۱۳۸۶ اسفند ۴, شنبه

سياست خارجى

در مورد سياست خارجى آمريكا و انگلستان و فرانسه كه استعمارى، سلطه گرايانه و اشغالگرايانه بوده است ترديدى نيست. هندوستان، ويتنام، الجزاير، شيلى، نيكاراگويه، پاناما و غيره مثال هاى متعددى براى اين ادعا هستند. خوب اين قبول. ولى آيا آمريكايى ها و يا انگليسى ها مى توانستند بدون پهلوى هاى خودمان آنگونه در ايران ببرند و بدوزند. آيا ما خودمان عاملى براى پياده كردن سياست هاى آنها نبوده ايم. آيا غربى ها مى توانسته اند بدون نيرو هاى داخلى اهداف شان راپيش ببرند. در اينكه آمريكا زور دارد و خيلى كار ها ميتواند بكند امرى بديهى است. اما آيا واقعا هر كارى را ميتواند بكند؟ يا در كجا ها ميتواند منظورش را بهتر پيش ببرد و دركجا كمتر. آيا هر چه جوامع مستبدتر باشند زمينه مناسبى براى پياده سازى و پيشبرد اهداف آن فراهم نمى شود. در اينكه سياست، بازى قدرت است احتمالا اختلافى نداريم. هر كس زور بيشتر دارد سعى ميكند از آن استفاده ببرد. ميتوان به آمريكايى ها فحش داد. ولى اين براى ما نان و آب نمى شود. به نظر من آمريكا در يك جامعه آزاد و دمكراتيك شانسى ندارد يا شانس كمترى دارد. ما با تمام قوا بايد به سوى آزادى برويم. ميگوييد نمى گذارند. خوب ديگر اينجاست كه بايد هنرمان را نشان دهيم. مگر هنر نزد ايرانيان نيست. با تكرار اينكه نمى گذارند، هيچ اتفاقى نمى افتد. ما بايد به خودمان رجوع كنيم و از خودمان شروع كنيم. ما ابتدا بايد تكاليف خانگى خودمان را انجام دهيم. اين جامعه بدون دادن آزادى هاى كافى به مردمش هيچ شانسى ندارد. حقيقتش را بخواهيد من آينده روشنى در مقابل خودمان نمى بينم. مشكلات ريشه دار و پيچيده هستند و هيچ نشانه اى وجود ندارد كه بتوان به آن اميد بست. اما تمامى تقصير ها را به گردن خارجى ها انداختن هم نه درست است و نه راه حلى ارايه ميدهد.

هیچ نظری موجود نیست: