۱۳۸۶ بهمن ۲۹, دوشنبه

جنبش آزاديخواهى

... عزيز، انگشت روى موضوعى گذاشته ايد كه همواره يكى از گرهى ترين مشكلات_ حركت هاى اجتماعى و سياسى بوده و خواهد ماند. در جوامعى مثل ايران كه ساليان دراز خفقان و استبداد را بر گرده مى كشند و مردمان رنج ديده اش فاقد هر گونه آزادى براى تشكيل انجمن و كلوب و سازمان و حزبى هستند و ارتباط سالم و ارگانيك با مردم وجود ندارد تشخيص اينكه بلاخره ما امروز در كجاى زمان ايستاده ايم امرى بسيار مشكل است كه بيشتر اوقات به اختلاف و تفرقه نيز مى انجامد چرا كه بر اساس تحليل از اوضاع كنونى مى بايد طرح و برنامه براى روزها و ماه هاى آينده ريخت و اينجاست كه راه ها از هم جدا ميشوند. اگر نگاهى به مصاحبه بابك امير خسروى در روزهاى اخير كه فكر ميكنم با شهروند امروز انجام داده و بخشى از آن مربوط به تشخيص وضعيث سياسى روزهاى قبل از ٢٢ بهمن ٥٧ است

بيندازيد مى بينيد كه تشخيص اينكه الان كجا هستيم و چكار بايد كرد بى نهايت بغرنج ودر عين حال امرى حياتى است. چه كسى واقعا قادر بود در دى ماه ٥٧ پيش بينى كند كه در روز هاى آينده چه اتفاقاتى خواهد افتاد. اگر كمى عقب تر برويم و منصفانه قضاوت كنيم آيا همه به شما نمى خنديدند اگر ادعا ميكرديد بعد از تظاهرات خشونت بار تبريز در ٢٩ بهمن ٥٦ درست يك سال بعد بساط شاهنشاهى بر چيده خواهد شد. اشتباهات فلاكت بارى را كه احزاب و سازمان هاى سياسى در سال هاى بعد از ٥٧ دچار آن شدند در نهايت ريشه در عدم تبيين درست اوضاع_ وقت داشت. اگرسماجت و لجاجت ويكدندگى خمينى نبود كه البته به نظر من فاقد هر گونه پايه تيوريك بود و تنها تكيه بر حمايت ميليونى مردم داشت احتمالا بختيار با آن كار كشتگى و زرنگى اش اوضاع را به مسير ديگرى مى انداخت. وضعيت امروز ايران و بويژه سطح رشد مبارزه ملل غير فارس و اينكه آنها در كجا هستند، چه پتانسيلى دارند و ماه ها و سال هاى آينده آبستن چه حوادث و تحولاتى هستند ، ديدن واقع بينانه اوضاع، و برنامه ريزى براى آن واقعا امر مشكلى است. من چون اطلاعى از كردها و عربها و بلوچها ندارم بيشتر روى تركها و بلاخص آذربايجان تكيه دارم. اين تاكيد يكجانبه تنها به اين جهت است كه ترك هستم و بالطبع با مشكلات آنها شايد آشنايى ام بيشتر است.

من نوع ديد، نگرش و استنباط تان از وضعيت سياسى امروز_ تركها را درك ميكنم و فكر ميكنم شما با اين نظراتتان تنها نيستيد و به نظر شخص حقير بسيارى از فارس زبان ها را همراه خود داريد. و اين همان تناقضى است كه "ايران واحد" همواره با خود يدك ميكشد و چون سايه تاريكى هيچگاه از آن خلاصى پيدا نخواهد كرد. مردم آذربايجان مسلما مشكلات مشتركى با ديگر مردم ايران دارند. اما مشكلات اساسى ديگرى هم در طول ساليان دراز داشته اند كه آنها را از ديگر مردم ايران در تهران و اصفهان و شيراز متمايز ميسازد. ميتوان تظاهرات اعتراضى خرداد ٨٥ در شهر هاى آذربايجان را تنها به آن سوسك كذايى نسبت داد و همه چيز را به آرشيو ها سپرد. همانطور كه رژيم شاه ماهها همه گونه تظاهرات و اعتراضات را به آرشيو ها سپرد. من كاملا متوجه هستم كه تاريخ به آنگونه تكرار نخواهد شد. اما جنبش هاى اعتراضى نفس بلند و طولانى يى دارند. ميتوان حركت هاى فرهنگى كه سال هاست در آذربايجان شروع شده به تعدادى دانشجوى شكم سير نسبت داد. ميتوان زندانى بودن عباس لسانى و سعيد متين پور و بسيارى ديگر را با زندانى هاى ديگر در تهران مقايسه كرد. ميتوان تلويزيون گون آذ را به نژاد پرستان و غارنشينان نسبت داد، مى توان اعتراضات را به تعدادى شعارهاى اهانت آميز خلاصه كرد و بسيارى مثال ها از اين نوع. من همانطور كه گفتم وقتى خودم را جاى فارس زبانان تهران ميگذارم بهمين نحو خواهم ديد و خواهم انديشيد. اين نتيجه هولناك و اسفبار استبداد است. من و امثال من هر قدر كه خودمان را به آب وآتش بزنيم و گلويمان را پاره كنيم متاسفانه راه به جايى نخواهيم برد. حداقل در كوتاه مدت. منظور من از صرف اوقات دوستان آن است كه شايد توانستم تنها حساسيت دو نفر را به مسيله ملى بر انگيزم. من بر اين نظر هستم كه بياييم و از تاريخ جوان درس بگيريم. با نديدن و يا جهت دار ديدن، واقعيت ها تغيير نمى كنند. من گفته ام كه در آذربايجان جنبشى در حال شكل گيرى است كه عاجل ترين خواسته اش آزادى زبان مادرى است اما به هيچ وجه به آن خلاصه نمى شود.

به تركهاى ايران و مردم آذربايجان از سوى تهران همواره چون انسانهاى درجه دوم برخورد شده و اين ديد در تمام شيونات اجتماعى و فرهنگى رسوخ پيدا كرده است. زدايش چنين سياست هايى هدف بعدى اين جنبش است. آزادى سياست گذارى محلى، انتخابات محلى، در دست گرفتن مقام هاى طراز اول سياسى و اجتماعى و اقتصادى و نظامى از سوى اهالى بومى، داشتن رسانه هاى تركى زبان، سهيم شدن در قدرت مركزى از ديگر اهداف اين جنبش است. ميتوان بر اين خواسته ها خنديد. ميتوان رويش فكر كرد. ميتوان آنها را غير واقعى ديد. اما بايد مراقب بود كه ناخواسته در صفى ناخواسته قرار نگرفت. هنگامى كه پدر و مادر هاى كشته شدگان درشهر هاى آذربايجان بدنبال گرفتن جنازه هاى عزيزانشان بودند تا آنها را بنوعى به خاك بسپارند و اجازه هم نداشتند در اعلاميه تحريم بنويسند چرا آنها بدرود زندگى گفته اند، دقيقا در همان روز ها آقاى مزدك بامدادان مشغول تجزيه و تحليل اوضاع بودند و سعى داشتند ما را در مورد ماهيت نژاد پرستى اين حركت روشنگرى كنند. گيرم كه همه نژاد پرست بودند، گيرم كه ساختمان تلويزيون را هم به آتش كشيدند. آيا مستحق آن بودند كه در خيابان به ضرب گلوله كشته شوند. نوع نگرش و تحليل مان از وضع حاضر سياسى و اجتماعى يك روى سكه است. روى ديگر آن قرار گرفتن در صفوف و اتحاد هاست چه بخواهيم چه نخواهيم. آقاى مزدك بامدادان با آن نوشته هايشان خودشان را مستقيما در صف سركوبگران قرار دادند. لطفا اشتباه نشود: ميتوان با تظاهرات مخالف بود، ميتوان با انگيزه هاى يك حركت مخالف بود اما چگونگى نشان دادن اين مخالفت هنرى ديگر است. اگر مخالفت من آشكارا مرا در يك صف با منفورترين جناح هاى حكومت اسلامى قرار مى دهد بايد در مورد اينكه چگونه و چه وقت اين مخالفت را ابراز دارم كمى تامل كنم.

در مورد اينكه حكومت ها در دست ترك ها بوده ويا خامنه اى ترك است ويا "شبه استدلالاتى" از اين قبيل، من شخصا فكر ميكنم عقل و شعور خوانندگان و نويسندگان اين سايت بيشتر از اين هاست و لازم نيست در اين دنياى آكنده از خبر و نوشته و اطلاعات بيش از اين وقتشان را بگيريم.

هیچ نظری موجود نیست: