۱۳۸۷ تیر ۲۶, چهارشنبه

رابطه مغزوقلب و تعميم آن به علوم انسانى

نقل قول از دكتر كاظم رنجبر:
مامی دانیم که قلب با حرکت منظم، خون رابه تمام اعضای بدن میرسناند،و دوباره،خون آلوده به گازکربنیک و سموم دیگررا به شش هامی رساند،که خون تصفیه بشود. اماٌ قلب این حرکت ها را به تنهائی انجام نمی دهد،و نمی تواند انجام بدهد. این مغز است که چنین فرمان ها را به قلب و به تمام اعضای بدن میدهد.ام بین قلب ومغز،یک رابطه ای وجود دارد،که در علوم فیز یولوژی،و الکترو مکانیک به آن سیبرنتیک: Cybernétique-می گویند.به عبارت دیگر،اگر خون به مغز نرسد،مغز کارنمی کند،اگر مغز کار نکند،به قلب نمی تواند فرمان بدهد،و قلب کار نمی کند. انسانی که مغزو قلب اش کار نکند،این انسان مرده است.
رابطه اقوام ایرانی ،با هستی و وجود ایران و ایرانی،همان رابطه مغزوقلب ،و همان رابطه سیبرنتیک است که متخصصین علوم انسانی ،چون علوم تجربی، برای تفهیم مفاهیم و قوانین پیچیده از آن استفاده می کنند.
هستی ایران و ایرانی، و آینده آنها،برپایه سه اصل بنیادین میتواند استوار باشد.1- تامیت ارضی ایران،2-استقلال ایران،3-نظام حکومتی برخاسته از راًی آزآد ایرانی،بدون کوچکترین تبعیض قومی،نژادی ،فرهنگی،جنسیت،دین ومذهب.چنین نظام حکومتی ،باتجربه تاریخی سایر ملل،و اندیشه های فلسفی سیاسی ،به غیر از نظام جمهوری(مسلمأ لائیک) نظام دیگری نمی تواند باشد. چنین حکومتی، برای مدت معین و مشخص،بطور آزاد،توسط شهروندان انتخاب می شود،و این حکومت،در مقابل نمایندگان منتخب ملت مسئول است. وقتیکه ما از برابری حقوق شهروندی،و فرهنگی ایرانی صحبت می کنیم،این چه برابری است ،که ملیونها ایرانی،از حقوق ابتدائی خود، یعنی خواندن و نوشتن، تحصیل ،حتی بالاترین حد دانشگاهی ،در زبان مادری خود محروم باشد.
---

در مورد كامنت اخير دكتر رنجبر نكاتى بذهنم رسيد كه مى آورم. فكر ميكنم تشبيه ايشان در مورد رابطه مغزوقلب و تعميم آن به علوم انسانى كه حتى بگفته ايشان از سوى متخصصین علوم انسانی براى تفهیم مفاهیم و قوانین پیچیده از آن استفاده می شود مى تواند در صورت عدم بكارگيرى درست و دقيق آن با مشكلاتى مواجه شود. هفته ها پيش از آن كه مغز جنين در رحم مادر شكل بگيرد، سلول هاى قلبى شكل گرفته و شروع به تپش ميكنند. اين واقعه حدود سه هفته پس ازشكل گيرى جنين صورت مى پذيرد. سلول هاى مغزى حداقل پس از دو ماه شروع به شكل گيرى مى كنند. به عبارت ديگر حداقل در مراحل اوليه زندگى قلب شروع به تكاپو ميكند بدون نياز به مغز. در دنياى پزشكى باحتمال زياد مثال هاى زيادى وجود دارد كه بلا استثنا بودن اين رابطه مغزوقلب را زير سوال مى برند. يك مثال آن مى تواند حالت كوما باشد كه گرچه مغز تا حد زيادى و يا بخش هايى از آن از كار افتاده اما با اين همه قلب و بقيه اعضاى بدن تا مدت درازى بكار خود ادامه مى دهند. سكته مغزى و صرع مى توانند مثال هاى ديگرى باشند كه رابطه دوگانه يادشده را را مى توانند زير سوال ببرند. البته من تخصصى در اين زمينه ها ندارم و متخصصان جامعه شناسى مسلما مى دانند مغز هنوز كاملا ناشناخته است و دنياى علم در اين زمينه بسيار مبتدى است.
كمك گرفتن از پديده هاى طبيعى در زمينه هاى تكنيكى امرى شناخته شده است. نمونه آن تكنيك پرواز است. اما تعميم امور طبيعى به علوم انسانى و تلاش براى تبيين روابط اجتماعى به يارى آنها مى تواند سو تعبير هايى را سبب شود بويژه در جايى مثل ايران فعلى كه خيلى هابدنبال وحى منزل براى نجات ابدى هستند. تلاش براى شكاف روابط سياسى و اجتماعى در ايران به كمك رابطه مغز و قلب و يا هر رابطه جهازى ديگرى مى تواند اين شك رادر خواننده بر انگيزد كه اين بار طبيعت انسانى مستمسك قرار مى گيرد.
سواى اين بحث و تعميم طبيعت به جامعه كه احتمالا دامنه گسترده اى دارد من شخصا با چنين مقايسه هايى كمى مشكل دارم و با آنها بسيار با احتياط برخورد مى كنم چرا كه قبل از همه از اين مى ترسم كه چنين تشبيهات و مقايسه هايى ناخودآگاه شايد اين توهم را در خواننده به وجود بياورد كه هر آنچه پس از اينگونه تشبيهات مى آيد را بى چون و چرا قبول كند و يا فكر كند چون سرچشمه اين تشبيه از دنياى طبيعى مى آيد پس تنها مى تواند درست باشد. رابطه مغز و قلب، آن رابطه بى چون و چرايى نيست كه دكتر رنجبر آورده اند. رابطه ايرانى ها با همديگر نيز بى چون و چرا و ايده آليستى نبوده و در آينده نيز نخواهد بود. تلاش براى تبيين روابط ملت هاى ساكن در ايران به كمك بدن انسانى نمى تواند راه به جايى ببرد. براى من جاى سوال است كه چگونه ايشان از اين رابطه فيزيكى در بدن انسان به آن سه اصل بنیادین رسيده اند. سوال اولى كه به ذهن من خطور ميكند آن است كه پس تكليف حق تعيين سرنوشت در اين ميان چه مى شود. اين سه اصلى كه ايشان آورده اند شايد براى خيلى ها در نگاه اول جذاب و بديهي باشد اما من راهكار و راه حلى در آن نمى بينم كه بتواند در آينده نزديك كمكى به كسى بكند. فكر نمى كنم قرار باشد از ايديولوژي دينى به ايديولوژي جهازى روى بياوريم. همه چيز در يك چامعه انسانى امروزى تابعى از آزادى و دمكراسى است. هيچ اصلى بالاتر ازآزادى و دمكراسى وجود ندارد حتى تامیت ارضی كه ايشان بعنوان اصل اول آورده اند. اين بحث احتمالا ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست: