم.

۱۳۸۶ بهمن ۲۸, یکشنبه

مزدك بامدادان

مزدك بامدادان? ايشان مواضع خود را در روزهاى قبل از تظاهرات خرداد ٨٥ و در حين آن بروشنى در مقابل خواسته هاى ملت ترك در ايران به رشته قلم در آورده اند. ايشان كسانى را كه از از "تورکها" صحبت ميكنند نژادپرست ميداند (1). ديد منفى او به جنبش آزاديخوانه ترك ها در همه نوشته هايش پيداست. اتهامات "نژادپرستى" و "قبيله گرايى" و امثالهم را مثل نقل و نبات در نوشته هايش بكار ميگيرد(2). چنين خيزش خود جوش مردمى را ميكوبد و از زمين وزمان مثال مى آورد تا آن را نفى كند. مثلا مى نويسد:

"...هر انسان خردمندی، که اندکی نیز از میهن‌دوستی و مردم‌گرائی بهره مند باشد، از خود خواهد پرسید، دین‌فروشان چرا در چنین روزهائی که بر سر این آب و خاک «ز منجنیق فلک تیر فتنه می‌بارد»، در روزهائی که هم امریکا و هم اسرائیل به هزار زبان و به روشنی و آشکار و بدون پرده پوشی فریاد می‌زنند که برای بزانو درآوردن ایران در آتش کینه‌های قومی خواهند دمید و در جائی که مایکل لدین یک روز نشستی درباره فدرالیسم در ایران برگزار می‌کند و روز دیگر با بکارگیری واژه‌هائی که ویژه نژادپرستان جدائی‌خواه درون و بیرون ایران است می‌گوید «ایران فارسستان نیست» باز هم دیوانه دیگری روانه میدان می‌شود تا سنگ بی‌خردی خود و سردمداران جمهوری اسلامی را در چاه ژرف چالش‌های گریبانگیر مردم این سرزمین غمزده بیفکند تا اکنون هزارن خردمند و فرزانه در بیرون آوردن آن درمانده شوند؟"

ايشان همان اتهاماتى را به اين مردم تحت ستم ميزنند كه ساليان سال است گوش هاى ما از آنها پر است و به معنى واقعى كلمه عوامفريبى است پيچيده شده در زر ورق جملات داهيانه و دلسوزانه. هر موقع تركها خواستند دهانشان را باز كنند با همين استدلالات توخالى و بى در وپيكر مواجه شده اند. ايشان اخبار بى سر وته ى را جمع آورى ميكنند كه نشان دهند همه اينكار ها دارند از خارج رهبرى ميشوند. مگر بعد از قيام ٢٩ بهمن ٥٦ همين حرف هاى بى مايه را شاه و دستگاه هاى تبليغى اش نزدند.

اگر ايشان كمى از كينه درونى شان ميكاستند و اينگونه اخبار را بدرستى دنبال و تجزيه و تحليل ميكردند شايد به همين راحتى چنان تز هاى فاجعه بارى نمى دادند. حالا پس از نزديك به دو سال كداميك از اين ادعاها جامه عمل پوشيده است. مى نويسد:

"نژادپرستانی که چهره زشت خود را پشت واژه "هویت طلب" پنهان می‌کنند با همه نیرو به میدان آمده‌اند تا از این آب گل آلود ماهی خود را بگیرند". (1)

با يك جمله همه هويت طلبان نژاد پرست شدند. اين ديد و طرز تفكر آقاى بامدادان است. او بر ضد اين جنبش است و بروشنى تمام آن را نشان داده است.

او صاحب تفكرى ايديولوژيك است كه رسيدن به هدفى بسيار والا را مد نظر دارد و به هين دليل هم دورو بر خود را با اين ديد مى بيند و مى سنجد. اين شبيه همان ديدى است كه روزى چپ هاى ايران را وا مى داشت قذافى و اسد را دمكرات هاى انقلابى بنامند. ايشان هم مردمى را كه خواهان طبيعى ترين حقوق خود هستند قبيله گرا و نژادپرست مينامد. اين نوع ديد به جهان هيچ تفاوت ماهوى با ديد اسلام گرايان ندارد. اهداف عاليه و مجازى هيچگاه قابل دسترسى نبوده و نخواهند بود. چنين نگرشى به دنياى اطراف هيچگاه ثمره مثبتى نداشته ونخواهد داشت. آقا بامدادان با ديد sect وار خود در راس تيوريسين هاى سركوب قرار ميگيرد. او در بحبوحه كشتار جوانان در سولدوز و ديگر شهرها به نفى و طرد تظاهراتى پرداخت كه خواسته مركزى آنها آزادى بود. آقاى بامدادان پيام نهضت ترك ها را نگرفته است.

1) http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/8485/

2) http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/14211/

۱۳۸۶ بهمن ۲۷, شنبه

لاتين-عربى

لاتين؟ لطفا توجه داشته باشيم كه استفاده از حروف لاتين لزوما به معنى حذف حروف عربى نيست. همديگر را نفى نمى كنند. ميتوان هر دو را به طور همزمان داشت و آموزش داد و استفاده كرد اما مطابق با نيازها. بخاطر حفظ ارتباط با ادبيات موجود نوشتارى با الفباى عربى به نظر من همچنان ميتوان الفباى عربى را براى مدت درازى نگاه داشت. بويژه براى رشته هاى علوم انسانى احتمالا لازم و مفيد خواهد بود. اما براى رشته هاى فنى بر عكس شايد الفباى لاتين بهتر باشد. فقط توجه داشته باشيم كه موضوع بر سرشكل و نه محتواست. اشعار حافظ جداى از اينكه چگونه نوشته شوند همان اشعار باقى خواهند ماند. آنچه را در هر حال بايد از آن پرهيز كرد تعويض الفبا از امروز به فرداست. چنين پروسه اى زمان لازم دارد. بر خلاف گفته مهدى كه نوشته است كه احتمالا الفبا به لاتین به ایجاد نوعی از دوری و احساس جدایی بین فارسها و ترکها مى انجامد من فكر نمى كنم چنين مشكلى بوجود آيد چرا كه اولا فارس زبانها به هر حال متون تركى را با هر الفبايى كه نوشته شود نمى توانند بخوانند. اگر كسى قادر به خواندن و فهميدن تركى با حروف عربى باشد اين كاررا با حروف لاتين هم انجام ميدهد. در ثانى مگر تاكنون ارتباط نوشتارى با مدل فارس -> ترك وجود داشته است. چه تعداد فارس زبان قادرند تركى بخوانند؟ بهمين دليل من مشكلى در اين زمينه نمى بينم. تغيير الفبا به هيچ عنوان دور ريختن گذشته نيست. كسى كه فارسى بلد باشد آن را با هر الفبايى ميتواند بخواند و بنويسد. نمونه اش همين نوشته هاى كفلى اسكندر در اين سايت است. من خودم با چند نفر به همين ترتيب مكاتبه ميكنم. و همه ميدانيم كه هنوز خيلى ها بدرستى نمى توانند خط فارسى را روى كامپيوتر هايشان نصب كنند و با حروف لاتين فارسى مى نويسند. در زمينه آموزش در مدارس هم نه تنها مسيله اى وجود ندارد بلكه آموزش چند زبان ويا در اين مورد ما چند الفباى متفاوت به رشد ذهنى كودكان كمك ميكند. احتمالا كسانى كه در خارج زندگى ميكنند و فرزندانشان از همان ابتدا بيش از يك زبان را ياد ميگيرند بايد شنيده باشند كه بر اساس مطالعات انجام شده اين بچه ها بمراتب رشد بهترى در يادگيرى نشان ميدهند. اگر قرار به تغيير الفبا باشد مى بايد از طريق نهاد هاى ذيصلاح انجام پذيرد كه ماموريت چنين امرى را از سوى پارلمان انتخابى گرفته باشند. شايد امروز كمى اتوپيايى به نظر بيايد اما از همين حالا مى بايد به فكر آن بود. چگونگى، چند وچون وجزييات آن را بايد متخصصان و صاحب نظران زبان تركى بعهده بگيرند.

حروف لاتين

مباحثات در مورد چگونگى نوشتن آذربايجان يا آزربايجان ويا تبريز يا طبريض! و مشاجرات در اين مورد ايده نوشتار با حروف لاتين را جان تازه اى مى بخشد. آيا ما بايد لزومااز الفباى عربى استفاده كنيم. حالا كه چند نسلى از يادگيرى زبان مادريش محروم شده و قرار است در آينده كل سيستم آموزشى تقريبا از صفر پايه گذارى شود چرا حتما بايد نوشتار ما با حروف عربى باشد. آيا حروف لاتين نمى توانند بعنوان آلترناتيو مورد توجه قرار گيرند.مگر تركهاى تركيه ويا جمهورى آذربايجان با حروف لاتين( با كمى اضافات) نمى نويسند. منظورم دنباله روى ويا فراهم كردن زمينه ى يكى شدن تركها نيست. اگر حروف لاتين بتوانند صدا هايى را كه در فارسى وعربى وجود ندارند راحت تر و بى دردسر تر بازتاب دهند چرانبايد روى اين موضوع فكر كرد. مشكلاتى را كه تركها باحروف عربى دارند تا حدودى شناخته شده است. البته به يمن سياست هاى همه چيز زدايى تاكنون تركها با موفقيت از اين مشكل دور نگاه داشته شده اند. اگر شما تك تك كلمات را نشناسيد تفاوت تلفظ حرف “و” را در گوزل(زيبا)، گول(گل)، گوبوت(زمخت)، دومان(مه) از نوشتار آنها متوجه نمى شويد. مشكل ديگر كه با آن آشنايى داريم حروف ذ، ظ، ز و ض است. شايد آنها در عربى هر كدام تلفظ متفاوتى داشته باشند اما تا جايى كه من ميدانم در فارسى و تركى همه يك صدا دارند. مشكل ديگر عدم استفاده از وكال هاى ﹷ ﹹ ﹿ ﹻ ﹽ است كه خواندن متن را براى يك تازه وارد بسيار مشكل ميكند. البته ميدانم چنين مشكلاتى شايد به تنهايى تغيير الفبا را توجيه نكند. اما موضوع الفبا جنبه هاى اقتصادى هم ميتواند داشته باشد. ميتواند تا حدودى ارتباط با دنياى خارج را سهل تر سازد. تا جايى كه به ياد دارم اين موضوع سالها قبل از سوى تعدادى از نويسندگان فارسزبان هم مطرح شده بود. شايد شاملو هم جزوش بود اما مطمين نيستم.

۱۳۸۶ بهمن ۲۵, پنجشنبه

عالم قاسموف (Alim Qasimov)

عالم قاسموف (Alim Qasimov): روزنامه آلماني فرانكفورتر آلگماينه در نقدى بر كنسرت او در چند سال قبل در آلمان چنين مى نويسد: “قاسموف در درام آوازه خوانى منفجر مى شود، سالتوى عجيب ميزند، از فضا هاى فوقانى، هم چون پرنده اى شكارى به اعماق سقوط ميكند و سپس به شيوه اى برازنده به سوى رهايى به پرواز در مى آيد”. اين روزنامه او را معجزه صدايى مى داند. مجله فولك روتس در مورد او مى نويسد: “يكى از بزرگترين خواننده هاى سده: اگر ميخواهيد يك كشفى واقعى كنيد به صداى عالم قاسموف گوش فرا دهيد”. لوموند فرانسوى او را يكى از بزرگترين صدا هاى دنيا مى داند. نيويورك تايمز ميگويد اين “معجزه از آذربايجان” موفق شده است “جايزه نوبل موزيك” را از آن خود سازد. منظور جايزه بين المللى نفيس يونسكو براى موزيك است (IMC-Unesco musik prize) كه قاسموف در سال ١٩٩٩ ميلادى مفتخر به اخذ آن گرديد. هفته نامه تسايت آلمانى او را “استاد بزرگ صنف خود” مينامد كه جوايز متعددى را دريافت كرده است. لوموند مى نويسد هنگامى كه به نواهايى كه حنجره او را ترك ميكنند گوش فرا مى دهي، انگشت به دهان ميمانى: صداى پر تنش او نيرويى عظيم در خود نهفته دارد، تا ناشناخته ها اوج ميگيرد، تا به همان ميزان با نواهاى نايى به شگفتى وا دارد. در اين بين او ووكاليزه باور نكردينش را به بازى ميگيرد، نه از روى هوس خوش قريحگى، بلكه خود را قادر ميسازد تا حالت روحى اش را بيان كند و معناى عميق سخنانش را بازگو كند. قاسموف بايد درد را همچون يك از خود بيخود شده حس كند تا بتواند آن را به نجم آورد. بزودى نام او همچون نصرت فاتح عليخان در همه جا خواهددرخشيد.” بسيارى او را حثى بعنوان بهترين خواننده دنيا مى بينند. جان دورينگ متخصص موزيك آسياى ميانه چنين عنوانى را دور از واقعيت نمى داند و ميگويد “شايد اين قضاوت در مورد قاسموف درست باشد اگر ما عواملى چون هنر آهنگسازى مودال و بديهه سازى، نيروى ووكاليزاسيون، انتخاب اشعار، وضوح وروشنى در اداى آنها و ارثباط آن با ملودى و تنوع و اسپونتنيتى (spontaneity) را در نظر بگيريم و بيش از همه هنر او در ارتباط با شنوندگانش، به وجد آوردن آنها و جادو كردن آنها بدون در غلتيدن در مانريسم (mannerism).

تعلق

...در اينكه پهلوى ها جنايت بزرگى در حق غير فارس زبانان مرتكب شده اند حداقل براى شخص من ذره اى شك و شبهه وجود ندارد. بارها هم گفته ام اين فرهنگ كشى و ملت زدايى سيستماتيك بوده و انبوهى از روشنفكران و تاريخ نگاران و نويسندگان و سياستمداران در اين راه از هيچ كوششى فرو گذارى نكرده اند. يك دليل بزرگ براى وجود دره بزرگ بى اطلاعى و كم اطلاعى مردم فارس زبان از مسايل غير فارس زبانان همين همكارى و دم بر نياوردن اين گروه اليت بوده است. برگرديم به موضوع تعلق. منظور از تعلق آذربایجانیان بایران هر چه ميخواهد باشد براى من نتيجه گيرى از آن مهم است. ميتوان بر حسب دانش و آگاهى روى اين مسايل بحث كرد. به نتايجى رسيد و شايد هم نرسيد. بگذاريد فرض كنيم آذربایجانیان بایران متعلق بوده اند آنهم نه در صد سال اخير بلكه در پانصد سال اخير. خوب، اين تز به چه درد ميخورد. اگر ميخواهيم به اين نتيجه برسيم كه چنين تعلقى به معناى تعلق صد و يا پانصد سال ديگر در آينده است به نظر من چنين استدلال و چنين اسنتاجى خيلى ارزان است و بيشتر به درد عوام فريبى مى خورد. لطفا توجه داشته باشيد كه نمى گويم اين نظر شماست. تنها دارم از ديد خودم موضوع را حلاجى ميكنم. حق تعيين سرنوشت حق قانونى و به رسميت شناخته شده فارس ها، عربها، كردها و تركهاست. نه فارسها اجازه آن را دارند كه براى عربها تعيين تكليف كنند ونه تركها براى كردها. با اين زاويه ديد و با اين منش_ برخورد، قضيه تعلق فرعى مى شود. همانگونه كه بايد هم باشد. جوامع انسانى يك پيكر انسانى نيستند كه همه اعضاى آن تعلق جدايى ناپذير به هم داشته باشند. فعلا هدف من تبليغ براى جدايى نيست. اگر ضرورت آن را حس كنم برايش تبليغ هم خواهم كرد. اما تفكر دگمانه ايست اگر فكر كنيم چون مدت زيادى اينطورى بوده پس همينطور هم مى ماند. حالا عكس قضيه اينجا هم درست است. اگر كسانى ميخواهند ثابت كنند كه آذربایجانیان بایران متعلق نبوده اند و به اين نتيجه برسند كه اسثقلال آذربايجان را امرى طبيعى جلوه دهند بازهم راه خطا ميروند. اگر ملت ترك ايران امروز تشخيص دهد كه صلاحش ماندن با ديگر ملت هاى ايرانى است چه باك كه در پانصد سال اخير هيچگونه تعلقى به آنها نداشته است. اما شرط اول و آخر آن است كه اين ملت ابزار هايى براى ابراز وجود پيدا كند. ما ده ها سال هم كه اينجا ادعا كنيم فارسها اين را ميخواهند و ترك ها آن را، به نتيجه معقولى نخواهيم رسيد. ترك ها ابزار سياسى لازم دارند تا از طريق آنها بگويند چه ميخواهند. نه من سخنگوى تركها هستم و نه شما سخنگوى فارسها. و اينجاست كه ضرورت مبارزه “مستقل” ملت هاى ايرانى از نان شب هم واجبتر مى شود. اگر كسى و يا كسانى توانستند آزادى و دمكراسى را به تهران بياورند بازهم سر ترك ها و كرد ها بى كلاه خواهد ماند چرا كه فاقد دهانى هستند كه حرفشان را بزنند و فاقد بازو هايى كه قدرتشان را بكار گيرند. اصرار بر تعلقات خونى و نژادى تنها اختلاف بر انگيزند. اما اصرار برتعلقات زبانى و فرهنگى و سياسى آنهم از طرق دمكراتيك ميتواند راه را براى زندگى كما بيش صلح آميز هدايت كند. آينده صلح آميز براى ايران قابل تصور نيست جز از طريق به رسميت شناختن كثير المله بودن آن و قدرت و اختيار كافى دادن به آنها. هر ملتى بايد نمايندگان واقعى خود را داشته باشد و بر سر نوشت خود كما بيش حاكم. كردها تعلقاتى دارند كه آنها را در برخى زمينه ها بطور كاملا مشخصى از فارسها جدا مى سازد. متخصصان ميتوانند ادعا كنند كه اين دو زبان روزى روزگارى يكى بوده اند. اما اين گونه مباحث مى بايد در حوزه تاثير همان متخصصان باقى بماند. واقعيت ها را بايد پذيرفت. برويد مثلا سنندج تا ببينيد تفاوت فرهنگى يعنى چه.

۱۳۸۶ بهمن ۲۴, چهارشنبه

شكل حكومت

...اگر من ادعا كنم كه ترك هاى ايران و پيشاپيش آنها مردم آذربايجان طرفدار استقلال از حكومت تهران هستند و يا ادعا كنم كه آنها طرفدار حكومتى فدرال با شركت ديگر ملل ايرانى هستند حرفم همانقدر بى پايه است كه اگر ادعا كنم آنها طرفدار حكومتى به روال گذشته هستند. هر كدام از اين اشكال و يا اشكال شبيه آن طرفداران خودشان را دارند ولى امروز بهيچ وجه نمى توان گفت اگر در محيطى آزاد، انتخاباتى آزاد صورت گيرد، چه جناحى وزن سنگين ترى خواهد داشت. به نظر من هر جامعه استبداد زده اى اين مشكل را دارد همانگونه كه فارس ها هم نمى دانند كه اين سفر بكجا ميرود. تا احزاب سياسى نباشند كه نظرات را جمع و جور كرده و به آنها سمت وسوبدهند، تا آزادى نباشد كه سنيكاهاى كارگرى و كارمندى و كارفرمايى شكل بگيرد، تا وقتى جامعه نفس نمى كشد نمى توان گفت مردم دقيقا كدامين شكل حكومت سياسى را ميخواهند. به همين خاطر هم من قبلا گفته ام بدون زير سازى كافى تركها نمى توانند قدرت واقعى را بدست بگيرند و دمكراسى و آزادى را بازگشت ناپذير سازند. امروز بحث بر سر شكل مشخص حكومتى نه تنها در آذربايجان حتى در جاهاى ديگر هم بحثى زود رس است. تا امكانات و زمينه هاى كافى براى شركت آزادانه مردم در سرنوشت سياسى و اجتماعى شان فراهم نباشد نمى توان برايشان تعيين تكليف كرد. ميتوان طرفدار سلطنت بود ويا مردم سالارى دينى. اما شكل نهايى تنها و تنها با راى مردم ميتواند تصويب شود. گذشته ها در اين راه مسلما چراغ راه آينده خواهند بود. اما نه گذشته اى كه هدفمندانه به خورد ما داده اند. نه گذشته اى كه سراسر تحريف و جعل است. من هيچ اعتمادى به تاريخ نويسان شاهى ندارم و با تحليل هاى ضد و نقيضى كه اين روزها در مورد انقلاب ٥٧ مى خوانيم اعتماد من كلا نسبت به تاريخ نويسى بى سوادانه ايرانى سلب شده است. تاريخى كه من مى شناسم تاريخ خودم،همسايه هايم، فاميلم، همشهرى هايم هست كه در آن ما عميقا تحقيرشده ايم و عزت و حيثيت انسانى مان پايمال شده است. من از تاريخ نويسى ايرانى مى ترسم. نمو نه اش هم پيشه ورى است. همانطور كه گفته ام هيچ دستى در تاريخ ندارم و هر چه به قبل تر از ١٠٠ سال اخير برگردد را به عهده اهل فن ميگذارم و علاقه چندانى به نتيجه گيرى هاى سياسى بر مبناى دويست و يا پانصد سال گذشته ندارم و آن را امر بيهوده اى ميدانم همچنانكه زندگى بر پايه رهنمود هاى دو هزار سال پيش را هم زياد با فايده نمى دانم. اينكه تركها در چه زمانى به كجا متعلق بودند با اينكه مهم است و جزوى از هويت ما را تشكيل ميدهد اما براى تعيين سياست امروزى خوشبختانه آنچنان مهم نيست. اگر تركها بدنبال استقلال باشند بايد به مردم توضيح دهند كه اين كار امروز چه سودى براى آنها دارد همانگونه كه آنهايى كه طرفدار ماندن همه چيز به سياق گذشته هستند بايد توضيح كافى داشته باشند تا مردم قانع شوند. هر تصميمى و هر جهت گيريى يك اصل بنيادى را بايد رعايت كند و آن منافع امروزين مردم است. دمكراسى از يك ديد يعنى تكثر. نه خوشبختانه تركها همه نظر واحدى دارند ونه فارسها ونه ديگران. اختلافات نظرى هميشه خواهد بود و اين همان دمكراسى است. تمامى ايرانى ها راه پر فراز و نشيبى در پيش دارند تا جامعه اى نسبتا آزاد بر پا سازند. تركها خوشبختانه در اين مسير از ديگران عقب تر نيستند و سهم خود را بى شك ادا خواهند كرد. بحث هاى آمارى را هم اگر مستند نباشند بيفايده مى دانم. اما بر سر حرف خود همچنان مى مانم كه چند صد هزار نفر از تركها بدنبال تغيير هستند و شاهد مدعايم هم تظاهرات بشدت سركوب شده خرداد ٨٥ در شهرهاى آذربايجان است. حرف هاى شما حمایت ضمنی از بخشى ازسياست هاى تاكنونى را در بطن خود دارد. حد اقل برداشت من اين است. شما قبل از اينكه تركها و كردها و تركمن ها و عربها نظر داده باشند شكل حكومتى آينده را ترسيم كرده ايد كه همان شكل حكومتى گذشته وحال است. كجاى اين كار دمكراسى است. چگونه ميتوان سفت و سخت به امرى چسبيد كه سر نوشت تعداد ديگرى هم به آن گره خورده است بدون آنكه نظر آنها را پرسيده باشيم. اين كه مى شود دوباره همان كه بود!

میلیونها

میلیونها؟ مى توان صدها هزار انسان را كه داد مى زنند، اعتراض ميكنند، گلويشان را پاره ميكنند، كشته ميشوند، دستگير ميشوند، ازكار بركنار ميشوند را نديد اما ميليون ها نفر را در ذهن تجسم كرد كه اتفاقا و بر حسب تصادف دقيقا هم معلوم است چگونه فكر مى كنند و در مورد موضوع پيچيده اى چون آينده اجتماعى وسياسى شان چه نظراتى دارند. حالا اين میلیونها نفر كجا و چگونه نظراتشان را ابرازداشته اند سوالى ديگر است. شايد با مراجعه به تجربه ها و يا گفته ها و شنيده ها بتوان چنين ارقامى را درست كرد. به اين مى گويند واقع بينى. متاسفانه من هيچ تسلطى در علم تله پاتى ندارم و مجبورم به آنچه عينا در دورو برم ميگذرند بسنده كنم. اصلا قبول كه میلیونها ترك آذربايجانى مخالف سر سخت جنبش فعلى است. آيا از سوى ديگر قبول مى كنيم كه نه میلیونها، شايد چند صد هزار نفرى هستند كه نوع ديگرى مى انديشند. آن میلیونها نفر كه مشكلى ايجاد نمى كنند و با همين روالى كه هست كاملا راضى و خشنود هستند. خوب چرا حداقل نمى خواهيم به آن “اقليتى” كه شايد هم به غلط فكر ميكند گوش فرا دهيم و ببينيم شايد همه شان مريض اند و به دكتر نياز دارند. چرا ٨٠ سال سياست هاى قلدرانه هدايت شده از تهران را بطور ضمنى حمايت مى كنيم و نمى خواهيم قبول كنيم كه به نام يك زبان و فرهنگ ظلم بزرگى به ديگران شده است. حالا نه تنها اين ميليون ها وفادار به فرهنگ ايرانى قبول، حتى حافظهً تاریخی قديمى تر از ٨٠ سال هم مال شما. قبول كه صدها سال پیوند و تعلق ترکان ایران بفرهنگ این سرزمین نقش سازنده اى داشته است. شايد هم نداشته است. اصلا قبول كه ترك ها و فارسها و كردها و بلوچها و عربها همگى دويست سال قبل يكى و واحد بوده اند. گيرم كه ما را پدر بود فاضل، از فضل پدر ما را چه حاصل. ما بايد به فكر امروز و فردا باشيم و از گذشته ها درس بگيريم. ديروز هيچوقت بر نخواهدگشت. امروز همين است كه هست. اما فرد را ميتوان ساخت. اما نه با چسبيدن به ديروز.

نماینده

...عزيز، فكر ميكنم قبلا هم گفته ام كه در مناطق مختلف ايران شرايط بسيار متفاوتى وجود دارد و اين دقيقا تاييد نظر شماست كه همانطور كه نوشته ايد مردم هیچ تعصبی در نوشهر بر سر ترک و فارس بودن نماینده ندارند اما در ماهشهر و اهواز و سولدوز قضيه بر عكس است. اين خود نشانى كوچك از تنش واختلافاتى است كه به عينه وجود دارد و بدون بحث آشكار و علت يابى آنها، نمى توان راه حلى هم پيدا كرد. مردم سنندج آنگونه فكر نمى كنند كه مردم شيراز و مردم رشت هم نظرات ديگرى دارند تا مردم يزد. در اينكه “باید مراقبت کنیم که جنبش هویت طلبی نوک پیکان مبارزاتش را متوجه باقی هموطنان غیر ترک نکند و به ایجاد دشمنی بین اقوام و صف بندی میان آنها نیانجامد” شكى نيست و اساس تمام مبارزت در هر كجا و يا ازسوى هر كس دقيقا همين بايد باشد كه گفته ايد. هدف زدودن زور و تحميل و برچيدن سياست بر مبناى حقيقت مطلق است. من عميقا به هدف شما مبنى بر “ساختن ایرانی آزاد و دموکرات برای همه ایرانیان” احترام ميگذارم. و اميدوارم كه اين خواسته روزى به تحقق برسد. اما من برخلاف برخى از دوستان ديگر(منظورم شما نيستيد) كه نقادان و نظريه پردازان باتجربه و ماهرى هستند ميگويم حداقل بصورت خيلى عمومى بما بگوييد كه چگونه ميخواهيم به اين آرزو جامه عمل بپوشانيم. ميگوييد هر كس با اين حكومت به هر نحوى همكارى كرد مطرود است. ميگوييد هر كس در انتخابات شركت كرد مذموم است. ميگوييد هر كس به يك آخوند سلام كرد مرتجع است. ميگوييد هر كس اصلاح طلب است ديروز خود عامل رژيم بوده است. ميگوييد هر كس هر چه خواست فعلا منتظر باشد. ميگوييد حق تعيين سرنوشت براى همسايه خوب است. با اين ترتيب انتظار نداشته باشيد من برايتان كف بزنم. من حامى مبارزه ملل ايرانى براى كسب حقوقشان هستم و ميدانم كه زمينه چنين مبارزه اى وجود دارد و آرزوى جوانى نيست. اما ديگران لطفا بگويند چرا مخالف پارلمان هاى محلى هستند. چرا مخالف اداره امور بدست مردم محلى هستند. چرا مخالف استقلال مردم محلى در پيشبرد سياست هاى فرهنگى و زبانى و تعليم و تربيتى هستند. چرا نبايد بلوچها خودشان نمايندگان خودشان رااز بين خودشان انتخاب كنند و هميشه منتظر بمانند كه آقا بالا سر ها از تهران فرستاده شوند.
با حلوا حلوا گفتن دهان شيرين نمى شود. تا كسى راهكار هاى مشخص براى عملى كردن نظرات سياسى اش ارايه ندهد راهش را به تنهايى خواهد پيمود.

شهر نوشهر

...عزيز، حداقل مردم شهر نوشهر اين اقبال را دارند كه نماينده شان زبان آنها را مى فهمد. اما فرستادگان دولتى به مناطق ترك نشين اين توانايى را نداشته و ندارند. با ميزان بالاى بيسوادى كه در آذربايجان حاكم بوده و هست شما مى توانيد حدس بزنيد كه درجه ارتباط مردمى اين سفيران مركز در چه حد بوده است. براى اطلاعتان عرض ميكنم كه والدين بنده بعنوان مثال فارسى بلد نيستند تا راه دورى نرفته باشيم.
من هوادار سر سخت انتخابات آزاد به معنى واقعى آن در تمامى سطوح اجتماعى هستم واگر حتى يكى از مريخ بيايد و مرا در توانايى هايش براى حل مسايل و مشكلات و ارايه موثر راه حل ها قانع كند به او راى ميدهم. اگر يك سيستم اجتماعى آزاد و فاقد تنش باشد بخودى خود افرادى مسيوليت ها را بعهده مى گيرند كه توانايى انجام آن را داشته باشند. چنين سيستمى نخبه ها را به بالا ميكشد چرا كه افرادى را لازم دارد كه بتوانند به لحاظ كارشناسى از عهده امور بر آيند. من اگر صاحب كارخانه اى باشم كار را به كسى ميدهم كه بتواند آن را انجام دهد. اگر برادرم داوطلب آن مسيوليت باشد اما كار بلد نباشد بخاطر حفظ منافع آن واحد توليدى مى بايد از حواله آن كار به اخوى عزيز خوددارى كنم. ودر اين راه هيچگونه تعصب زبانى ندارم.
مشكل نه خود زبان فارسى است ونه مردم فارس زبان. مشكل ابزار كردن زبان فارسى و سو استفاده از بى اطلاعى مردم فارس زبان در جهت پيشبرد ظلم و تحميق و تبعيض در حق ميليون ها انسان براى حفظ و تحكيم قدرت عده اى معدود است. سعى من و ديگر دوستان اين است كه اين چند نكته ساده را بگوش ديگران برسانيم. يك ايراد من اين است كه نمى توانم بدرستى آنچه را كه فكر ميكنم روى كاغذ بياورم. اين خود منشا سو تفاهم است. از سوى ديگر هر كس كه ميخواهد حرفى در حمايت از مثلا تركها بزند بلا درنگ تكليفش روشن است. نوشته ها و نظرات متاسفانه درست خوانده نمى شوند. من اتهاماتى را اينجا ميخوانم كه واقعا بعضا انگشت بدهان مى مانم. بهمين خاطر دوست دارم در مود نظرات و ايده ها بحث كنم ونه در مورد جبهه هاى فرضى...

۱۳۸۶ بهمن ۲۳, سه‌شنبه

استقلال

استقلال؟ چه كسى ازاستقلال بدش مى آيد؟ مگر همه نمى خواهند روى پاى خود بايستند و از طرف كسى ديكته نشوند. چه كسى دوست دارد همسايه اش در امور داخلى خانه شخصى اش دخالت كند. مگر نه اين است كه اولين و پر طرفدارترين شعار در سال ٥٧ شمسى استقلال بود كه بلا استثنا از سوى همه فرياد زده مى شد و طلب مى شد. مگر ملت ها همواره دنبال استقلال نبوده اند. مگر همين چند سال پيش يوگسلاوى وشوروى از هم نپاشيدند و مللى كه تا ديروز از سوى رسانه هاى مركزيان متحد و يكپارچه و خواهر و برادر ناميده مى شدند به يكباره مرز هاى سياسى شان را جدا نكردند و عطاى وحدت و يگانگى را به لقايش نبخشيدند. جوهر انسانى تمايل بى پايان به آن دارد كه روى پاى خود بايستد و محتاج و وابسته به ديگران نباشد. اين يك ويژگى انسانى است و همچون درختى است كه غير از رشد ونمو كار ديگرى نمى تواند انجام دهد. يا رشد ميكند و سر سبز ميماند ويا اگر شرايط مهيا نباشد خشك مى شود و از بين مى رود. انسان شايد به لحاظ فيزيكى از بين نرود اما در زندگى اجتماعى دچار ناهنجارى مى شود. همانگونه كه برخى جنبه هايش را در حكومت آخوندى مى بينيم. تركها و كردها و بلوچها وعربها در دهه هاى گذشته استقلال فكرى و فرهنگى و اجتماعى نداشته اند. بمانند درختان نيمه خشكى هستند كه نياز مبرم به آب و آفتاب دارند. در ٨٠ سال گذشته زمينه هاى رشد سالم از اين ملت ها سلب شده است. بسيار طبيعى و كاملا قابل درك است كه آنها بدنبال استقلال فكرى و فرهنگى و اجتماعى باشند. هر كس اين گونه خواسته ها را كه در دنياى امروز جزو بديهيات بشمار ميروند و هر عقل سليم و بى مغرضى تنها مى تواند آن را تاييد كند به هر دليلى محترم نشمارد ريگى به كفش دارد. هدفى ناميمون در سر دارد ويا در خدمت نيروهاى ارتجاعى است. اين خواست ها كاملا انسانى و طبيعى هستند.آيا چنين خواست هايى ميتواند به استقلال سياسى بيانجامد. اين سوالى است كه امروز نمى توان به آن جواب داد. هر چه فشارها و تحميق ها از سوى تهران زيادتر شوند و طولانى تر شوند به همان اندازه خواست استقلال سياسى هم به اولويت باز گشت ناپذيرى تبديل مي شود. ما نمى توانيم و نبايد استقلال را به يك تابو تبديل كنيم. مبارزه براى آزادى زبان مادرى، مبارزه براى داشتن پارلمان هاى محلى، مبارزه براى تعيين سياست هاى تعليم و تربيتى، مالياتى، توريستى واقتصادى، مبارزه براى داشتن نهادهاى دمكراتيك و انتخابى جزوى از مبارزه براى استقلال هستند. استقلال به معنى بستن مرزها و كشيدن مرز ها نيست. ميتواند باشد اما لاجرم يكى نيست. اروپايى ها همه استقلال دارند اما مرزهايشان در حال فرو ريزى است. اروپايى ها داوطلبانه يكى ميشوند اما همه حقوق مساوى دارند و اين ربطى به تعداد جمعيت اين يا آن كشور ندارد. ترك ها در ايران مى بايد در درجه اول براى استقلال هويتى، زبانى، فرهنگى، اجتماعى مبارزه كنند. مبارزه براى رسيدن به اين نوع خواسته ها همزمان مبارزه براى تشكل ها و احزاب و نهاد هاى دمكراتيك است. تركها تنها با نهادينه كردن دمكراسى ميتوانند به خواسته هايشان جامه عمل بپوشانند. در اين راه بايد با پيشانى باز و اعتماد به نفس كامل وارد شد. مبارزه براى پس گرفتن هويت ميليون ها انسان هدفى روشن و سياستى باز و واضح لازم دارد كه همه اقشار و آحاد مردم آنها را بسادگى درك كنند. ترك ها در ايران نمى توانندانديشه استقلا ل را به كنارى نهند و وارد مبارزات سياسى و اجتماعى شوند. درك من از استقلال در وهله اول بدست گرفتن اهرم هاى قدرت براى سياست گذارى در بسيارى از زمينه هاست كه به زندگى انسانها در آن منطقه مربوط مي شود. و اين مبارزه تنها ميتواند در يك بستر دمكراتيك جريان پيدا كند. استقلال سياسى با هدف ساخت حكومتى مستقل از تهران همواره بايد در دستور كار ما باشد. امااولويت آن سوالى ديگر است.

ميتوان اروپايى ديگر در ايران ساخت. ميتوان اما يوگسلاوى دوم درست كرد. مسيوليت آن تنها در تهران است و اوست كه به اين راه سمت و سو ميدهد.

تبليغ

تبليغ؟ نيروى تبليغ و آگهى بر هيچ كس پوشيده نيست. بويژه دوستان آمريكا نشين بهتر وبيشتر از ديگران به اين مهم واقف هستند و ميدانند كه بدون تبليغات هيچ كارى ممكن نيست. نه تنها در زمينه اقتصاد. در سياست هم به همين ترتيب است. كافى است همين روزها مبارزات انتخاباتى در آمريكا را نگاه كنيم و ميزان تاثير تبليغات را ببينيم. نيروى تبليغ اگر مستمر و طولانى باشد غير قابل كتمان است. مردم در ايران ساليان دراز پودر رختشويى را با نام تايد مى شناختند و به بقالى ميگفتنند آقا لطفا يك تايد لطف كن. چرا كه تايد جزو اولين محصولات در اين زمينه بود و بحد كافى رويش تبليغ شده بود. همه مى دانند كه تبليغات يك بازار بزرگ است و ميليارد ها دلار در آن خرج ميشود. تبليغ وفادارى مى آورد. تبليغ در ذهن مى نشيند و اگر هوشمندانه باشد هدف ايجاد ميكند و آن جامه عمل پوشاندن به آن چيزى است كه مورد نظر مبلغ بوده است. يكى از اهداف اصلى تبليغ ايجاد دنيايى ذهنى است كه براى مخاطبانش آرامش و آسايش و امنيت و رفاه مى آورد و مخاطبانش خود را در آن خوشبخت احساس ميكنند. هيچ كس از تاثيرات تبليغ در امان نيست چرا كه تبليغات همه جا هست و جزيى از زندگى است. هنگامى كه حدود هشت دهه قبل تعدادى در تهران تصميم گرفتند كه سياست هاى مشخصى در مقابل تكثر و تفاوت هاى بعينه موجود بگيرند نمى دانستند كه اين سفر بكجا خواهد انجاميد. اما از ديد آنها شايد در ظاهر تاكنون سفرى موفقيت آميز بوده است. بويژه طراحان و معماران و مبلغان آن در طول چند نسل كارى كرده اند كارستان. تبليغاتى كرده اند كه تعدادى حتى از خود بى خود شده اند. ساليان دراز تبليغ كرده اند كه شماآن نيستيد واين هستيد. سعى كنيد به كسى كه از كودكى كوكاكولا نوشيده مضرات آن را توضيح دهيد آنموقع مى فهميد كه تبليغات چه تاثيرى ميتوانند روى انسانها داشته باشند. همانگونه كه كوكاكولا نوش ما قربانى تبليغات است ايرانيان نيز قربانى تبليغاتى هستند كه از كودكى تشعشات آن در سلول هايشان لانه كرده است. دنياى كاغذيى كه از كودكى درآن بزرگ شده ايم برايما مقدس است و احدى را ياراى سخن گفتن بر عليه آن نيست. اين دنيا دنياى واحدى است كه هفتاد ميليون انسان واحد در آن زندگى كرده اند و خواهند كرد. همگى يك ريشه دارند و يك زبان دارند و يك فرهنگ دارند و هر صداى مخالفى بيگانه است. اين دنيا دنيايى تبليغى است كه زير بنايش را پهلوى ها ريخته اند و خانه اى بسيار زيبا رويش ساخته اند كه زيباتر از آن است كه واقعى باشد. در سى سال اخير نيز اين مامن زيبا با تمام زيبايى و فريبندگيش پا برجاست. در اينكه ترك هاى زيادى بويژه در بين پرسوادان هستند كه هنوز از خانه ذهنى شان بيرون نيامده اند شكى نيست. هيچ كس قادر نيست تاثير دهه ها تبليغ رااز ذهن ما بزدايد. مشكل بزرگ اينجاست كه اذهانى كه باينگونه باقى مانده اند كمتر از ديگران هم به قوانين تازه بازى تن در ميدهند. آزادى و دمكراسى براى اين اذهان مشكوك است. چرا كه بايد مخالفانشانرا تحمل كنند در صورتى كه چنين چيزى در تبليغات نبوده است. اما مسلما واقعيات بى رحم زندگى مهر خود را بر اين اذهان نيز خواهد زد.

۱۳۸۶ بهمن ۱۹, جمعه

مبارزه منفى؟

مبارزه منفى؟ يكى از راه هاى مبارزه مردمى و بسيار موثر و كارآمد در سالهاى قبل از انقلاب بهمن ٥٧ بى اعتنايى و عدم توجه كامل به دستورات و اوامر شاهنشاهى بود كه صبح تا شام از طريق رسانه هاى بازهم شاهنشاهى مسلسل وار تبليغ و پخش مى شدند. مردم بدون اينكه كوچكترين ضررى متوجه آنها شود و كوچكترين زحمتى بخود بدهند شايد بدون آنكه متوجه باشند سپر محكمى در مقابل فرهنگ شاهنشاهى بپا كرده بودند كه تيوريسين هاى اعليحضرت را به گريه انداخته بود. مردم بطور خيلى ساده از انجام خواسته هايى كه از تهران صادر مى شدند سر باز ميزدند. مثلا خيلى ها ساعت هايشان را در تابستان و زمستان عقب و جلو نمى كشيدند. اين كار بنوعى دهن كجى به حكومتيان بود. يا مردم از تقويم شاهنشاهى كه مبدا آن به كورش پيغمبر آرياييان برميگشت استفاده نمى كردند و همچنان تقويم شناخته شده شمسى را بكار مى بردند. يا در كلاس هاى درس كه بايد هر كلاسى يك نماينده دانش آموز براى حزب رستاخيز انتخاب مى كرد معمولا كسى را بر مى گزيدند كه جوك بود و بقول خودمان دبى يا دبيگ كه اصلا بدرد اين كار نمى خورد. ازاين گونه مثالها مطمينا زياد است. ما دوباره بايد اين فرهنگ مقاومت را زنده كنيم و به آن جان تازه اى ببخشيم، ميخواهد در مقابل زورگويى عمومى رژيم باشد، ميخواهد در مقابل نفوذ فرهنگ فارسى و زدايش فرهنگ ديگر ملت هاى ساكن ايران باشد. تا وقتى قداره داران زورمدارى ميكنند وما را از داشتن حقوقمان محروم مى سازند ما بايد خلاقيت بخرج بدهيم. مثلا ما بايد بعنوان اعتراض از بكار بردن لغات تازه ساخته شده فارسى خوددارى كنيم و بجاى آنها لغات و واژه هاى قبلى وشناخته شده را استفاده كنيم. مثلا ما بايد همچنان در گفته ها و نوشته هاى فارسى كامپيوتر بگوييم ونه رايانه، ويا sms بجاى پيامك ويا پروسسور بجاى پردازنده ويا خيلى موارد شبيه آن. به اين طريق ما ادبيات مقاومت منفى خودمان را بوجود مى آوريم كه وقعى به فرهنگ تحميلى نمى گذارد. و خط فاصل روشنى با زور و تحميل ميكشد. گاهى ساده ترين راهها كه در ابتدا شايد عجيب بنظر مى آيند از كاراترين راهها هستند. اين نوع مقاومت كارى به خود زبان فارسى ندارد بلكه چون بزور سر نيزه بايد آنرا استفاده كند بخود اجازه ميدهد آنرا به راه وروش خود بكار بگيرد. گفتار ونوشتار ما به زبان فارسى بايد تفاوت خود را با گفتار ونوشتار ديگران نشان دهد. ما بايد در نوشته هاى خود به زبان فارسى نشان دهيم كه ما چگونه فكر مى كنيم. ما بايد نشان دهيم كه اين زبان بايد جاي خود را به زبان مادرى انسانها بدهد.

فرهنگى وزبانى؟

فرهنگى وزبانى؟ آيا خواسته هاى تركان ايران فقط فرهنگى وزبانى هستند. يعنى اگر به فرض محال روزى روزگارى همين حكومت ويا چيزى شبيه به آن زبان تركى را به نحوى از انحا آزاد كرد و در رسانه ها به اين زبان ميدان بيشترى داد داستان با خوبى و خوشى به پايان ميرسد؟ راستش اين قصه شيرين تر از آن است كه بخواهد واقعى باشد. ميتوان بر اين باور بود. شايد هم اين چنين خواهد بود! اما شك و ترديد نسبت به اين باور را هم مى بايد ميدانى داد تا بدبينان و شكاكان هم بتوانند حرفشان را بزنند. بزرگترين مشكل اين تز اين است كه اگر اين ادعا درست مى بود پس چرا تا بامروز حكومت هاى تهران به اين خواسته هاى به اين سادگى جامه عمل نپوشانده اند. چرا ده ها سال تمام سيستم مخوف بزرگى را بوجود آورده اند تا از بر آورده شدن چنين مطالبات ساده اى جلو گيرى كنند. حتى آخوند ها هم حاضر به اين كار نشدند گر چه انتظار ميرفت يك انقلاب، تحولى در اين زمينه بوجود آورد. اما ابداعگران و پيش برندگان سيستم سلب و جعل هويت خيلى بهتر مى دانند كه داستان تنها زبان نيست. نيرو و آگاهى ى عظيمى كه ساليان دراز تحقير و تبعيض و بيعدالتى از سوى تهران در مورد ملت ترك و ديگر ملل ايران بوجود آورده دايره وسيع ترى دارد و تمام ترس و وحشت سياستمداران و روشنفكران تهران از همين است. درست است كه زبان عاجل ترين و مبرمترين خواسته است اما سابقه تاريخى ١٠٠ سال اخير نشان مى دهد كه خواسته هاى بويژه تركها محدود به اين خواسته نيست. اگر قرار است محدود كردن خواسته ها به فرهنگى وزبانى را بعنوان تاكتيك انتخاب كنيم تا با هزينه كمترى به عاجل ترين خواسته برسيم به نظر من بسيار ساده نگرى مى كنيم. تمامى شواهد و واقعيات عينى نشان مى دهند كه حكومت تهران به اين زودى و به اين سادگى قدمى عقب نخواهد گذاشت. اين تاكتيك ، قربانى كردن هويت عينى اين جنبش و تحريف آگاهانه خواسته هاى آن است. اگر خرداد ٨٥ شمسى را بازنگرى كنيم به سادگى مى توان ديد كه خشم وخروش مردم محدود به آزادى زبان نيست و هويت طلبى بى دليل به يك مفهوم مركزى براى اين حركت تبديل نگشته است.
زبان و فرهنگ بدرستى جزو خواسته هاى اوليه است اما تنها محدود به آنها نيست. مخالفان اين حركت كه به عينه تقريبا تمامى طيف سياستمداران و روشنفكران و نويسندگان فارس زبان را تشكيل ميدهد ميدانند كه اين حركت، ديناميك درونى بزرگى دارد كه نبايد اجازه حر كت به آن داد و به همين دليل تركها از سوى آنان از اولترا چپ تا اولترا راست متهم به اتهامات مشيمز كننده اى مى شوند كه آنها را از زمان شاه وساواك مى شناسيم. محدود ديدن خواسته ها به زبان قربانى كردن خيزش مردمى است كه اين بار نمى خواهد كوتاه بيايد. پس آنها را تشويق به پا پس گذارى نكنيم چرا كه ما تازه در آغاز راه هستيم. مخالف مصالحه نيستم اما هنوز زمان آن فرا نرسيده است.

فدراليسم؟

فدراليسم؟ فدرال هم جزو آن گروه از واژه هايى است كه خيلى كاربرد دارد اما معنى ومفهوم واحدى را القا نميكند و بويژه در مرحله عمل تفاوت هاى بسيارى از خود به نمايش ميگذارد. آلمان، سويس، بلژيك چه شباهت ها وچه تفاوت هايى دارند. يك اصل شايد اساسى در كوشش براى رسيدن به يك حالت فدراتيو داوطلبانه بودن آن است. طرف هاى مذاكره بايد همه قبل از شروع به هر بحثى بنوعى با ورود به يك جمع فدراتيو توافق داشته باشند. حالا اين توافق هر قدر هم ضمنى و آبكى ميخواهد باشد. اما حتى يك نفر فارس زبان تا به امروز پيدا نشده است كه اين واژه را بر زبان آورده باشد. در مقابل تعدادى از سياستمداران ترك در ايران از هم اكنون مدل حكومتى آينده را بروشنى تصويب كرده اند بدون اينكه طرف مقابل ذره اى تكانى بخود داده باشد. به كسى نمى توان ايراد گرفت آرزوى اين ويا آن شكل حكومتى را داشته باشد. اما سياستمدارانى كه داعيه حمايت از حقوق ملت بى حقوقى را دارند سطح انتظارات بالاتر است. براساس كدامين واقعيت هاى جارى قبل ازاينكه آب از آب تكان خورده باشد شكل حكومتى آينده را براى كل ايران ترسيم كرده ايد. چكونه مى توان درحال حاضر ساختار چنين حكومتى را برنامه ريزى كرد در حالى كه اصلا طرف مقابلى وجودندارد. حالا كه هدف را مشخص كرده ايد چگونه ميخواهيد به آن برسيد. قبول دارم كه ميتوان با عربها و كردهاوبلوچها جبهه متحدى تشكيل داد اما طرف پرزور را كه بخش اصلى قدرت را دردست دارد و ابدا علاقه اى به هيچ مدل حكومتى ديگرى ندارد ميخواهيد چه كنيد. چگونه ميخواهيد سياستمداران وروشنفكران فارس را كه حتى ازآزادى زبان مادرى دفاع نمى كنند بپاى ميز مذاكره اى بكشانيد كه در آن مى بايد فدراليسم مورد بحث قرارگيرد. كسى كه تلاش ميكند به فدراليسم در ايران برسد مى بايد سياستش را برهمان اساس تنظيم كند. يكى ازاركان چنين سياستى گفتگو است. شما چند نفر فارسزبان مى شناسيد كه حاضرند باشما درمورد فدراليسم طرف صحبت شوند. اگر توانستيد تنها سه نفر را پيدا بكنيد اعتراف ميكنم اين آرزوى شما اميد تحقق دارد. وگرنه اين آرزوآرزو باقى خواهدماند تا شايد روزى شرايط تغييركنند. بزرگترين اشتباه فدرالخواهى در حال حاضر پس از ٨٠ سال ستم وتحقير وتبعيض شكافى است كه دربين تركها مى اندازد. تلاش هابالاجبار متوجه شكل حكومتى مى شوند ونه محتواى آن. شكل وشمايل وساختار وحدود وثغور چنين فدراليسمى براى هيچكس روشن نيست و طبيعتا بسيارى از تركهانمى توانند دنبال هدفى راه بيفتند كه بيشتر حاوى سوال است تا جواب. ما فاقد هرگونه سازمانها، احزاب، ارگانها وتشكيلات سياسى و صنفى و سنديكايى هستيم. مافاقد هرگونه پشتيبانى وحمايتى هستيم كه روزى لخ والسا و واسلاو هاول ازآن برخوردار بودند. طرف مقابل ما نيازى به انداختن شكاف بين ما ندارد چرا خودمان از همان آغاز كار آنرا بعهده گرفته ايم. ما مى بايد حول مسايل وشعارهايى كار كنيم كه براى اكثريت تركها مبرمند و بر محور خواسته هاى عينى و مردمى اتحاد بوجود آوريم. مشخص كردن شكل حكومتى براى ايران آينده وبه تبع آن براى تركها و كردها سعى دردادن جواب به سوالى است كه هنوز به طور مشخص مطرح نيست. بحث و پافشارى روى فدراليسمم تفرقه اندازى بين نيروهاى خودى است. اولويت را بايد به محتوى داد. تلاش براى پى ريزى ارگان هاى دمكراتيك از طريق كار روزمره و پيگير، نهادينه كردن انديشه دمكراسى وآزادى و احترام به عقايد مخالف، تلاش براى گرفتن اساسى ترين آ زادى هاى زبانىو فرهنگى و اجتماعى، توضيح و تشريح خفقان و ظلم دوگانه در مناطق ترك نشين به مردم فارس جهت مطلع ساختن آنان، تماس ونزديكى دايم با سازمانهاى حقوق بشر بين المللى جهت افشاى سياست هاى ضد انسانى اعمال شده از سوى تهران از جمله آن وظايفى است كه رو در روى هر ترك ايران قرار دارد. دخيل بستن به نوع خاصى ازشكل حكومتى كه شرط اوليه آن آمادگى طرف هاى مورد مذاكره است و شرايط و اوضاع سياسى فعلا چنين نيازى را مطرح نمى كنند ثمره اش هدر دادن نيرو ها و ايجاد اختلاف در بين آنهاست. قبل از تصميمگيرى در باره فدراليسم بايد زمينه هاى آن آماده باشند و امروز اين زمينه هاآماده نيستند. ما قبل از هر چيز بايد خواسته هايمان را صريح و روشن بيان كنيم و براى پيشبرد آنها نيرو جمع كنيم و بويژه اولويت را به احزاب سياسى و تلاش هاى بى پايان براى بسيج آنها بدهيم. آنچه مهم است داشتن برنامه سياسى و نشان دادن راههاى لازم براى رسين به آنهاست: ابتدا براى تركها و بعد در صورت لزوم همراه با ديگران.

ملت يا ملل؟

ملت يا ملل؟ در كشورهايى كه در آنها يك دمكراسى حتى نيم بندى وجود دارد و ساكنان آنها به زبانهاى مختلف حرف مى زنند و ريشه و تبار متفاوت و سنن و فرهنگ هاى متعددى دارند كسى بدنبال اين موضوع نيست كه آنها را ملت مى نامند يا نه. واين احتمالا شامل حال خيلى از جوامع مى شود. اين كه كسى آنها را ملت بنامد يا ننامد نه براى آنها نان مى شود و نه آب. اينگونه مباحث در حوزه كار حقوق دانان و جامعه شناسان و دانشگاهيان است. اين گونه مفاهيم و واژه ها نه تعريف و توضيح دقيقى داشته اند و نه در آينده خواهد داشت. بحث در مورد مشخص ملت يك معادله با متغير هاى زيادى است. در مورد ايران اما حساسيت ها به اين گونه مفاهيم زياد است و ازسوى كسانى كه بدنبال تماميت ارضى به هر قيمتى هستند با نهايت دقت و وسواس كلمات و جملات مخالفان را ده ها بار بالا و پايين ميكنند تا مبادا كسى پا را فراتر از گليم شناخته شده و زور چپانى شده گذاشته باشد تا پته اش را روى آب بريزند. اگر كسى به ترك هاى ايران گفت ملت ترك او تجزيه طلب است و خاين و تكليف اش روشن است.
اما اگر ما در پى ريختن طرحى نو هستيم و به نظر ميرسد كه حداقل ترك هاى ايران با جديت و صراحت بدنبال آن هستند نمى توانيم خود را مقيد به تز ها و تيورى ها و تعاريف و مجموعه واژگان شاهانه كنيم كه كما كان هنوز هم به حيات خود ادامه مى دهند و در خدمت نظريه پردازانى هستند كه مخالف هر گونه تغيير در سيستم استبدادى اند. ما اگر نخواهيم زاويه ديدمان را نسبت به ملل مختلف ساكن ايران تغيير دهيم لاجرم خواهان ادامه روال همه چيز به منوال گذشته خواهيم بود و آن چيزى نيست جز نگاه از بالا، تحقير، بيعدالتى اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى. هر تغيير اجتماعى واژگان خود را دارد و تغييرى كه در آينده در انتظار ايران است مجموعه اى از واژگان خود را وارد فرهنگ و سياست خواهد كرد كه قبل از هر چيز نشانه ديد تازه به واقعيات است. ملت دانستن ايرانى ها به منوال گذشته و به تبع آن واحد و يكى دانستن همه ايرانى ها بى توجه به يك سرى از تفاوت هاى عينى و غير قابل انكار و قوم ناميدن گروه هاى انسانى كه زير مجموعه اى از ملت ايران را تشكيل مى دهند نمونه اى از اين ديد است كه بايد هر چه زودتر به نظر من به آرشيو ها سپرده شود. كسانى كه در پى يكپارچه نگاه داشتن ايران هستند مطمين باشند كه با طرز تفكر ها و نظريات شكست خورده گذشته و تاكيد كوركورانه بر آنها هيچگاه به هدفشان نخواهند رسيد. برخورد با ملل غير فارس يك زير پايه و پلاتفرم تازه اى نياز دارد. همه ملل از جمله تركها، كردها و عربها را بايد بدون هيچ اما و اگرى در سطح فارس ها ديد و در همه امور و شيون با آنها برخورد برابر داشت. همه آنها را بايد ملت ناميد و تمام تلاشهارا بكار برد تا آنها بتوانند زبان و فرهنگ خودشان را داشته وبا آن زندگى كنند. اهرم هاى قدرت بايد بصورت مساوى بين همه تقسيم شود. هر ملتى بايد حكومت، پارلمان و قانون اساسى خود را داشته باشد و در يك مجمع مركزى همه ملل بايد نمايندگان خود را داشته باشند تا بطور مشترك در مورد امورى كه به همه مربوط مى شود تصمم گيرى كنند. چاره ايران جز گريز از مركز گرايى نيست. با سابقه استبداد و اختناق ٨٠ ساله كه جز ملال نتيجه ديگرى نداشته است بايد بدون ترس و واهمه افق هاى تازه اى جستجو كرد. تنها از طريق آزادى در تكثر است كه ميتوان براى ايران يكپارچه آينده ى روشنى تجسم كرد. هر طرز تفكر ديگرى نه تنها نخواهد توانست شروعى براى پايان اين رژيم منحوس باشد بل پايه هاى آنرا تثبيت خواهد كرد. چنين گرايشاتى وجود دارند و در ماههاى گذشته بطور آشكار در مو ضعگيرى هاى همايون و كشتگر خود را نشان داده اند. واحد گرايان و يكپارچه گرايان و حافظان تماميت ارضى تنها يك راه درست در پيش دارند و آن احترام كامل و قبول بى شرط برابرى ملل ايرانى است با دادن تضمين هاى كافى جهت اشتراك در قدرت.

ملت

اگر ايران داراى دمكراسى قابل اتكايى مى بود كه در آن حقوق همه ساكنان بنا به اصول بين المللى وانسانى مورد احترام قرار ميگرفت و همه با انتخاب و راى آزاد مشكلى درهمزيستى با يك حكومت مركزى نداشتند و كمابيش با كاربرد واژه ملت ايران هم مخالفتى نداشتند آن موقع من هم باحتمال زياد آن را مى پذيرفتم. قبل از همه شايد به اين خاطر كه اين واژه اهميت موضوعى خود رااز دست ميداد. هدف آزادى و عدالت است كه اگر بتوان تا حدودى به آن دست يافت حالا اسم آحاد مردم را هر چه دلتان مى خواهد بگذاريد. به همين خاطر هم شايد سويسى ها كه متشكل از آلمانى ها و فرانسوى ها و ايتاليايى ها و غيره باشند احتمالا بحث و جدلى جدى در اين مورد نداشته باشند كه آيا آنها ملت سويس هستند يا نه. همين طور فرانسوى ها كه با وجود اينكه همه كاملا فرانسوى ناب نيستند يك ملت ناميده مى شوند وكسى هم زياد دنبال اين قضيه نيست. هندوستان هم نمونه ديگرى است. درآنجا ٢١ زبان رسمى وجوددارد و تعداد زيادى قوم و ملت و گروه ودسته والى آخر. اينكه هندى ها ملت ناميده مى شوند نمى دانم. فكر ميكنم شبيه اين مثالها در دنياكم نيستند وبا كمى دقت متوجه مى شويم كه هر منطقه و جامعه اى خصوصيات و ويژگى هاى خودش را دارد كه قابل تعميم به جاهاى ديگر نيستند. ازاين مثالها شايد در نهايت بتوان برخى ويژگيهاى عمومى را استنتاج كرد اما هيچ يك از آنها راه حل مشخصى براى مشكل ايران بدست نمى دهند چرا كه هيچكدام از آنها سرنوشت و تاريخ مشابهى مثل ايران نداشته اند. چون ما فاقد آزادى هستيم و براى احقاق آن راه نسبتا طولا نى در پيش داريم نمى توانيم نسبت به كاربرد مفاهيمى كه با اين مبارزه سياسى رابطه اى تنگاتنگ دارند بى تفاوت باشيم. در هشتاد سال گذشته در ايران سعى شده است هويت مليون ها انسان از آنها گرفته و هويتى ديگر جايگزين آن گردد. اين يك سعى كاملا سيستماتيك و همه جانبه و بى وقفه و پليسى بوده است كه تا بامروز ادامه دارد و برابر تمامى شواهد و قراين تا زمان نامعينى در آينده نيز ادامه خواهد داشت.

براى من ترك ساكن ايران كه هشتاد سال است زبان و فرهنگ و هويتم با وقف نيرويى عظيم در حال انقراض است بسيار مهم است كه امروز چگونه ناميده مى شوم. آيا ترك ها قوم هستند يا قوميت. ملت هستند يا مليت. چرا اين هستند و ان يكى نيستند. براى شخص من بسيار ملموس و روشن است كه آنهايى كه مشكلى با بازيابى و بازستانى هويت و فرهنگ و نام من دارند همواره در پى استمرار آن سياست تحقير كننده و غير انسانى هستند و تا آنجا كه خواهند توانست از دادن مفاهيم و واژه هايى كه غرور و عزت تركها را به آنها باز گرداند خوددارى خواهند نمود. من مشكلى با واژه قوم و قوميت و اقليت نمى داشتم اگر آزادى داشتم چرا كه آنموقع مشكلات ديگرى مى داشتم. اما چون تاآنجا راه درازى در پيش است بسيار حساس هستم كه چه كسى مرا چگونه خطاب مى كند. ازنظر من ترك هاى ساكن ايران و بلاخص آذربايجانى ها به خاطر زبان، عادات، سنن، فرهنگ و اصل و نسب و ريشه مشترك يك ملت هستند. آنها در مرزهاى فعلى ايران يك ملت را تشكيل مي دهند همانطور كه تركهاى جمهورى آذربايجان هم ملت هستند و همانطور هم تركهاى تركيه. بهمان دليل كردهاى ايران هم ملت هستند، فارس ها هم همينطور و بلوچها و عربها هم. ملت واحدى كه پهلوى ها روى كاغذ انرا ملت ايران ناميده اند وجود خارجى ندارد. وبخاطر تناقضات انكار ناپذيرى كه چنين مفهومى در خود دارد هيچ راهى هم جز آن نبود كه تناقضات و تفاوت هاى فاحش را با زور سر نيزه از بين ببرند و ملت واحدى را روى بشقاب عرضه كنند كه همه در آن فارسى زبان هستند وكت و شلوار مى پوشند و كراوات مى زنند. هر چيزى كه محلى وغير استاندارد باشد تنها در موزه ها قابل ديد و بازديد است. آنهايى كه تركها را قوم مى نامند به اين دليل كه تنها يك ملت و آنهم ملت ايران مى تواند وجود داشته باشد علاوه بر پافشارى بر يك تز نادرست در يك جامعه استبداد زده در رديف حاميان سياست انقراض يك ملت و بهمراه آن انقراض يك فرهنگ هستند. آنهايى كه مخالف ملت بودن تركها هستند در نهايت جزو موافقان سياست تبعيض هستند كه در حق تركها اعمال ميشود. از نظر من تركهاوكردها واعراب و فارس هاى ساكن ايران هر كدام براى خود ملت هستند و مى بايد اينگونه نيز ناميده شوند. اين جزو اولين قدم هايى است كه ميتواند به رفع ستم و ايجاد برابرى حقوقى در ايران يارى رساند. ايران كشورى است با ملت هاى گوناگون و فرهنگ هاى متفاوت كه با آنها به نسبت يكسان برخورد نشده و جانب عدالت رعايت نشده است. دادن شان و مقام يكسان به آنها مى تواند تلاشى باشد براى بازگردندن آبهاى رفته به جوب.

شروع

به وبلاگ مارالان خوش آمديد! اولين نوشته ها ابتدا در سايت آقاى مرتضى نگاهى درج شده اند. از دوست عزيز وطنداش سپاسگزارم. آدرس سايت آقاى نگاهى: negahi.com