۱۳۸۷ مهر ۲۱, یکشنبه

درختان

امروز داشتيم باز هم از كنار درختان رد مى شديم يادتان كه هست. البته اين بار آفتابى در كار نبود. پاييز دارد سر مى رسد اما برخى درختان هم چنان سر سبزند و تو گويى قصد جدايى از برگها را ندارند. همچون اسكار قهرمان طبل حلبى كه نمى خواست بزرگ شود. هوا سردتر شده است به سردى بتونى كه صرافى و دوستانش شب ها را روى آن به سر مى آورند. از ديد برخى ها يك تفاوت بين زندانيان ترك زبان و ديگران وجود دارد. آن يكى ها قهرمانند و اين يكى ها همه از دم تجزيه طلب. چه منطقى. اتفاقا برخى باصطلاح مبارزان راه حقوق بشر كه فرصت گفتار در صداى آمريكا را پيدا مى كنند به اين دروغ پراكنى ها دامن ميزنند. آقاى عارف را مى گويم كه گويا پيمانش را با ماموران امنيتى بسته است. اما درختان يك پيام نجوايى در گوش من مى خوانند و اطمينان مى دهند كه خيابان ها بزودى هلهله شادى مردمى را شاهد خواهند بود كه زبانشان را پس خواهند گرفت و به شادى و پايكوبى خواهند پرداخت و خبر رسمى شدن زبانشان در همه جا خواهد پيچيد و مردم جهان از خود خواهند پرسيد مگر مى شود تمدن چند هزار ساله نقش بسته بر استوانه تاكنون زبان مردمش را ازشان گرفته بوده باشد؟ و پاسخ خواهند شنيد كه آرى شده بود. و بعضى ها ذره بين در دست بدنبال اين شعار و يا آن پرچم در اخبار پايكوبى ها خواهند گشت تا به بعضى هاى ديگر نشان دهند كه نگفتيم. اما قطار ديگر رفته و بازگشتى در كار نخواهد بود.

هیچ نظری موجود نیست: